eitaa logo
نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
281 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
36 فایل
-یا‌مَن‌اِسمـُهُ‌دَواوَ‌ذِکرُهُ‌شَفا- #السَلامُ‌عَلیکَ‌یٰا‌عَلی‌بن‌موسیَ‌الرِضا‌المُرتَضیٰ‌ آن‌پرچمی‌کـه‌بر‌سر‌بام‌حريم‌توست راه‌بهشت‌را‌به‌محبان‌نشان‌ده 🌐پرمحتواترین‌کانال‌آقا‌غریب‌الغربا
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 طبق معمول و قول و قرار هر ساله من و خانواده‌ام چند روز مانده به عید نوروز وسایل خود را جمع کرده بودیم و 🚕 آماده برای حرکت بودیم به سمت مشهد چند لحظه گذشت و بعد از تلفن پدرم 🍁 متوجه شدم که فعلا سفر منتفی شده... بعد برایمان توضیح داد که مسافرخانه‌ای که قرار بود اتاق برایمان نگه دارند، همه اتاقهایش پر شده... به خاطر همین، پدرم گفت ⛅ چند روزی صبر میکنیم ببینیم اتاقی خالی میشود یا نه من که خیلی ناراحت بودم این ناراحتی خود را به مادرم گفتم و او 🌱 من را دلداری داد و آرامم کرد... ...بعد از گذشت یک روز که 💔 کاملا ناامید بودم پدرم صبح تماس گرفت که اتاقی که برای ما بوده را تخلیه کردند و ما می‌توانیم حرکت کنیم...😍 آری از آن روز تقریبا ۵_۶سالی میگذرد و ما از زمان کــرونا، به زیارت امام رئوف نرفته ایم و 🌙 این، بسیار برایم سخت و طاقت‌فرساست امیدوارم همه دلتنگ‌ها زودتر به زیارت مشرف شوند . . . 🙏🌿 🌸 امضاء: الهه... 📷 ا.قاسم زاده نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 برای شهـ ـادت امام رضا(ع) از اصفهان همراه خانواده آمده بودم حرم؛ 📱 بعد زیارت، تلفن همراهم شارژ برقی نداشت... 💚 به کمک خادم‌های مهربان حرم رفتم و پریز برق پیدا کردم... رواق امام خمینی(ره) کنار ستون، کنار پریز نشستم تا شارژ شود بعد از چند دقیقه 🎀 یک دختر خانم، همراه با مادرش دنبال شارژر می‌گشتند که وقتی پیدا نکردند، دختر مثل من به ستون تکیه داد تا مادرش برود زیارت و برگردد من از او پرسیدم چند ساله هستی؟ 😌 گفت: هجده ساله هستم 😇 من هم گفتم هفده ساله هستم او گفت که تربت حیدریه زندگی می‌کند 💕 و از همان موقع با هم دوست شدیم... بعد با همدیگه رفتیم زیارت کردیم و توی رواق ها راه رفتیم و صحبت کردیم... خیلی خوب بود... امیدوارم که هرجا هست، تنش سالم و سلامت و زیر سایه آقا باشه 😍 🌸🌸 خاطره از: مرضیه عباسی از استان اصفهان شهرستان زرین شهر 📷 م.انتظاری نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 اولین خاطره من از سفر به مشهد در چهارده سالگی و در عید نوروز سال ۱۳۹۶ رقم خورد روزی که چشمم 💛 به گنبد و بارگاه نورانیِ امام هشتم‌ افتاد، تمام دنیا را فراموش‌ کردم و فارغ از زمان و مکانی که بودم، فقط خيره شدم به منظره طلاییِ حرم ستاره هشتم‌ و اشک ریختم... به وسعت تمام غمهایی که ⛅️ برای دل کوچک من بزرگ بود، به وسعت تمام تنهايی‌هایی که داشتم، به جبران چهارده سال مشهد نیامدنم... امـام عزیزم با بزرگواری تمام 💕 به همه درد و غمهایم گوش فرا داد. بدون اینکه مرا سرزنش کند و بدون اینکه به من بفهماند که اشتباه کردم. 🌙 به تمام غصه‌هایم گوش داد و گوش داد اصلا این امام بیش از حد مهربان به غصه همه گوش میداد. این امـام بیش از حد عزیز بود من چهار روز بعد که در خانه بودم، 🌿 به این فکر میکردم که چه گوهر نابی در کشور ما آرميده و خودمان خبر نداریم... 💚 این بود خاطره‌ من از اولين سفر به مشهد 🌸🌸 خاطره از دخترونه‌ای گل: کوثر. ص، از زنجان 📷 ج. بهنام نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 سلام 🌱 خاطره من مربوط میشه به ماه رجب سه سال پیش، اردیبهشت ماه بود، هوا بهاری بود. دلم هوای مشهد را کرده بود 😌 تا اینکه روز میلاد امام علی (ع) همراه مادرم و عمه ایشان که پیرزن پیر و مهربانی بود اومدیم زیارت حضرت شاهچراغ(ع) همان روز حاجتم را از 🌸 آقا احمد ابن موسی خواستم که زیارت برادرشان امام رضا(ع) را بزودی نصیبم کند... خیلی دعا کردم.... فردایش به دفاتر زیارتی سر زدم 😃 پیگیر شدم که آیا برای مشهد حرکت دارند؟ 😇 مسئول دفتر گفت برای فردا حرکت داریم... سریع به خانه آمدم و موضوع را گفتم. عمه جان گفت: من می آیم ✋ رفتم هردو را ثبتنام کردم و فردایش باهم به زیارت رفتیم وقتی رسیدیم یکی از آرزوهای همیشگی‌ام در حرم این بود که برم مهمان‌سرا و از غدای حرم نصیبم بشه فردایش که به زیارت رفته بودیم، 💚 پس از سالها به این آرزویم رسیدم.... برای ناهار به مهمانسرا رفتیم و غذای معطر حرم روزیمان شد و این را مدیونِ نیت پاک عمه مهربانمان دانستم...😍 🌻 روحت شاد عمه جان خاطره از: الهام مختاری از استان فارس 📷 ج.بهنام نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب