eitaa logo
نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
304 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
36 فایل
-یا‌مَن‌اِسمـُهُ‌دَواوَ‌ذِکرُهُ‌شَفا- #السَلامُ‌عَلیکَ‌یٰا‌عَلی‌بن‌موسیَ‌الرِضا‌المُرتَضیٰ‌ آن‌پرچمی‌کـه‌بر‌سر‌بام‌حريم‌توست راه‌بهشت‌را‌به‌محبان‌نشان‌ده 🌐پرمحتواترین‌کانال‌آقا‌غریب‌الغربا
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 نزدیک ظهر 🔆 آنقــدر آفتاب، شدید بود که از این طرف حرم به آن طرف رفتن هم صورتت را حسابی می‌سوزاند از باب الجواد 💚 خودم را باید می‌رساندم به چندتا صحن آن طرف‌تر تا امانتی سمیه را به دستش برسانم داشتم 🍃 زیر لب به خودم غر می‌زدم که چرا کتاب سمیه را گرفتم و به صحن بعدی می‌رفتم که خنکای نسیم حرم را حس کردم... هنوز به وسط صحن نرسیده بودم ⛅️ که کم‌کم چندتا ابر سفید میان آسمان رسیدند... هوا آرام آرام ابری شد و خنک... توی صحن زیر آسمان ابری قدم می‌زدم و با خودم فکر می‌کردم امروز ابرها به زیارت آمده‌اند... ...زیارت قبول ابرهای مهربان... 😇🌸 ✋ اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری اَلصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃 📷 لیلا وحیدی نیا نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
چشم به راه بودن ساده نیست.... 🔆 مثلا وقتی چشم به راه یه دعوتنامه‌ای.... یه دعوتنامه از یه امام مهربون برای زیارت...🌱 دستت رو بذار روی قلبت و بگو: 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 من نه لباس خادمی دارم... نه کسی مرا خادم می‌داند... اما من خیلی وقت است خودم را خادمتان می‌دانم😇 امام رضای عزیزم ✋ با خودم عهد بسته‌ام اینبار که بیایم هوای زائران کوچک را داشته باشم... اگر مادربزرگی برای دعاخواندن کمک خواست، با دل و جان همراهی‌اش کنم... 🌱 اگر بشود از یکی از خادمان صحن اجازه می‌گیرم و 🍁 یک گوشه حرم را جارو می‌زنم... آقاجان هرجای رواق باشم، مرتب کردن زیارتنامه‌ها با من...✋ برای زائرانتان روی کمک من حساب کنید...✋ 💚💜 📷 ا.قاسم‌زاده نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
یه وقتایی دلتنگی برای حرم 💚 شروع مرور خاطره‌هایه که از گوشه گوشه صحن و رواق‌ها توی قلبمون جامونده... خاطره‌های قشنگ... خاطره‌های ناب... دستت رو بذار روی قلبت و بگو: 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 وقتی دلت هوای حرم کنه انگار هرجای دنیا که باشی، خونه‌ت نیست... بیقراری... وقتی دلتنگ حرمی، فقط دیدن حرم آرومت می‌کنه...🌱 دستت رو بذار روی قلبت و بگو: ✋ ما هم فردا ان شاءالله به نیابتت توی حرم زیارت ویژه انجام میدیم... 🌿♥️ 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 این نذر مادربزرگ بود 💙 همین که تسبیح‌های فیروزه‌ای را به چندتا زائر هدیه دهد... اصلا کل سفر حرف‌هایش انگار توی گوشم زمزمه می‌شد... توی صف نماز که نشسته بودم تسبیح‌ها را از کیفم بیرون آوردم بعد، همینطور که زائرها 🌱 مشغول دعای بعد از نماز بودند آنها را یکی یکی توی جانمازشان گذاشتم... برق نگاه زائر‌ها دیدنی بود... آن روز با لبخند هر زائر، 🌸 عطر چادرنماز مادربزرگ را که آرزوی آمدن به زیارت داشت و حالا دیگر، کنارمان نبود حس می‌کردم و... از طرف او رو به ضریح می‌گفتم: ✋ 📷 ج.بهنام نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 توی صحن گوهرشاد، روبروی ضریح هر گوشه‌ش پاتوق هزار تا عاشقه.... پاتوقی که خیلیا هرروز دلتنگش میشن.... دستت رو بذار روی قلبت و بگو: ✋ ما هم فردا ان شاءالله به نیابتت توی حرم زیارت ویژه انجام میدیم... 🌿♥️ 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 این شبها حرم پر از صدای عزاداراییه که برای عرض تسلیت به زیارت اومدند... دستت رو بذار روی قلبت و بگو: ✋ ما هم فردا ان شاءالله به نیابتت توی حرم زیارت ویژه انجام میدیم... 🌿♥️ 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 از حرم که بیرون آمدم، یادم آمد میخواستم کنار صحن، دو رکعت نماز بخوانم... هی با خودم کلنجار رفتم و آخر، 🌸 دوباره به حرم برگشتم... صحن، مثل همیشه پر بود از آرامش... یک گوشه، جانمازم را پهن کردم و 🔆 ایستادم به نماز... توی سجده رکعت دوم، سرم روی مُهر بود 💚 که تسبیح سبزرنگ را آرام، توی جانمازم گذاشت... 💕 خانم شمالی مهربان که حاجتش رو گرفته بود و با هدیه دادن تسبیح به چند زائر می‌خواست نذرش را ادا کند با لبخند، 🌱 نگاهم به تسبیح بود هم من شاد بودم و هم آن خانم شمالی... 🌸🍃 📷 ج.بهنام نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 شاید هربار دلتنگ حرم میشی، یه فرشته سمت حرم میاد و پیام دلتنگیت رو برای امام مهربون میاره و سلام تو رو بهشون می‌رسونه... دستت رو بذار روی قلبت و بگو: ✋ ما هم فردا ان شاءالله به نیابتت توی حرم زیارت ویژه انجام میدیم... 🌿♥️ 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 طبق معمول و قول و قرار هر ساله من و خانواده‌ام چند روز مانده به عید نوروز وسایل خود را جمع کرده بودیم و 🚕 آماده برای حرکت بودیم به سمت مشهد چند لحظه گذشت و بعد از تلفن پدرم 🍁 متوجه شدم که فعلا سفر منتفی شده... بعد برایمان توضیح داد که مسافرخانه‌ای که قرار بود اتاق برایمان نگه دارند، همه اتاقهایش پر شده... به خاطر همین، پدرم گفت ⛅ چند روزی صبر میکنیم ببینیم اتاقی خالی میشود یا نه من که خیلی ناراحت بودم این ناراحتی خود را به مادرم گفتم و او 🌱 من را دلداری داد و آرامم کرد... ...بعد از گذشت یک روز که 💔 کاملا ناامید بودم پدرم صبح تماس گرفت که اتاقی که برای ما بوده را تخلیه کردند و ما می‌توانیم حرکت کنیم...😍 آری از آن روز تقریبا ۵_۶سالی میگذرد و ما از زمان کــرونا، به زیارت امام رئوف نرفته ایم و 🌙 این، بسیار برایم سخت و طاقت‌فرساست امیدوارم همه دلتنگ‌ها زودتر به زیارت مشرف شوند . . . 🙏🌿 🌸 امضاء: الهه... 📷 ا.قاسم زاده نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 راه، طولانی بود اما اینبار با محدثه تصمیم گرفتیم پیاده به حرم برویم... محدثه می‌گفت: 🔆 خب هرجا خسته شدیم، می‌ایستیم! چند لحظه استراحت می‌کنیم و دوباره راه می‌افتیم چادرمان را سر کردیم و راه افتادیم حداقل چهار پنج تا خیابان، 🌱 تا باب‌الجواد راه بود... خیابان آخر دیگر ⛅️ حسابی به نفس نفس افتاده‌ بودیم... اما تصمیممان را گرفته بودیم... محدثه شروع کرد به قرآن خواندن من هم صلوات می‌فرستادم با همان نفس‌نفس زدن‌ها همین که چشممان به باب الجواد افتاد، انگار تمام خستگی‌هایمان دررفت... من که اشک‌هایم جاری شد... محدثه هم یک‌ریز قربان‌صدقه امــام رضا(ع) می‌رفت...😍 آن روز کنار حوض صحن گوهرشاد، آب می‌نوشیدیم و 🌸 از گوشه گوشه حرم عطر خوش بهشت را احساس می‌کردیم... ✋💚 📷 ا. قاسم زاده نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 وقتی دعات می‌کنیم 💕 قلبمون پر از نور می‌شه از اینکه حس می‌کنیم تو هم به زودی توی حرم قدم می‌زنی... دستت رو بذار روی قلبت و بگو: ✋ ما هم فردا ان شاءالله به نیابتت توی حرم زیارت ویژه انجام میدیم... 🌿♥️ 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 هنوز خورشید طلوع نکرده بود که همراه مادرم، سمت حرم راه افتادیم 🔆 مادر، دلش می‌خواست قبل از طلوع آفتاب چندرکعت نماز توی صحن بخواند... دست هم را گرفتیم و راه افتادیم وارد حرم که شدیم 🌱 توی صحن گوهرشاد، مادر مشغول نماز و دعا شد و من هم بعد از خواندن نماز زیارت شروع کردم به عکس گرفتن از 💧 حوض و کبوترها... چندتا عکس هم از مادرم گرفتم حالا ⛅️ این روزها که از حرم دوریم، هر چند وقت یکبار، مادرم می‌گوید عکس‌ها را نشانش دهم... عکس‌ها را که می‌بیند، اشک که توی چشمش می‌نشیند، دوتایی، با قلبمـان، انگـار راهی حرم می‌شویم... ✋🌸 📷 م. انتظاری نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 زیارتنامه خوندن 💛 اونم روبروی ضریح یه حسی داره که تا مدت‌ها می‌تونه حالت رو خوب کنه... دستت رو بذار روی قلبت و بگو: ✋ ما هم فردا ان شاءالله به نیابتت توی حرم زیارت ویژه انجام میدیم... 🌿♥️ 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 برای شهـ ـادت امام رضا(ع) از اصفهان همراه خانواده آمده بودم حرم؛ 📱 بعد زیارت، تلفن همراهم شارژ برقی نداشت... 💚 به کمک خادم‌های مهربان حرم رفتم و پریز برق پیدا کردم... رواق امام خمینی(ره) کنار ستون، کنار پریز نشستم تا شارژ شود بعد از چند دقیقه 🎀 یک دختر خانم، همراه با مادرش دنبال شارژر می‌گشتند که وقتی پیدا نکردند، دختر مثل من به ستون تکیه داد تا مادرش برود زیارت و برگردد من از او پرسیدم چند ساله هستی؟ 😌 گفت: هجده ساله هستم 😇 من هم گفتم هفده ساله هستم او گفت که تربت حیدریه زندگی می‌کند 💕 و از همان موقع با هم دوست شدیم... بعد با همدیگه رفتیم زیارت کردیم و توی رواق ها راه رفتیم و صحبت کردیم... خیلی خوب بود... امیدوارم که هرجا هست، تنش سالم و سلامت و زیر سایه آقا باشه 😍 🌸🌸 خاطره از: مرضیه عباسی از استان اصفهان شهرستان زرین شهر 📷 م.انتظاری نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 توی روزها و شبهایی که حرم شلوغ‌تره، عاشقایی که از حرم دورند، با هر اتفاق ساده‌ای، دلشون پر می‌کشه سمت صحن و رواقا... دستت رو بذار روی قلبت و بگو: ✋ ما هم فردا ان شاءالله به نیابتت توی حرم زیارت ویژه انجام میدیم... 🌿♥️ 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 کنار صحن داشتم دعا می‌خواندم که فاطمه کنارم نشست... هنوز حرف‌هاش را شروع‌نکرده، چشم‌های بارانی‌ام را دید... همان‌قت 💛 با اصرار او، سمت گنبد، چندتا عکس گرفتیم... برای یکی از عکسها نبات تبرّکی که از خادم حرم گرفته بودم را هم توی دستم گرفتم ...این روزها که 🌿 کلاس و درس‌ها شروع شده و من هم حسابی دلتنگ حرمم، یکی از همان عکس‌ها را برای تصویر گوشی‌ام انتخاب کرده‌ام حالا با هربار نگاه به گوشی‌ام به امـام مهربانم سلام می‌کنم و 🌸 حس می‌کنم با هر سلام تمام کیف و کتاب‌هایم عطر صحن و رواق می‌گیرند... 💚💜 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 ساک‌ها را که توی اتاق گذاشتیم، سمیرا مشغول اتو زدن روسری‌اش شد، اما من دل توی دلم نبود... اصلا برای همین هم از شهر خودمان، همه وسایلم را آماده کردم و مرتب توی ساک چیدم... 💕 دلم می‌خواست خودم را زود برسانم به حرم... سمیرا می‌گفت آخر، ده دقیقه دیرتر برسیم که 🍁 اتفاقی نمیفتد...! اما برای من، همان ده دقیقه هم، دههههــــ دقیقه بود.... با غرغرهای من و 😩 صبر کن صبر‌کن‌های سمیرا، 😁 😊 ساعت ده و پنج دقیقه‌ بود که 😍 به حرم رسیدیم... ده و پنج دقیقه‌‌ی صبح... به عبارتی، فاصله زیارت قبلی، 💚 با این زیارت، می‌شد: چهارصد و هشتاد و شش روز و ده‌ساعت دوری... حالا فقط ⏳ نود و هشت ساعت، فرصت داشتیم که مشهد باشیم و من دلم می‌خواست این چند روز تمــــام ساعت‌هایش را در حرم باشم... ✋💚 📷 زهرا محمدی نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 از کنار حوض آبی‌ات می‌گذرم حوضی که فواره‌اش 💧 آب‌هایی زلال و پاک دارد 🌿 کمی بیشتر قدم برداشتم سقاخانه روبرویم است زائران زیادی: کودکان آقایان و بانوان در آنجا مشغول نوشیدن آب هستند‌ لیوانی بر می‌دارم و آبی می‌نوشم 🔆 به پنجره فولاد می‌رسم چقدر زائر دارند پشت این پنجره راز و نیاز می‌کنند آیا اجازه راز نیاز با شما به من داده می‌شود؟ ساعتی بعد، بعد از راز و نیازی آرام کننده با تو ای امام رئوف(ع) 🌸 به صحن گوهرشاد می‌روم گنبدت را می‌بینم 💛 همان گنبدی که طلایی رنگ است و 🕊 کبوترانی سفید و سیاه رنگ بر روی گنبدت نشسته اند سلام می‌دهم... 💚💜 🌸🌸🌸 دلنوشته دخترونه‌ای گل: کوثر عظیمی 📷 فاطمه جهانتیغی نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 هر آرزویی توی قلب ما، یه عطر و بویی داره... مثلا آرزوی اینکه زائر حرم باشیم، 🌱 عطر خوش رواق‌ها رو داره... 🌸 عطر گل‌های توی صحن... 💚 عطر اسپند خادم‌ها.... دستت رو بذار روی قلبت و بگو: ✋ ما هم فردا ان شاءالله به نیابتت توی حرم زیارت ویژه انجام میدیم... 🌿♥️ 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 آرامش جایی معنا میشه که بهش تعلق داری... مثلا توی حرم که خونه‌ی تموم دلهای مهربونه... دستت رو بذار روی قلبت و بگو: ✋ ما هم فردا ان شاءالله به نیابتت توی حرم زیارت ویژه انجام میدیم... 🌿♥️ 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 سلام آقای مهربونم! از اعماق قلبم برایتان می‌نویسم 💕 آنقدر پر از شور و شعف هستم که نمی‌دانم چگونه شروع کنم و چگونه قلم بزنم...! آخرین بار را یادم است که 🔆 به حرمتان مشرف شدم ماه تیر بود... بعد از دوسال فراغ و دوری بالاخره طلبیدید و من پر از شادی بودم... شنیده بودم هر کس در حرمتان بگوید می‌خواهد دست رد به سینه‌اش نمی‌زنید من هم از شما کربلا خواستم با تمام وجودم و شما که کَرمتان آنقدر 💚 وسعت دارد و آنقدر مهربانید که در عین ناباوری برات کربلا را هم از دستان پر مهرتان گرفتم و خانوادگی ان‌شاالله 😇 عازم قطعه‌ای‌ از بهشت، کربلای معلی هستیم... به قول مادرم: ما نمک سفرمان را هم از شما داریم خییییلیییییی ممنونتونم آقای من خییییلیییییی مهربونید و خیلی دوستتان دارم آنقدر که کلمات نمی توانند وصفش کنند 😍 ❤❤ 🌸🌸 دلنوشته: ز. پورغلامرضایی نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 یه وقتایی فاصله‌ت با حرم اگه هزار کیلومتر هم باشه، 🌱 با هر اذان‌، 💕 هر لبخند، ⛅ هر دلتنگی، عطر صحن رو حس می‌کنی.... . دستت رو بذار روی قلبت و بگو: ✋ ما هم فردا ان شاءالله به نیابتت توی حرم زیارت ویژه انجام میدیم... 🌿♥️ 🕊 نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب
💌 بـعـد از سه سـال رسـیـدیـم... بــالاخــره... تـوی تـرافـیـک مـاشـیـن جـلـویـی یـکـمـی حـرکـت کرد و بـالاخــره اولین نگاه... چقدر دلم برای این گنبد قشنگ تنگ شده بود💔😭 و بغضی که روم نمیشد جلوی خوانواده به اشک تبدیلش کنم... 🥺 وای، چرا یه اتاق مناسب پیدا نمیشد... تا از آقا خواستم یه مسافرخونه پیدا شد! کنار حرم، نه! اصلا توی حرم😍🥺 اونقدر نزدیک که خودم رو توی حرم احساس میکردم😍😭 مشتاقانه لباس هامو عوض می‌کنم و میریم به سمت حرم... وای😍 گلدسته‌ها رو... انقدر این فاصله طولانی شده بود که شکل گلدسته‌ها رو یادم رفته بود💔 بعد از بازرسی وارد حرم شدیم پرده رو کنار زدم و عطر حرم😍🥺😭 یا امام رضا... چقدر مهربونی شما... دلت نمیومد اشکامو ببینی مگه نه؟ حالا اینجا انگار هیچ خواسته ای نداشتم... آقا.. من از تو خودت رو میخوام... بودن در پناه خودت رو... یاد خودت، ذکرخودت! عــشــــ❤️ـــق خودت رو! 💚💜 💚 خاطره‌ دخترونه‌ای گل: نرجس. ش 📷 م. انتظاری نَصـــرُ‌مِــنَ‌اللّٰه‌وَ‌فَتحُ‌قَریـــب