💌 #یه_سلام_دوباره
میدانستم دلش طوفانیست...
همراه هم
سمت حرم میآمدیم و
⛅️ حتی کلمهای حرف نمیزد...
راستش نگرانش بودم...
از ورودی حرم گذشتیم
جلوی تابلوی اذن ورود ایستادیم،
🍁 اما چیزی نخواند...
فقط
به جملهها نگاه کرد،
با همان چشمهایی که
یک لایه اشک رویَش پل بسته بود...
راستش دلم میسوخت...
قدم قدم
🔆 به صحن انقلاب آمدیم
شروع کردم به زیارتنامه خواندن...
او فقط به گنبد نگاه میکرد...
راستش طاقت غمش را نداشتم...
وسطهای زیارتنامه خواندن بود که
💤 صدایی بلند شد...
زائری
شفا گرفته بود
پشت پنجره فولاد ...
بلند شد... به جمعیت نگاه کرد...
مردم صلوات میفرستادند و همهمهای بود...
🌧 بغضش شکست....
مادر را میگویم...
آنقدر گریه کرد که...
قلب بیقرارش آرام گرفت...
گفت میروم کنار ضریح و برمیگردم...
او میرفت...
. . . من به معجزهها فکر میکردم . . . ❤️
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف 🌸🍃
📷 حدیث محمدگلی
#چهارشنبههای_امام_رضایی
🌐Eitaa.com/fatholgharib
💌 #یه_سلام_دوباره #داستان_زائرانه
هنوز به بابالجواد نرسیده بودیم
که بهانههایش شروع شد...
اصلا ما
محالست جایی بریم و
او دلش هوس تلنقلات نکند...
دستش را گرفتم؛
🎀 خواهرم را میگویم...
مادرم همراهمان نبود و ما
از این مغازه به آن مغازه میرفتیم...
نزدیک اذان بود؛
💚 هرطور بود راضیاش کردم
دل از اسباببازیها بکَند...
بعد، دوتایی،
تلنقلات به دست،
با قدمهای تند به حرم رسیدیم...
توی صحن
🔆 بین دوتا نماز بود که
متوجه حرفهایش با یک کبوتر شدم؛
میخواست شکلاتها را با او
قسمت کند :)
من را هم به او معرفی کرد...
یک لحظه
🌸 من هم کودک شدم...
درددلهایم را
برای
کبوترهای حرم گفتم...
آخر، اینجا همه دعاگوی هم هستند . . . 🕊
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 حدیث محمدگلی
#چهارشنبههای_امام_رضایی
🌐Eitaa.com/fatholgharib
💌 #یه_سلام_دوباره
گذاشتمش توی کیفم و راه افتادم؛
دلم میخواست
عطر حرم بگیرد و
هـر بـار با دیدنش،
دلم سمت صحنها پر بزند...🕊
وارد حرم که شدم،
🌱 دنبال یک جای دنج و آرام بودم؛
باید جایی پیدا میکردم که
بتوانم با دل آرام
چند رکعت نماز بخوانم...
توی صحن انقلاب
جانمازم را که چند هفته،
🌸 گلدوزی کرده بودم،
پهن کردم؛
نسیم حرم
چادرم را تکان میداد
میانه نماز، پرِ کبوتری روی جانماز افتاد
حالا
صبح، ظهر، شب
🌿 به وقت هر اذان،
با دیدن جانماز و
آن پر سفید،
دلم راهی مشهد میشود...
حس میکنم زائر حرم شدهام...
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 اسماء صفری
#چهارشنبههای_امام_رضایی
🌐Eitaa.com/fatholgharib
💌 #یه_سلام_دوباره #در_هوای_حرم
+ بگذار دستت را بگیرم
_ نه، خودم میتوانم بیایم!
من اصرار میکردم و او قبول نمیکرد...
برای همین بود که تمام راه
نگاهم به قدمها و
🌸 چادر گلگلیاش بود،
که مبادا پایش جایی سست شود
رسم قدیمی خانمجان بود که
به احترام امام رضا(ع)
تمام مسیر خانه تا حرم را
در حال زمزمه دعا، پیاده میآمد...
🌿 میگفت این، از آداب زیارت آقاست....
یادم هست که آن روز
وقتی به باب الجواد رسیدیم و
نگاهش به تابلوی حرم افتاد،
دو تا قطره اشک،
🌧 از گونههایش سُر خورد و چکید...
دو تا اشک زلال،
که انگـار خلاصهی
تمام عاشقیهای مادربزرگ
بـرای امـام مهـربـانیهـا بـود . . . ❤️
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 س. عظیمی
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
هوا بیشتر از
چیزی که فکر میکردیم سرد بود...
دوتایی گوشهی صحن،
دستهایمان یخ بسته بود
لرزان لرزان،
❄️ راه میرفتیم که
یکی از خادمها کنارمان آمد؛
توی این سرما، چادر و
دستهای خودش هم
یخ بسته بود اما
با مهربانی گفت به رواق برویم
🌱 و آنجا دعا و زیارتنامه بخوانیم
همراه مهناز، با قدمهای تند
سمت #رواق رفتم؛
هوای آنجا گرم بود، اما
من به یاد همان خادم مهربان بودم...🌸
💜 خوش به حالش...
اینجا،
خدمت به زائرهای امام رضا(ع)
سختیها را آسان میکند و
لحظهها را شیرین . . .
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 م. اسماعیلآبادی
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
صورتش
توی این سرما یخ کرده بود...
آرام چادرم را آرام روی سرش کشیدم...
از شیطنتهای همیشگیاش
انگار خبری نبود...
آرام آرام قدم برمیداشت...
🌿 نگاهش کردم؛
آمدم با لبخند بگویم:
«حسابی سردت شده...»
که نگاهم
به لبهایش افتاد؛
یواش یواش داشت چیزی میخواند
پرسیدم: با منی...؟
گفت: «نه.... خانم معلمان،
💕 آیتالکرسی را یادمان داده،
دارم برای امام رضا(ع) میخوانمش...»
یاد کودکیهای خودم افتادم...
همهی ما
از کودکی
دلگرم به نگاهِ
با محبتِ امام مهربانمون بودیم . . . 💜
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 م. انتظاری
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
از من بعید بود!
چشمم که
به پنجره فولاد افتاد
🌧 اشکهایم جاری شد...
راستی آمده بودم که
هیچ چیز نگویم! فقط سکوت کنم
یه جورهایی انگار قهر بودم
میخواستم با سکوتم
🍁 به امام رضا(ع) بگویم گِله دارم...
اما آن روز
اشکهایم نقشه رو بهم ریخت!
مثل باران صورتم را خیس کرد
یادم افتاد همین جا
چقدر گرههای کوچک و
بزرگ زندگیام، باز شدند...
همینجا چه اتفاقات قشنگی رقم خورد🌱
دستهایم
روی پنجره فولاد کشیده میشد
قلبم از شوق، تند تند میتپید
حس میکردم
باید صبورتر باشم
به مهربانی این امام(ع)
اتفاقهای خوب در راهند . . . 💚💜
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 کبری رضایی
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
سر از پا نمیشناخت
توی مسیر تند تند قدم برمیداشت
من که از نفس افتاده بودم
اما شوق او برای رسیدن، خیلی زیاد بود
ساعت را تنظیم کرده بود که
به دعای عهد حرم برسد و
حالا فقط
⏳ دو سه دقیقه
تا شروع دعا باقی مانده بود
خادمهای ورودی حرم
شوقش را فهمیده بودند؛
یکطور خاص،
«خوشآمدید» میگفتند
💕 دل توی دلش نبود...
تند تند اذن ورود را خواند
من که دیگر جاماندم و او جلوتر رفت
چند دقیقه بود
🔆 وقتی به صحن انقلاب رسیدم،
حال و هوای مرضیه دیدنی بود
یک گوشه ایستاده بود
به گنبد نگاه میکرد
دعا را میخواند و
اشکهای عاشقانهاش
نشان از یک آرامش واقعی داشت . . . 🌸🌱
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 ا. براتوند
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
نه چشمم بارانی بود
نه هوای صحن....
اما حس میکردم
حال و هوای آسمان، فرق دارد
انگار کسی باید
زیر آسمان، چتر میگرفت
حس میکردم ابرها
دارند ناله سر میدهند...
🌿 به کتیبههای حرم نگاه کردم...
یاد اذن ورود افتادم:
💕 یا ملائکه الله المقربین فی هذا المشهد
اینجا خانهی فرشتههای آسمان است
با خودم فکر کردم
شاید
در آسمان
روضهایبرپاست...
شاید برای همین است
که آسمان، اینقدر غم دارد... ⛅️
گوشهی صحن
در همان هوای بیقرار
💔 به جای همه زیارت کردم...
حالا روضهی فرشتهها شلوغتر شده بود...
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 س.ح.حسینی
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
اصلا
به روی خودش هم نیاورد که
دارم صدایش میکنم 😀
آخر، آن طرف رواق که
قسمت ویژه خانمها نبود...
دنبالش رفتم و آرام
☝️ با انگشت، به شانهاش زدم؛
نگاهم کرد و با زبان اشاره
چیزی گفت...
فهمیدم حرفهایم را نمیشنود...
هرطور که بود سمت قسمت خانمها
راهنماییاش کردم
⛅️ اما حس کردم ممکن است گم شود...
برای همین، همراهش به راه افتادم.
او با زبان اشاره، من هم
با هر راهی بلد بودم
حرفها را به هم گفتیم...
زائر بود و انگار برای بار اول به مشهد آمده بود
🔆 آن روز،
من و سکینه یا سعیده(اسمش را نفهمیدم)
با هم دوست شدیم و روبروی
ضریح رفتیم؛
هر دو شاد بودیم...
چون حس خوب زیارت
برای هر دوی ما، برای همه، مشترک است . . . 😍🌸🍃
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 ج. بهنام
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
رنگش حسابی پریده بود...
⛅️ با یه حال عجیب
از این طرف
به اون طرف رواق میدویید
سمت یکی از خادما رفت
منم کنارش رفتم بلکه کمکی کنم
_ ببخشید... یه دختربچه چهارساله ندیدین...؟
غزال... لباسش صورتی بود،
🌻 یه گل سر آبی هم به موهاش بود...
منتظر نموندم،
قدمهام رو تند کرد و
🌿 سمت صحن رفت... فکر کردم
شاید سرگرمِ بازی با بچههاست...
...حدسم درست بود
توی صحن
بی خیال دلواپشی مادرش
با بچهها مشغول دیدن کبوترا بود... 🕊
اون روز
🎀 غزال کوچولو رو که
پیش مادرش آوردم،
یه شادی عجیب
توی قلب همه نشست...
اینجا چقدر هوای هم رو داشتن
حس و حال زیارت رو قشنگتر میکنه . . .
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 زینب فیاض
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
من که چیزی نگفتم...
چی شد که دلش گرفت...
همهش توی همین فکر بودم
💚 تا اینکه مادر
برام گفت که برای زهرا
موضوعی پیش اومده بود و
حالا با حرف من، یاداوری شده بود
راستش عجیب بود...
زهرا که راحت حرفهاش رو
به من میگفت...
اما چرا این رو نگفته بود...
🌿 فهمیدم ناراحته اما نمیخواد
درمورد این موضوع، با کسی چیزی بگه...
💕 برای همین بود که
چادرم رو سر کردم و راهی حرم شدم...
نمیدونستم دقیقا برای رفع چی
دعا کنم
اما میدونستم
امام رضا(ع) خبر دارند...
برای همین، فقط همین رو گفتم:
😇 آقای مهربونم، خودتون چاره کنین...
هم مشکل زهرا رو، هم مشکل همه عاشقاتون رو...
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 ج.بهنام
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
از حرفش خندهام گرفته بود 😅
خواهر کوچیکه را میگویم
پا توی یه کفش کرده بود
که برویم کبوتربازی
آخر مگر همینطوری
میشود با کبوترها بازی کرد؟
خادمها چه میگویند؟😁
سمت گنبدند...
چطوری برای تو بیاورمشان پایین؟ 🙃
خلاصه که
🌿 مامانخانم رفته بود زیارت و
من باید حضرتوالا را سرگرم میکردم...
آن روز، با هم از این صحن
به آن صحن، دنبالِ
یک کبوترِ صمیمیِ "نپر سمت گنبد" بودیم 😊
کنار حوض صحن آزادی بود که
🕊 چندتا کبوترِ مورد نظر
یافت شدند...
ثمین، با آنها بازی میکرد
من، رو به ضریح، دل داده بودم
به بابای مهربان... به امام رضای خوبم... 😍❤️
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 ج.بهنام
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
به خودم قول دادم...
همین که توی کمدم بماند و
✋ دستش نزنم...
راستش
برای من که وقتی
روسری میخرم روزی ده بار
با آن، خودم را توی آینه میبینم
این، کار آسانی نبود...
اما قول دادم به خودم...
اردوی دانشجویی نزدیک بود و
دلم میخواست هرطور که شده
💕 برای مشهد ثبتنام کنم
زمانش معلوم نبود...
اما این روسری
باید میماند تا اولین زیارت...
🔆 آن روز
چند دقیقه مانده به اینکه
همگی سمت باب الرضا راه بیفتیم،
سراغ ساکم رفتم
چشمم که به روسری افتاد
ناخوداگاه لبخند شوق روی لبم نشست
💚 یک روسری سبز ساده بود...
اما از حرم که برگشتم، شده بود
یک روسری سبز،
با عطر حرم،
که انگار ردِ پرِ فرشتهها
روی تارو پودش باقی مانده بود . . . 😇
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 م. انتظاری
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
به خودم قول دادم...
همین که توی کمدم بماند و
✋ دستش نزنم...
راستش
برای من که وقتی
روسری میخرم روزی ده بار
با آن، خودم را توی آینه میبینم
این، کار آسانی نبود...
اما قول دادم به خودم...
اردوی دانشجویی نزدیک بود و
دلم میخواست هرطور که شده
💕 برای مشهد ثبتنام کنم
زمانش معلوم نبود...
اما این روسری
باید میماند تا اولین زیارت...
🔆 آن روز
چند دقیقه مانده به اینکه
همگی سمت باب الرضا راه بیفتیم،
سراغ ساکم رفتم
چشمم که به روسری افتاد
ناخوداگاه لبخند شوق روی لبم نشست
💚 یک روسری سبز ساده بود...
اما از حرم که برگشتم، شده بود
یک روسری سبز،
با عطر حرم،
که انگار ردِ پرِ فرشتهها
روی تارو پودش باقی مانده بود . . . 😇
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 م. انتظاری
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
از اولش هم میدانستم
💕 با سمیه که زیارت بروم
اوضاع همین است...
کلا دختر پر شور و حالیست
برعکسِ من که عــاشق سکوتم،
او دلش میخواهد یک بند حرف بزنیم 😬
توی حرم، از لحظهی ورود،
شروع کرد به خاطره گفتن و
فلان سال که آمدیم،
فلان خادم این را گفت و
فلان اتفاق برایمان افتاد و...
😶 ... من هم فقط گوش میدادم ...
چند قدم مانده به ضریح
رسیده بودیم به خاطرهاش از
یک زائر ناشنوا که...
خودش انگار به فکر فرورفت
گفت: چقدر زیارتش معصومانه بود...
انگار امام رضا(ع) را عاشقانهتر میدید...
حرف زدنش با امام(ع) فرق داشت...😢
چند دقیقه بعد
💚 روبروی ضریح
صدای جمعیت بود و
سکوت ما دو نفر...
سکوتی پر از اشک...
سکوتی پر از حرف....
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 ج.بهنام
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
خب... برای من که
اولین بار توی ماه رمضان
به حرم آمده بودم
خیلی چیزها عجیب بود...
هر طرف که میرفتم
حال و هوای روزهداری پیدا بود؛
🔆 گوشه به گوشه،
صدای دعاهای رمضان میآمد
همین که از رواق بیرون آمدم
گروهی از زائرها را دیدم که
همراه هم و
با حس و حالی قشنگ
مشغول قرآن خواندن بودند...
💚 اجازه گرفتم و کنارشان نشستم
حس میکنم
آن روز، زیبایی کلام خدا را
با قلبم حس میکردم
و با دلم میشنیدم
از هر آیه
این سخن خدا را که:
بندهی خوبم، دوستت دارم.... 🌸🌿
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 سارا یوسفی
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
محکم گفت:
«من هم میخواهم بیایم!»
قرارمان این نبود...
قرار بود من و مامان و
بابا، راهی مشهد باشیم و
⛅️ فاطمه پیش خانومجان بمانند
فاطمه همین چند هفته پیش
🌱 با مدرسهشان به مشهد رفته بود و
خانومجان هم که با این پادردش
نمیشد زیارت بیاید...
... خلاصه که
پایش را کرد توی یک کفش
که الّا و بِالله من هم باید بیایم...!
خانمجان اصرار فاطمه را که دید،
از بابا خواست که او را
همراهمان ببریم؛
اما کمی که گذشت
🍃 نظرش عوض شد...
نظرش درمورد اینکه خودش نیاید...😬
همین اصرار فاطمه باعث شد که
💕 همگی همراه خانومجان
راهی مشهد شویم...
آن سال
همهمان خادم بودیم؛
💚 خادم زائر ویژهی امام رضا(ع)
یعنی مادربزرگ که قلبش
مثل آینه، پاک است...
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 سعیده عربباصری
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #یه_سلام_دوباره
همین روزها بود که
با قطار راهی مشهد شدیم
مادرم خیلی دلش میخواست
شبهای قدر،
🌿 توی حرم باشیم...
میگفت اینجا فرشتهها نزدیکترند...
از قطار که پیاده شدیم،
حمید، یکنفره ساک را برداشت و
تا رسیدن به اتاقی که
برای این چندروز گرفته بودیم
🌸 مراقب بود توی مسیر اذیت نشویم
توی حرم هم
هوای همهمان را داشت...
کمحرفتر و مهربانتر شده بود...
اصلا حال و هوای برادرجان
🌻 با همیشه فرق داشت...
آن روز
توی مسیر برگشت از حرم
از بین حرفهایش، راز این حال و
هوا را فهمیدم...
💕 داشت خودش را
برای شب قدر آماده میکرد...
میخواست گرد و غبار دلش را بگیرد...
میخواست با دل پاک، آماده گفتگو با خدا شود....
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 م. انتظاری
#چهارشنبههای_امام_رضایی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #چهارشنبههای_امام_رضایی
کفشهایش را به کفشداری داد
هرچقدر هم که اصرار کردم
قبول نکرد
که کفشها را
👡 همراه خودش بیاورد
اصلا توی حرم
از خیرِ خیلی چیزها نمیگذرد!
مثلا همین کفشداری
یا اینکه
هر بار از صحنِ
انقلاب میگذریم،
🌧 باید آب سقاخانه را بنوشد
🌿 یا نماز خواندن توی مسجد گوهرشاد
خودش میگوید
بعضی چیزها برایش، خاطره است...
خاطره روزهای جوانیاش
یا روزهایی که
با مادرجان
به زیارت میآمدند
حرم
هرچقدر هم جدید شود،
🌸 برای مادر، هنوز رنگ و بوی
قبل را دارد....
رنگ و بویی که
حس زیارت را برایش
هر سال که بگذرد، زیباتر میکند . . .
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋💚💜
📷 سارا یوسفی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #چهارشنبههای_امام_رضایی
با همدیگر
با پساندازهایمان
🎉 یک جشن دوستانه گرفتیم...
دلتنگ زیارت بودیم و حالا
دور از مشهد
دلمان میخواست
برای ولادت امام(ع) کاری کنیم
آن روز، با یه جعبه شیرینی
🍭 دو تا بسته شکلات و
چندتا هدیه کوچک که زهره
درست کرده بود، به امامزاده رفتیم...
داشتیم توی حیاط آنجا
🍰 شیرینی تعارف میکردیم که
حاج بابا با پرچمی سبز
و چند نفر
با لباس خادمی
وارد امامزاده شدند...
خادمان آقا بودند و پرچم متبرک حرم...🌱
باورمان نمیشد...
🌧 همهمان چشمانمان بارانی شد...
چقدر دل به دل راه دارد...
دلتنگ امام رضا(ع) شوی،
خودشان هوای دلت را دارند . . .
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #چهارشنبههای_امام_رضایی
بعد از کلی بدو بدو و
🌱 از این صحن به آن صحن رفتن،
داشتم زیارتنامه میخواندم که
صدایش را شنیدم...
انگار حالش خوب نبود...
خانم زائری که کنارم نماز میخواند...
حالش خوب نبود
اما میتوانست راه برود...
🍁 آرام دستش را گرفتم و با هم
به دفتر خادمان رفتیم
تا با قرص و دارویی
که نیاز داشت حالش بهتر شود...
آن زائر را نمیشناختم...
اینکه اسمش چیست و از کجا آمده...
اما آن روز همراه خادمها،
یکی دو ساعتی
💕 کنارش ماندم و کمکش کردم
آن روز، بعد از خداحافظی با او
به صحن برگشتم...
ادامه زیارتنامه را
آرام میخواندم و اینبار
نگاه مهربان امام رضا(ع) را
بیشتــر از همیشه، احساس میکردم . . .
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 فاطمه سادات علوی
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #چهارشنبههای_امام_رضایی
نزدیک ظهر
🔆 آنقــدر آفتاب، شدید بود که
از این طرف حرم به
آن طرف رفتن هم
صورتت را حسابی میسوزاند
از باب الجواد
💚 خودم را باید میرساندم به
چندتا صحن آن طرفتر
تا امانتی سمیه را به دستش برسانم
داشتم
🍃 زیر لب به خودم غر میزدم که
چرا کتاب سمیه را گرفتم و
به صحن بعدی میرفتم
که خنکای نسیم حرم را حس کردم...
هنوز به وسط صحن نرسیده بودم
⛅️ که کمکم چندتا ابر سفید
میان آسمان رسیدند...
هوا آرام آرام ابری شد و خنک...
توی صحن
زیر آسمان ابری قدم میزدم و
با خودم فکر میکردم
امروز ابرها
به زیارت آمدهاند...
...زیارت قبول ابرهای مهربان... 😇🌸
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 لیلا وحیدی نیا
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #چهارشنبههای_امام_رضایی
این نذر مادربزرگ بود
💙 همین که تسبیحهای فیروزهای را
به چندتا زائر هدیه دهد...
اصلا کل سفر
حرفهایش انگار
توی گوشم زمزمه میشد...
توی صف نماز که نشسته بودم
تسبیحها را از کیفم بیرون آوردم
بعد،
همینطور که زائرها
🌱 مشغول دعای بعد از نماز بودند
آنها را یکی یکی توی جانمازشان گذاشتم...
برق نگاه زائرها دیدنی بود...
آن روز
با لبخند هر زائر،
🌸 عطر چادرنماز مادربزرگ را
که آرزوی آمدن به زیارت داشت و
حالا دیگر، کنارمان نبود
حس میکردم و...
از طرف او
رو به ضریح میگفتم:
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋
📷 ج.بهنام
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب
💌 #چهارشنبههای_امام_رضایی
از اول اردو
خانم هاشمی به همهمان گفت
اینجا همه با هم میرویم زیارت و
همه با هم برمیگردیم...
این، قانون اردوی ماست! ☝
برای همین،
تا آن روز، هیچکس جدا از بقیه
جایی نمیرفت و همهمان
🌿 توی حرم، با هم بودیم...
اما آن روز، نماز صحن که تمام شد،
💚💜 فاطمهزهرا و گلناز و سمیرا و حانیه،
از خانم هاشمی اجازه گرفتند و
یکهو غیبشان زد!
عجیب بود...
آنها که بدون من جایی نمیرفتند...😑
با گروه، کنار صحن نشسته بودیم و
آمدهی رفتن به محل اسکان،
که چهارتاییشان رسیدند...
بعد با گفتنِ
🎉 «تولدت مبارک»
همهی ماجرا معلوم شد...😃
یک قرآن خوشرنگ و جانماز قشنگ،
هدیهی تولدم بود...
و این،
بهترین جشن تولد من بود...
توی صحن، درست روبروی گنبدِ آقا... 😍
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
📷 ا. قاسم زاده
نَصـــرُمِــنَاللّٰهوَفَتحُقَریـــب