eitaa logo
قصه های قرآنی فتح المبین
133 دنبال‌کننده
184 عکس
7 ویدیو
2 فایل
برای آشنایی فرزندانمان با معنی و تفسیر قران 🌸با نیت تقرب به خدا کپی کردن مجاز است 🌸 @velaiat_madar : خادم شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌸✨🌹🌸✨🌹 ادامه قصه : حسین از مادر پرسید : آخه مگه میشه از درخت میوه بکنی و دوباره جاش میوه پر بشه ؟ 🤔🍎🍎🍎🍎 مادر گفت : بله عزیزم ، امام صادق علیه‌السلام فرمودند : همان طور که یه دستگاه نور دهنده مرتب نور میده ، درختان بهشت هم پشت سرهم پشت سر هم نور میدن و خاموشی ندارن ✨✨✨✨✨ و در حدیث دیگری فرمودند : مثل عالمی است که از علمش به دیگران می آموزد و چیزی از علم او کم نمی شود 👨‍🏫✨👨‍🏫✨👨‍🏫✨ البته من این احادیث رو به طور خلاصه برای شما گفتم تا متوجه بشید . 😊 فاطمه گفت : واقعا بهشت جالبه و خیلی قشنگه 😇😇😇 پدر با جذابیت گفت : تازه خبر نداری !!!😃 بهشتی ها برای استفاده از میوه ها و لذت های بهشتی رنج و زحمتی براشون وجود نداره و تا اراده می کنن ، میوه و غیره براشون حاضر میشه👏👏👏 و هیچ کس هم جلوشون رو نمی گیره 🤗 و هر وقت بخوان می تونن از نعمت های بهشتی استفاده کنن 😋 🌺 این قصه ادامه دارد 🌺 @fatholmobin_notes
🌹🌸✨🌹🌸✨🌹 ادامه قصه : وقتی که خانواده ی فاطمه داشتند در مورد بهشت با هم صحبت می کردند ، بیرون باغ سنگدل و غاوی ( همان کله گلی ، اسمش را عوض کردیم) و تفنن ( پسرک بازی گوش) و گربه اش داشتند بیرون باغ با هم نقشه می کشیدند که چه طوری بیان داخل باغ و برای خودشان کلی سیب ببرند . 🍎🤔🍎 آنها یواشکی به باغ نزدیک شدند ولی مرغ سفیده و مرغ پرگلی آنها را دیدند و مرغ سفیده به مرغ پرگلی گفت : صبر کن ببینم اینها دارن چیکار می کنن ؟؟؟🧐🐔🤔 مرغ پرگلی گفت : ای بابا بازم حس کاراگاهیت گل کرده ؟ بیا یکدفعه بریم جلو و بهشون بگیم دارن چیکار می کنن و دوباره چه گلی می خوان به سرشون بزنن ؟!!! 🌸🐔🌸 مرغ سفیده گفت : نه بابا مچشون رو بگیریم بهتره ، پشت سر من آروم آروم بیا 🤫🐔🤫 وقتی که غاوی داشت از نرده های باغ علی آقا یواشکی بالا می رفت یکدفعه مرغ سفیده از پشت بوته ها بیرون پرید و با صدای بلند گفت : آهای غاوی داشتی کجا می رفتی ؟ 🗣🐔🗣 غاوی که حسابی ترسیده بود محکم روی زمین افتاد و پایش زخمی شد ولی از شدت ترس متوجه زخم پایش نشد و سنگدل با عصبانیت گفت چی شده مرغ بلا ؟؟؟😡😡😡 مرغ پرگلی گفت : بازم داشتید کار خرابی می کردید ، دیگه خیلی معلومه که می خواهید بدون اجازه از باغ علی آقا سیب بردارید ، این کار خیلی بدییه!!! گربه بلا پرید جلوی مرغ پرگلی و گفت : مرغ کوچولو فکر کردی زورت زیاده داری ما رو متهم می کنی ؟؟؟؟ 🐈😤🐈 مرغ سفیده با جرات و شجاعت آمد جلوی گربه بلا و گفت : آهای داری با دوست من حرف می زنی ها !!!!!!!🐔😠🐔 گربه بلا خیلی آرام گفت : ببخشید داشتم باهاش شوخی می کردم 🐈😬🐈 🌺 این قصه ادامه دارد 🌺 @fatholmobin_notes
🌹🌸✨🌹🌸✨🌹 ادامه قصه : فاطمه و خانواده اش که توی باغ بودند متوجه سر و صدای بیرون باغ شدند و رفتند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است🤔🤔🤔 مرغ سفیده که فاطمه را دید بدو بدو آمد پیش او و مودب گفت : سلام خوبی و سلام به خانواده ی محترم فاطمه خانم 😊🐔😊 و همه به هم سلام کردند ✨✨✨ و مرغ سفیده ماجرا را برای علی آقا تعریف کرد 🐔 سنگدل با ترس گفت : نه ما اصلا هیچ قصد بدی نداشتیم ، این مرغ سفیده الکی شلوغش کرده ما فقط داشتیم از اینجا رد می شدیم 😬 مجید کوچولو گفت : مگه اینجا بهشته که هر وقت دلتون خواست سیب بکنید 🤨🍎 علی آقا گفت : ما امروز داشتیم در مورد بهشت با هم صحبت می کردیم و من می خوام مثل اهالی بهشت جواب بدی رو با خوبی بدم و همه ی شما رو به باغم دعوت می کنم 🌸🌸🌸 لطفاً بیایید توی باغ و میوه بخورید🍎🍎🍎 و همه با تعجب و خوشحالی رفتند توی باغ و کلی سیب و میوه خوردند🍎😃🤣 🌺 این قصه ادامه دارد 🌺 @fatholmobin_notes
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌸✨🌹🌸✨🌹 ادامه قصه : مادر فاطمه به علی آقا گفت : دمنوش درست کردم لطفاً همه رو صدا کنید تا بیان یه دمنوش براشون بریزم 🍵 وقتی که همه جمع شدند مادر فاطمه یک دمنوش خوش عطر کاسنی برای همه ریخت🍵 و وقتی همه داشتند دمنوش کاسنی می خوردند یکدفعه مجید کوچولو نگاهش به پای غاوی افتاد و گفت : وای پاش داره خون میاد 🙁💔 غاوی یک نگاهی به پایش کرد و دید که زخمی شده و تازه فهمید که پایش خون اومده و درد گرفته و یکدفعه با صدای بلند شروع کرد به آه و ناله کردن و می گفت : وای وای پام خون اومده ، کمکم کنید ، پام خون اومده ، حالا چیکار کنم ای وای ای وای 😫😫😫 تفنن گفت : چیزی نشده که ، یکم خون اومده دیگه 😕 سنگدل گفت : فکر کنم که اون موقعی که از نرده ها افتادی پات زخمی شده 🤭 علی آقا سریع از خانمش یک دستمال تمیز گرفت و زخم غاوی را بست و گفت : این ماجرا من رو یاد یه چیزی انداخت 🤔🤔🤔 مرغ سفیده با کنجکاوی همیشگی خودش گفت : یاد چی علی آقا ؟🐔🙃 علی آقا گفت : بهشت ، خودِ انسان مومن است🌸🌸🌸 🌺 این قصه ادامه دارد 🌺 @fatholmobin_notes
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا