eitaa logo
فضایل‌امیرالمومنین‌ و بقیه‌ الله
6.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
242 فایل
@admin_onlin پل ارتباطی با خادمه المهدی عجل الله تعالی شریف حبیبی یاسیدالشهدا یا امیرالمومنین یا حضرت زهرا ❤️ لعنت خدا بر غاصبین و ظالمین و قاتلین شما و عزیزانتان، باد کم مباد، حتی ترضی زهرا سلام الله علیها
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑 وقایع به میدان رفتن بن الحسن و کردن ایشان توسط اباعبدالله الحسین 🖇 (5) 👤 محدث کبیر بحرانی می‌نویسد: 🔰وقتی که نوبت جنگ به علیه السلام رسید، قاسم آمد و عرض کرد که عمو جان! اجازه می‌خواهم تا به جنگ این بروم! ▪️امام حسین علیه السلام فرمود: ای پسر برادرم! تو برادرم هستی و می خواهم که تو باقی بمانی تا به واسطه تو تسلی(از داغ برادر) پیدا کنم. پس حضرت، جنگ را به قاسم نداد. قاسم و ناراحت شد از اینکه چرا امام حسین علیه السلام به برادرانش اجازه جنگ را داده اما به او اجازه جنگ را نداده است و همین که با حالتی گوشه‌ای نشسته بود و سرش را روی پاهایش گذاشته بود،یادش آمد که پدرش به بازوی راستش بسته بود و به او وصیت کرده بود که هر وقت دچار اندوه و دردی شد، حرز را باز کند و بخواند و معنایش را بفهمد و هر چه که در آن نوشته شده بود به آن عمل کند. 🔻قاسم با خودش گفت سالهای زیادی گذشته برمن، ومثل این اندوه و درد تا به حال به من دچار نشده است. پس آن را باز کرد و نگاه کرد که در آن نوشته شده بود: 💠يَا وَلَدي قاسِمَ، اُوصيكَ إنّكَ إذا رَأيْتَ عَمَّكَ الْحسينَ عليه السّلامُ في كَربَلاءِ وَ قَد أَحَاطَتْ به الْأعْداءُ، فَلا تَتْرُكِ الْبِرازَ وَ الْجِهادَ لِأعْداءِ رَسولِ اللّهِ ، و لا تَبْخَلْ عليه بِروحِكَ، و كُلّما نَهاكَ عَنِ الْبِرازِ عَاوِدُهُ لِيَأذَنَ لَكَ في الْبِرازِ لِتَخُصَّ في السَّعادَةِ الْأبَديَّةِ 💔پسر جانم قاسم! تو را می کنم وقتی که دیدی عمویت حسین علیه السلام در سرزمین تنها شده و دشمنان او را احاطه کرده اند،پس جنگ در رکاب او را از دست مده و با دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و اله، به قتال برخیز. و از فدا کردن روح و جانت برای عمویت بخل نورز و هر چه که او تو را از جنگ نهی کرد، باز سراغش برو و کن تا به تو اجازه دهد که به این وسیله سعادت ابدی را به دست آورده ای. 🔰پس قاسم بلند شد به خدمت عمو جان آمد و آن حرز و نوشته امام حسن علیه السلام را به دست عمو داد. امام حسین علیه السلام وقتی که آن نوشته را قرائت فرمود، کرد و ناله و زد و در نهایت آه سردی کشید و فرمود: 🔹ای پسر برادرم! این وصیت پدرت برای توست؛ اما پدرت وصیت دیگری به نزد من دارد و ناچارم به آن عمل کنم. 🔹پس امام حسین علیه السلام دست قاسم گرفت و به خیمه برد و عباس و عون را خبر کرد و به مادر قاسم فرمود: آیا برای قاسم جدیدی داری؟ عرضه داشت نه آقا جان! امام علیه السلام به خواهرش فرمود: صندوق را برایم بیاور. وقتی که زینب کبری علیها السلام صندوق را آورد و جلوی امام حسین علیه السلام گذاشت، حضرت آن را باز کرد و امام حسن علیه السلام را بیرون آورد و او را به تن قاسم کرده و امام حسن را بر سرش گذاشت و 👈 را گرفت که از کودکی نام او برای قاسم گذارده بودند. و او را برای قاسم خواند و دست دخترش را گرفته و در گذاشت و از خیمه بیرون آمد.👉 قاسم نگاه به دخترعمویش می‌کرد و می‌کرد تا اینکه صدای دشمنان را شنید که می‌گویند: 🔥آیا دیگر برای جنگ نیست؟! پس دست همسرش را رها کرد و خواست که از خیمه بیرون بیاید. همسرش گفت: چه در ذهنت می گذرد و چه می‌خواهی انجام دهی؟ قاسم گفت: می.خوام به ملاقات این دشمنان بروم چرا که آنها طلب مبارز می‌کنند و این من هستم که به جنگ آنها میروم. و به همسرش گفت: مرا رها کن که👈 ما باشد برای آخرت. 👉 همسرش زد و با قلبی حزین اشکهایش روی گونه‌اش جاری شد و گفت: تو میگویی عروسی‌مان باشد برای آخرت. پس من در تو را چگونه بشناسم؟ و در کدام مکان تورا ببینم؟ قاسم با دستش تکه نخی را پاره کرده و به او داد و گفت: دخترعمو! مرا به واسطه این تکه نخ بشناس و به یاد آور. پس اهل خیمه از اینکار قاسم شدیدا گریه کردند و همه فریاد و واویلا سر دادند. 📚المنتخب، ج۲ ص۳۷۲ 📚الدّمعة السّاكبة،ج ۴ ص۳۱۵ 📚أسرار الشّهادة، ص۳۰۵ 📚مدينة المعاجز، ص ۲۲۴ 📚معالي السّبطين،ج ۱ ص۴۵۷ https://eitaa.com/fazayell_amiralmomenin_Ali