پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی
شاید از آن پس بود که احساس می کردم
در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی
از کودکی دیوانه بودم، مادرم می گفت:
از شانه ام هر روز می چیده است شب بویی
نام تو را می کَند روی میزها هر وقت
در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم
اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی
آیینه خیلی هم نباید راستگو باشد
من مایه ی رنج تو هستم، راست می گویی
#فاضل_نظری
#شعر
#آهو
#گریه_های_امپراطور
@fazelnazari
به قدر پایهٔ دار است اوج معراجم
اگرچه خلق گمان میکنند حلاجم
به ذرهذرهٔ این ساعت شنی بنگر
ببین چگونه زمان میبرد به تاراجم
دلم به یاد کسی میتپد بیا ای دوست!
بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم
بیا که دست بشویم ز پادشاهی خویش
بیا که ملعبهٔ کودکان شود تاجم
امیدوار چونان قایقی در این توفان
به شوق غرق شدن رهسپار امواجم
#فاضل_نظری
#شعر
@fazelnazari
طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی!
حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی!
یک روز دیگر کم شد از عمرت، خدا را شکر
امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی
از «خود» گریزانی چرا ای سنگ! باور کن
حتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگی
عمریست در نی شور شادی میدمی، اما
از نی نمیآید به جز اندوه آهنگی
دنیا پلی دارد که در هر سوی آن باشی
در فکر سوی دیگری! آوخ چه آونگی!
#فاضل_نظری
#ضد
#آونگ
#شعر
@fazelnazari
زیر بار عشق قامت راست کردن ساده نیست
موجها باری گران بر دوش دریا میکشند
#فاضل_نظری
#شعر
@fazelnazari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهرخانه ی خالی نگهبانی بس است
#شعر
#فاضل_نظری
#اقلیت
@fazelnazari
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم
از عدم تا به وجود آمده ام، دل تنگم
راز گل کردن من، خون جگرخوردن بود
از درآمیختن شادی و غم دل تنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم
گرچه بخشید گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم
حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!
#فاضل_نظری
#شعر
#دل_تنگ
#اقلیت
@fazelnazari