eitaa logo
فاضل نظری
1.4هزار دنبال‌کننده
113 عکس
11 ویدیو
0 فایل
به جز دلدادگی هر مذهبی مشتی خرافات است...
مشاهده در ایتا
دانلود
گر سراغ از عالمی دیگر بگیری بهتر است مرگ را با شوق اگر در بر بگیری بهتر است تن، دو روزی بیشتر پیراهنِ روحِ تو نیست هرچه کمتر خو به این پیکر بگیری بهتر است آفرینش، جایی از دنیا ندارد پست‌تر گر به هر جا غیر از اینجا پر بگیری بهتر است من که می‌گویم در این بازارِ از هر سو زیان هرچه را بفروشی و ساغر بگیری بهتر است نخ به پای بادبادک‌های کم‌طاقت مبند! زندگی را هرچه آسان‌تر بگیری بهتر است @Fazelnazari
هیچکس چشم به راه من دیوانه نبود هرچه بر در زدم انگار کسی خانه نبود راندي از خویشم و من مردن خود را دیدم کاش تشییع من اینقدر غریبانه نبود سر به میخانه یادت زدم اما دیگر جای لب های تو روی لب پیمانه نبود در دلم بودی و شرمنده ز مهمان بودم که سزاوار تو این خانه ویرانه نبود پیش چشم همه ای عشق ! جوانم کن باز تا ببینند، که اعجاز تو افسانه نبود @fazelnazari
در این بازار بی رونق، من آن ساعت شدم محتاج که با «ثروت» عوض کردم غنای «تنگدستی» را @fazelnazari
ز دل بریدن و دل بستن به یک طرف متمایل شو که آنچه من ز تو می بینم؛ نه اشتیاق نه بیزاری ست @fazelnazari
پیروز رزم رستم و سهراب هرکه هست غیر از شکست نیست در این جنگ تن به تن @fazelnazari
گفته بودی درددل کن گاه با هم صحبتی کو رفیق راز داری! کو دل پرطاقتی؟ شمع وقتی داستانم را شنید، آتش گرفت شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شد غنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی؟ گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی من کجا و جرأت بوسیدن لب های تو آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی @fazelnazari
گر چه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم عشق اگر حق است، این حق تا ابد برگردنم تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی پیله‌ای پیچیده از غم‌های عالم برتنم بر سر این سرو، آخر برف هم منت گذاشت دست زیر شانه‌ام مگذار! باید بشکنم من که عمری دل برای دوستان سوزانده‌ام حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم گر چه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال بوی گیسوی تو را می‌جویم از پیراهنم عاشقی با گریه سر بر شانه یاری گذاشت از تو می‌پرسم بگو ای عشق! آیا این منم @fazelnazari
گرچه مسجد را گروهی با تجمل ساختند اهل دل میخانه را هم با توکل ساختند عشق جانکاه است یا جان‌بخش؟ حالا هرچه هست عشق‌بازان بینِ مرگ و زندگی پل ساختند سقف آگاهی ستونی جز "فراموشی" نداشت این بنا را خشت بر خشت از تغافل ساختند بی‌سبب مهمان‌نواز مجلس ماتم نبود این "گلابِ تلخ" را از "گریهء گل" ساختند روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود از همان آغاز ما را کم‌تحمل ساختند @fazelnazari
از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟! دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند این ماهی افتاده در تنگ تماشا را پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند @fazelnazari
پر می‌کشی و وای به حال پرنده ای کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده ست @fazelnazari
ای کلبه متروک فروریخته بر خویش ویرانه شدن چارۂ بیگانه شدن بود؟؟ @fazelnazari