eitaa logo
فاضل نظری
1.4هزار دنبال‌کننده
113 عکس
11 ویدیو
0 فایل
به جز دلدادگی هر مذهبی مشتی خرافات است...
مشاهده در ایتا
دانلود
تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت و رود دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت اعتبار سربلندی در فروتن بودن است چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت @fazelnazari
به دست لفظ به معنا شدن نمی گنجم سکوت آهم و در صد سخن نمی گنجم مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم هزار روحم و در یک بدن نمی گنجم ضمیر مشترکم، آنچنان که « خود » پیداست که در حصار تو و ما و من نمی گنجم تن است؛ شیشه و جان؛ عطر و عمر؛ شیشه‌ی عطر چو عمر در قفس جان و تن نمی گنجم ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم که در کنار تو در پیرهن نمی گنجم به سر هوای تو می پرورم که مثل حباب اگرچه هیچم، در خویشتن نمی گنجم @fazelnazari
اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟ امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟ ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ این حسرت دریاست تماشا به چه قیمت؟ یك عمر جدایی به هوای نفسی وصل گیرم كه جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟ از مضحكه ی دشمن تا سرزنش دوست تاوان تو را می‌دهم اما به چه قیمت؟ مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟ @fazelnazari
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم از عدم تا به وجود آمده ام، دل تنگم راز گل کردن من، خون جگرخوردن بود از درآمیختن شادی و غم دل تنگم خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت! من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم گرچه بخشید گناه پدرم آدم را! به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم نشد از یاد برم خاطره ی دوری را گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم! @fazelnazari
ای پاسخ بی چون و چرای همه ی ما اکنون تویی و مساله های همه ی ما کو آن که، در این خاک سفر کرده ندارد سخت است فراق تو برای همه ی ما ای گریه ی شب های مناجات من از تو لبخند تو آیین دعای همه ی ما تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم پیچیده در این کوه صدای همه ی ما ای ابر اگر از خانه ی آن یار گذشتی با گریه بزن بوسه به جای همه ی ما ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم اما تو بکش خط به خطای همه ی ما گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است جرمی که نوشتند به پای همه ی ما در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم سوزانده شدن باد سزای همه ی ما @fazelnazari
اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد مخواه روزی من بی ترانگی باشد نظر بلند عقابی که آسمان با اوست چگونه در قفس مرغ خانگی باشد؟ عجیب نیست اگر سر به صخره می کوبم که موج را عطش بی کرانگی باشد! مرا که طاقت این چند روزِ دنیا نیست چگونه حوصله ی جاودانگی باشد؟ به اصل خویش به صد شوق بازمی گردم اگر قرار تو با من یگانگی باشد @fazelnazari
ای رفته کم کم از دل و جان! ناگهان بیا مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا قصد من از حیات، تماشای چشم توست از چشم زخم بدنظران در امان بیا جام شراب نیست که در کف گرفته است خون می خورد ز دست غمت ارغوان بیا ای لحظه ای که در سر هر شاخه فکر توست ای نوبهار تا به ابد جاودان بیا این صید را به معجزه‌ی عشق زنده کن عیسای من به دیدن این نیمه جان بیا یک عمر آمدم به در خانه ات، تو نیز یکدم به خانه‌ی من بی خانمان بیا @fazelnazari
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست همان بس است که با سجده دانه برچیند کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست که گفته است که من شمع محفل غزلم؟! به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست @fazelnazari
به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا غرض رنجیدن ما بود - از دنیا - که حاصل شد مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ به خون خویش می‌غلتند خلقی بی‌گناه اینجا نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم  بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا @fazelnazari
سفر بهانه ی دیدار و آشنایی ماست از این به بعد «سفر» مقصد نهایی ماست در ابروان من و گیسوان تو گرهی ست گمان مبر که زمان گره گشایی ماست خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است همین بهانه ی آغاز بی وفایی ماست زمانه غیر زبان قفس نمی داند بمان که «پَر نزدن» حیله ی رهایی ماست به روز وصل چه دل بسته ای؟ که مثل دو خط به هم رسیدن ما نقطه ی جدایی ماست @fazelnazari
از شوکت فرمانروایی ها سرم خالی ست من پادشاه کشتگانم!کشورم خالی ست چابک سواری نامه ای خونین به دستم داد با او چه باید گفت وقتی لشکرم خالی ست خون گریه های امپراطوری پشیمانم در آستین صبر جای خنجرم خالی ست ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم آخ که من کوهم ولی دورو برم خالی ست فرمانروایی خانه بر دوشم محبت کن ای مرگ!تابوتی که با خود میبرم خالی ست @fazelnazari
ای پاسخ بی چون و چرای همه ی ما اکنون تویی و مسئله های همه ی ما کو آنکه در این خاک سفر کرده ندارد سخت است فراق تو برای همه ی ما ای گریه ی شب های مناجات من از تو لبخند تو آیین دعای همه ی ما تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم پیچیده در این کوه صدای همه ی ما ای ابر اگر از خانه ی آن یار گذشتی با گریه بزن بوسه به جای همه ی ما ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم اما تو بکش خط به خطای همه ی ما گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است جرمی که نوشتند به پای همه ی ما در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم سوزانده شدن باد سزای همه ی ما @fazelnazari