#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم
از شبِ هفتم به اهل خیمه بستند آب را
تشنگیِ کودک شش ماهه برده تاب را
از دوچشمِ مادرش ، آری ، گرفته خواب را
او دراورده به گریه ، از عطش ، مهتاب را
کل خیمه در پیِ آبی برای این پسر
ما همه بودیم تشنه ، لکن اصغر تشنه تر
دشمنان با اشکِ چشمِ من ، تسبم میکنند
بی علی هستند و قطعا قبله را گم میکنند
شاید اینها بر منِ خسته ترحم میکنند
این غدیرِ خونیِ مارا کمی خُم میکنند
بردمش من اصغرم را سمتِ میانِ نبرد
هیچکس یک قطره آبی هم به ما هدیه نکرد
تازه ، من دیدم که تیری هم به سمتِ ما زدند...
کل لشکر تیر را دیدند و از خود جا زدند
تا سفیدیِ گلو ، چون ماه ، شد پیدا ، زدند
آب ، هیچ اصلا! چرا با تیر ، کودک را زدند؟
داشتم میگفتم از خشکیِ لب هایش ولی
آه... ، بدجوری به خود پیچید یک دفعه علی
گرچه لشکر خواستند آبی دهند ، اما نشد
هیچکس بهرِ کمک کردنِ به کودک پا نشد
اصغر از این همهمه حتی دو چشمش وا نشد
گفتم: اصغر رو زدم! شرمنده ام بابا ، نشد...
حال من ماندم میانِ خیمه و این دشمنان
مانده ام حیران و سرگردان ، میانِ این و آن...
کودکِ شش ماههی من ، سوخته بال و پرش
بین قنداقِ پر از خون است ، جسمِ اطهرش
روی یک دستم تنش ، برروی یک دستم سرش
حال بفرستم کدامش را برای مادرش؟
تیر خورده جای شیر و خواب رفته اصغرم
بهرِ خوابیدن ، علی را پشتِ خیمه میبرم
آرزو دارم نبیند مادرش این صحنه را
پیکرش در بین قنداق است و سر از تن جدا
خاک میکردم علی را در زمین کربلا
ناگهان هم مادرش آمد به پشتِ خیمه ها
کاش وقتی که میانِ خون نشستم ، بی پناه
مادرم هرگز نیاید گوشه ای از قتلگاه...
محمدحسین چاوشی
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم
ای از تلظّیهای تو در چشم من دریا خجل
مادر خجل، خواهر خجل، دریا خجل، سقا خجل
در خون، خدا را دیدهای جان دادی و خندیدهای
تا دامن محشر بود از خندهات بابا خجل
از حنجر خشکیدهات خون خورده تیر حرمله
پیکان ز اشک چشم من، من گشتم از زهرا خجل
در آتش تاب و تبت دیدم به دست زینبت
هم از تو هم از عمه شد خورشید عاشورا خجل
خشکیدهلب بردم تو را لبتشنه آوردم تو را
هم از تو هم از مادرت گشتم در این صحرا خجل
از خون زخم حنجرت آمد شهادت سرفراز
از اشک چشم مادرت شد زینب کبری خجل
دعویِّ دین و کشتن ششماهه آن هم تشنهلب
اینجا مسلمان میشود از گبر و از ترسا خجل
با این عذار لالهگون، با این جمال غرقه خون
جا دارد ار یوسف شود، زین صورت زیبا، خجل
ای غنچۀ پرپر شده، ای هدیه بر داور شده!
پیش گل لبخند تو، از باغبان، گلها خجل
بابالنّجات عالمی، خون خدا را همدمی
شرمنده عالم از تو شد، «میثم» نشد تنها خجل
استاد حاج غلامرضا سازگار
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم
ازحرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
شال بسته، با نقابِ تازه ای برخاسته
گرچه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
تازه مغرب، آفتابِ تازه ای برخاسته
باد دارد از مسیر ِ چشمهایش می وَزَد
لاجرم بویِ شرابِ تازه ای برخاسته
بیشتر شد تشنگی ها، او خودش آب، آب بود
پشتِ پایش آب…آبِ تازه ای برخاسته
با همه پیغمبران، پیغمبری ام فرق کرد
رویِ دستم یک کتابِ تازه ای برخاسته
آن همه لبیک گفتن یکطرف، این یکطرف
پرسش ِ ما راجوابِ تازه ای برخاسته
ریخت برهم لشگری را تاکه بر دستم رسید
با حضورش بوترابِ تازه ای برخاسته
زود یا خوابش کنید و یا مُراعاتش کنید
تازه این کودک زخوابِ تازه ای برخاسته
این بلاتکلیفی ام ازناتوانی نیست نیست
تیر با یک پیچ و تابِ تازه ای برخاسته
گردنی که خشک باشد آخرش این میشود
تیر هم که باشتابِ تازه ای برخاسته
روی این دستم تنش؛ برروی این دستم سرش
آه بفرستم کدامش را برای مادرش
علی اکبر لطیفیان
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم
عجب حال خوشی در روضه ها هست
به قدر وسعت عالم صفا هست
در این شهر سیه رو بین روضه
نفس تنگی نمیگیری هوا هست
به دور هم جمعند عاشقان و
به قدر وُسع عشق است و وفا هست
حرم را در حسینیه ببینید
به هر جا روضه باشد کربلا هست
سگ کهف حریم کربلا شو
فنای جای دگر اینجا بقا هست
اگر داری مریض لا علاجی
بیا روضه بیا دارالشّفا هست
به این خانه بیا تا که ببینی
سر این سُفره شاه است و گدا هست
خضاب دیگران رنگی ندارد
در این وادی زخون آری حنا هست
اگر با گوش دل، دل داده باشی
صدای گریهء یک آشنا هست
هزار و چار صد سال است مهدی(عج)
عزادار غمِ خون خدا هست
روایت از امام صادق(ع) آمد
که گریه بهر جدّم کیمیا هست
خدا این اشک را از ما نگیرد
که هر چه خیر از حال بُکا هست
بخوان ای روضه خوان تا که بگرییم
برای تشنه ای که سر جدا هست
به لطف مادرش زهرا همیشه
میان روضه ها آب و غذا هست
اگر چه آب مهر مادرش بود
ولی شرح غمش پُر ماجرا هست
به منّت بهر طفلش آب خواهد
ز قومی که تماما اشقیا هست
پدر فریاد زد رحمی به طفلم
اگر یک مرد در بین شما هست ...
بگیرد طفل من سیراب سازد
اگر یک ذرّه ای لطف و عطا هست
به جای آب تیر آمد چه تیری
که بهر صید زخمش بی دوا هست
چه تیری اُستخوان حلق بشکست
چنین ذبح عظیمی در کجا هست؟
علی را تا نبیند مادر او
چه جایی بهتر از زیر عبا هست
به حیرانی بابا خنده کردند
بگو آیا که یک ذره حیا هست
الهی مادرش اصلا نبیند
سرِ ششماهه در طشت طلا هست
مجتبی صمدی شهاب
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم
پدری آب شده تا پسری آب خورد
ا"خون ز پیمانه ی خورشید جهانتاب خورد"
ماهی تنگ عطش راه به جایی نبرد
حنجرش آن قدری نیست به قلاب خورد
به لبش آب رسد یا نرسد می میرد
نوش دارو ست پس از مرگ که سهراب خورد
پلک بر پلک نهاده است در آغوش پدر
شاید او خواب ببیند که کمی آب خورد
لعنت حق به کسانی که گمان می کردند
که به نام پسرش کام پدر آب خورد
سرخی خون علی شانه به مغرب زده است
آسمان سرخی اش از جای دگر آب خورد
امیر خورسند
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم
هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم
قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم
پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد
کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم
داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد
نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم
مادرت دیده به راه است که سیراب آیی
با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم
بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد
با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم
خون من گردن آنکس که گلوی تو برید
حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم
صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم
سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم
ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است
خندهی آخر تو برده توانم پسرم
می کَنم قبر تورا دور ز چشم مادر
پدرم داده ره چاره نشانم پسرم
با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک
باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم
قاسم نعمتی
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم
يارب اين خورشید سوزان از کدامین خاور است؟
کز شرارش شعله ور هم روح و جان و پیکر است
از چه نیلی آسمان گردیده و گریان شده؟
کاینچنین در قعر ظلمت بزم چرخ اخضر است
هر طرف بانگ غم انگیز عزا آید به گوش
کز نفیرش تا همیشه قلب شیعه مضطر است
از چه بر زانو نشسته شاه مظلومان حسین؟
کز غمش آه و فغان بر پا به کوی و معبر است
اینکه تیر حرمله بنشسته بر حلقوم کیست
این رضیعِ نینوا یعنی (علیِ اصغر) است؟!
این گل نشکفتهٔ باغ حسین بن علی است؟
کاینچنین بر خاک افتادهست و خونین حنجر است
بشکند تیری که بر آل عبا گردد روان...
بشکند دستی که بر ضد ولای حیدر است
گرچه این شش ماهه (اصغر) بود در كرببلا
بیگمان از بعدِ سلطان شهیدان، اکبر است
از دو دست کوچکش حاجات ما گردد روا
آری او باب الحوائج نزد حیّ داور است
آنچه میماند به جا از دشمنان ددسرشت
کفر مطلق بوده و پاداش شان در محشر است
لعن و نفرین تا ابد بر شمر دون و حرمله...
هم بر ابنِ سعد و هم سفیانیان کافر است
(ساقیا) از داغ جانسوز رضیع نینوا...
جای اشک و جای باده، خون به چشم و ساغر است
سیدمحمدرضاشمس
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم
ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی
دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی
منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم
رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی
تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر
تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی
به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر
دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی
تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت
صدای العطش گردیده بود آوای لالایی
تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من
چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی
تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما
تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی
زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن
گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی
به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما
تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی
اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم
تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی
استاد حاج غلامرضا سازگار
#واحد_روضه
#حضرت_علی_اصغر
چشمای ناز تو رو بستم علی
خوابیدی آروم روی دستم علی
خوش به حالت خوابیدی آروم شدی
من به فکر مادرت هستم علی
با خودش میگه الان، بچهم از راه میرسه
اصغرم سیراب شده، دیگه بیتابی بسه
چی جوابش رو بدم؟ مادره! دلواپسه!
اشک چشمامو ببینه چی بش بگم؟
لرزش پامو ببینه چی بش بگم؟
سعیام اینه با عبا مخفیت کنم
خون دستامو ببینه چی بش بگم؟
دساشو واکرده، چیکار کنم؟
پی تو میگرده، چیکار کنم؟
گل پرپر من بخواب علی
علی اصغر من بخواب علی
###
تا تو رو به دست من داده رباب
توو دلش دلشوره افتاده رباب
نه میشه نرم نه میتونم برم
که دم خیمهها ایستاده رباب
الهی هیچ پدری، توو دو راهی نمونه
پام میره سمت حرم، دل ولی نمیتونه
حال الان منو، جز خدا کی میدونه؟
ای خدا موندم مردد کجا برم؟
مادرش از خیمه اومد کجا برم؟
روم نمیشه روو به روو شم با رباب
غیر پشت خیمه باید کجا برم؟
چجوری تنت رو بپوشونم؟
خون پیرهنت رو بپوشونم؟
گل پرپر من بخواب علی
علی اصغر من بخواب علی
###
آخرش چشمای بارونیمو دید
پشت خیمه اون پریشونیمو دید
آخرش فهمید چی اومد بر سرت
مادرت تا دستای خونیمو دید
از خجالت آب شدم، مادرت از راه رسید
اشکو پاک کردم ولی، هقهقم رو میشنید
پاره شد بند دلم، حنجر پارهت رو دید
آخرین دیدارمونه بخواب علی
خندههات یادم میمونه بخواب علی
من تو رو توو بستر خاک میذارم و
مادرت لالا میخونه بخواب علی
دارم روو گلم خاک، میریزم و
به این خاک سپردم، عزیزمو
گل پرپر من بخواب علی
علی اصغر من بخواب علی
داود رحیمی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#حضرت_علی_اصغر
آن بغض گلوگیر که سرتاسر بود
لالاییِ بی صدای یک مادر بود
آن داغ دل همیشه سوزان رباب
گهواره ی خالیِ علی اصغر بود
*
از سوز عطش خسته و بی تاب شدی !
با دست پدر در طلب آب شدی !
ای غنچه ی پژمرده ی باغ ملکوت
با تیر سه شعبه خوب سیراب شدی
#سیدروح_الله_باقری
.
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر
#عطش
مزن توناله ، که درعذابی
چه میشود تو ،کمی بخوابی
دلم زبی تابیت ،تاب ندارد علی
حرم ازامشب دگر، آب ندارد علی
طفل صغیرم برایت بمیرم
سوزد دلم از، تبت علی جان
ترک ترک شد، لبت علی جان
شرر زدی ازغمت، به جان وقلب همه
بخواب آهسته تا، عمو رود علقمه
طفل صغیرم برایت بمیرم
کنار مهدت ، چسان نشینم
الهی مادر، داغت نبینم
رقیه ازحال تو ، حالش خراب است
سکینه درماتمت، دلش کباب است
طفل صغیرم برایت بمیرم
نالیدی ازبس، خاموش گشتی
از تشنه کامی، بیهوش گشتی
اشکی بروی لبت، مادر چکیده
گاهی تلظی کنی، ای نور دیده
طفل صغیرم برایت بمیرم
#سیدهاشم_وفایی✍
👇
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹خطبۀ اصغر🔹
گفت هل من ناصر، آمد اصغرش
بوسه زد بر گُل به چشمان ترش
طفل تشنه، شیر تشنه، تشنه ماه
شیرخوار و تشنگی در قتلگاه
طفل تشنه طاقت ماندن نداشت
پس قدم در عرصۀ میدان گذاشت
من که میمیرم در آغوش رباب
با هجوم تشنگی در قحط آب
پس چرا در خیمه باید مرگ من؟
بهتر از این هست و شاید مرگ من
جان دهم با تیر بر دست ولی
سرخ باید مرگ من همچون علی
اصغرم آموزگار همتم
ناخدای موجهای غیرتم
غیرت آوردهست در میدان مرا
تا ببیند غرق خون دوران مرا
در رگ من خون مولایم علیست
خون من در جوش پیمان با ولیست..
از چه در آغوش مادر جان دهم؟
بِه که جان چون شیر در میدان دهم
اصغرم اما شبیه حیدرم
تیرها را میپذیرد حنجرم..
جان من در راه تو ناقابل است
کوچکم اما دل من هم دل است
کاش یک ساعت علمدارت شوم!
دست گیر از من، مگر یارت شوم..
::
تشنهتر از اصغرِ لبتشنه کیست
تشنهای بر تشنهای خوش میگریست..
تشنه را جز تشنه یاریگر نبود
پاسخش جز حنجر اصغر نبود
این همه بیتابی گهوارهها
شوق طفلان است سوی نینوا
تشنهتر از کودک ششماهه کو؟
تا کند در کربلا یاری او..
یاری مولا به تیغ و دشنه نیست
یاورش جز حلقههای تشنه نیست
تشنه دل دارد که از حق دم زند
تا سخن با عالم و آدم زند
تشنه میگوید که دنیا را مجو
از جهان جز خندۀ مولا مجو..
::
اصغر آمد ماه را یاری کند
در حریم او هواداری کند
تا به پایان آوَرَد تبهای او
بوسه زد آن ماه بر لبهای او
جرعهای از چشمۀ کوثر رسید
ناگهان تیر سهشعبه سر رسید..
آب جُست از بهر طفل بیگناه
تا نیفتد یک جهان در اشتباه
رحمت است او و سؤالش رحمت است
پرسشِ آب زلالش رحمت است
آنِ استسقای او سقای ماست
مرگ سرخش از پی احیای ماست
گرچه خود تشنهست، آب از کس نخواست
پرسشی کرد و جواب از کس نخواست..
تشنه بود آن طفل، طفلِ بیگناه
پاسخش را داد با تیر آن سپاه
هان نکشته از شما این طفل کس
آب میخواهد فقط یک جرعه بس..
مانده تا روز قیامت این دریغ
پاسخ طفلان تشنه نیست تیغ..
کربلا یک داستان زنده است
این دبستان تا ابد بالنده است
بیهراس از هیبت گردابها
کشتی او میرود بر آبها
سرخوشان غرق اندوهیم ما
زندگان کشتی نوحیم ما
نوح ما نوحهست، جان را میبرد
کشتی او زندگان را میبرد..
هان مبین گر سر به زانوییم ما!
زندگان روضۀ اوییم ما..
نوحه ما را جاودانی میکند
در همین خاک آسمانی میکند
بانگ هل من ناصر او زندگیست
فرصت جاوید عشق و بندگیست
پاسخش تا هست میآید به گوش
در جوابش گشته هستی پُر خروش
در جواب او به دنیا آمدیم
گفت هل من ناصر و ما آمدیم..
ما که در میدان یاری حاضریم
پاسخ آن بانگ هل من ناصریم
پاسدار خیمههای سوخته
مرهم هر خاطرِ افروخته..
::
خفت چون اصغر به خون، آمد رباب
تا بگرید دهر از این انقلاب
ماند زائر بر مزار کربلا
تا بگرید در دیار کربلا..
این عروس خانۀ پیغمبر است
کاینچنین در تاب و تب چون هاجر است
زمزم ذبح رباب از آب نیست
هیچ آبی اینچنین نایاب نیست..
زمزم خون شهید آمد به جوش
تا شود از عشق عالم در خروش..
گریه کرد اصغر دمادم بر عطش
بر حسین و تشنگان لشکرش
اصغر آری اکبرِ اهل بکاست
گریۀ او پیشوای گریههاست..
گریه کن ای گریهکن! با اصغرش
خوش سری شد بین آن سرها سرش
وه چه سرداریست این ششماهه مرد!
آخرین تیر است اصغر در نبرد
جنگ مولا جنگِ تیغ و تیر نیست
جز شکوهِ گفتنِ تکبیر نیست
اولین تکبیر مولا اکبر است
آخرین تکبیر مولا اصغر است..
گوش داری کربلا یک منبر است
حرف بس کن حرفِ آخر اصغر است..
خطبهخوان مولا و خطبه کودک است
خطبه خونِ آن گلوی کوچک است
خطبه را پاشید سوی آسمان
تا ببارند ابرهایش هر زمان
خطبۀ خون تا قیامت جاری است
قطرهقطره مایۀ بیداری است
خطبه اصغر بود و مولا آن دهان
تا نشیند خطبه در قلب زمان
گرچه آن را مردم کَر نشنوند
خطبهای از این رساتر نشنوند
حنجر اصغر پیام اولیاست
خون او امضای متن کربلاست..
حرف اصغر بود و اکبر یک کلام
پس سخن کوتاه باید والسلام..
📝 #علی_محمد_مؤدب
✅https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی