بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
یاعباس ادرکنی
بیشه از سیطرهی شیر بهم ریخته بود
لشگر از غیرتِ شمشیر بهم ریخته بود
چشمهای غضب آلود نَفَس میگیرد
دشت از ضربِ نَفَسگیر بهم ریخته بود
مثل این بود زمین لرزه به شام اُفتاده
کوفه با نعرهی تکبیر بهم ریخته بود
یک سوار آمده بود و همه رَم میکردند
دشمن از صاعقهی تیر بهم ریخته بود
مرتضی بود حسن بود ولی لب تشنه
کربلا با دو سه تصویر بهم ریخته بود
آب بر دامنِ او چنگ زد و گفت بنوش
آب از غصهی تقدیر بهم ریخته بود
دست در آب فرو برد فرات آتش شد
آب از سوز لبِ آبِ حیات آتش شد
ناگهان داغ ، رقم خورد بمانَد بَعدَش
به زمین ماهِ حرم خورد بماند بَعدَش
داد زد حرمله از دور چه چشمی دارد
تیر را تا که زدم خورد بماند بَعدَش
همه سر درد گرفتند میانِ خیمه
به سر او که عَلَم خورد بماند بَعدَش
آبرویش همه از مَشک چکید و بر مَشک
خونِ آن دستِ قلم خورد بماند بَعدَش
این عموجانِ حرم بود که هِی کم میشد
قامتش زود بهم خورد بماند بَعدَش
تا که اُفتاد زمین موقعِ مشعلها شد
راهِ دشمن به حرم خورد بماند بَعدَش
وایِ من دادِ حرم دادِ حرم در آمد
یک برادر به سرِ چند برادر آمد
خیز از خاک بگو تا کمرم را چهکنم
تو که راحت شدهای من جگرم را چهکنم
موقعِ آمدنم حال رُبابم بد بود
بعد این وضع بگو که پسرم را چهکنم
مادرم آمده اینجا که مرا جمع کند
پدرم از نجف آمد پدرم را چهکنم
پا مکش رویِ زمین دشت نگاهت نکند
جانِ من هلهلهی دور و برم را چهکنم
از رشیدیِ تو در راه کمی ریخته است
بازویت را چهکنم چشمِ ترم را چهکنم
مَشک اُفتاده ، زمین پُر شده ، سر پاشیده
یک نفر هستم صد درد سرم را چهکنم
قطعه قطعه شدی و قطعِ یقین میبیند
از مدینه بخدا اُمِبَنین میبیند
سر کنار تو نَهَم یا به حرم سر بکشم
که سرِ دخترکانم دو سه معجر بکشم
قول دادی که بیایی و برایم بد شد
حال شرمندگیِ مادر اصغر بکشم
من بزرگ حرمم آب ندارم باید...
پیشِ این قوم رَوَم منت لشگر بکشم
َتا که زینب نرسیده به تماشای تنت
زود باید به رویت چادر مادر بکشم
به زمین دوختهای مزرعهی تیر شدی
چند صد تیر چگونه همه از پَر بکشم
وای خاصیت این تیرِ سهشعبه این است
باید از پشتِ سرت از طرف سر بکشم
خوردهای تیر از اینسو و از آنسو پیداست
این که بالایِ سرت تاب ندارد زهراست
(حسن لطفی)
https://eitaa.com/fazlll
دیوان فضل
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
عکسِ او در آب اُفتاد آب را بیچاره کرد
ماهِ زیبایِ حرم مهتاب را بیچاره کرد
یک عشیره منتظر بودند اما بیشتر...
رفتنِ او مادری بی خواب را بیچاره کرد
خوش قد و بالاییِ او دستِ زینب کار داد
دیدی آخر خواهری بیتاب را بیچاره کرد
هرکه او را دید از دشمن فقط میگفت وای
کوه بود و سینهاش سیلاب را بیچاره کرد
دستهایش بر زمین دستِ مردی بَر کمر
این سپاهِ غرق خون ارباب را بیچاره کرد
یک نفر زد با عمود و بِینِ اَبرو جاگذاشت
یک حرامی نیزهاش را بِینِ پهلو جاگذاشت
- - -
از میانِ تیغ و تیر و نیزه قرآن را کشید
آه در آغوشِ خود جسمی پریشان را کشید
خَم شد و بوسیدش اما قامتِ خَم برنگشت
تشنهای بَر دامنش امیدِ طفلان را کِشید
کاش میشُد تیر را بیرون نمیآورد او
با خودش تیرِ سهشعبه وای مژگان را کشید
تیرها از پشتِسر بر قامتِ او خوردهاند
پس چرا از سینهاش صد تیرِ سوزان را کشید
با سَراَنگشتش به رویِ خاک عکسی از حرم...
در میانِ شعلهها شامِ غریبان را کشید
هلهله میآمد و دیدند آقا داد زد
مَشک را از رویِ سینه کَند آقا داد زد
- - -
در مسیرِ علقمه بال و پَرَش را جمع کرد
زود آمد بر سرش اما سرش را جمع کرد
خوب شد اُمالبَنین هم حال و روزش را ندید
جایِ او پیشِ برادر مادرش را جمع کرد
دختران جیغی کشیدند و رُباب از هوش رفت
سمتِ او زینب دوید و اصغرش را جمع کرد
تا پدر را دید رویش را سکینه زخم کرد
با همین پشتِ شکسته دخترش را جمع کرد
بسکه سر وا بود میاُفتاد هِی از نیزهها
خواهرش با کُهنه معجر حنجرش را جمع کرد
هیچکس مانندِ زینب زار و سرگردان نشد
هیچ سر مانندِ او از مرکب آویزان نشد*
در مقاتل آمده این سرِ مبارک در منازلی از دهانه افسار مرکب آویزان بود.
(حسن لطفی ۹۸/۰۶/۱۷)