مراسم احیا شب های قدر در مسجد توحید((خیابان حرعاملی ۴۵محلهٔ حجت))
شروع مراسم ساعت 19/30جلسه قرآن تا ساعت 20/15
شروع دعای جوش کبیرساعت 20/15تاساعت 21/45
سخنران: حجت السلام حاج آقای باخدا
شروع سخنرانی : 21/45 تا 22/30 مراسم احیا ساعت 22/30 تا 23/30
با مداحی : شاعر وذاکر توانمند حاج محمد اسماعیل فضل الهی
بیاد بود شهید محمد ظهوریان
در ضمن مراسم احیا برای خواهران هم فراهم هست
سبک زمزمه مناجات شبهای قدر
#ماه_مبارک_رمضان
#مناجات_با_خدا
#زمزمه_مناجات_باخدا
زار و دامن آلوده، آمدم به مهمانی
حاصل همه عمرم، گشته این پشیمانی
گرچه من گنهکارم، گشته ای خریدارم
یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله
سر به زیر و شرمنده، دل به لطف تو بستم
توبه نامه ای باطل، مانده بر روی دستم
معصیت شده کارم، از تو هم طلبکارم
یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله
مورد پسند تو ، زندگی نکردم من
یک سحر به عشق تو ، بندگی نکردم من
مانده بر زمین بارم، دلخوشم تو را دارم
یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله
با کمال بی شرمی، قلب یارم آزوردم
نزد حضرت صاحب، آبروی خود بردم
سرچگونه بردارم، کرده معصیت خوارم
یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله
با محبّت زهرا، تا نجف کشیدم پر
ذکر هرشب قدرم، یا علی مدد حيدر
بر علی گرفتارم، حبّ مرتضی دارم
یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله
زیر لب علی امشب، نام فاطمه دارد
یاد مهربان یارش، آه و زمزمه دارد
شد زمان دیدارم، من قتیل مسمارم
فاطمه کجایی تو ، مردم از جدایی تو
با حسین حسین امشب، حاجتم روا باشد
چون که افضل الاعمال، طوف کربلا باشد
شد حسین خریدارم، میل کربلا دارم
اى حسين مظلومم ، اى حسين مظلومم
با نگاه اربابم، همچنان زهیرم کن
با تنی به خون غلتان، عاقبت به خیرم کن
شد حسین مدد کارم، شاه با وفا دارم
ای حسین مظلومم ، ای حسین مظلومم
روی نی نسیم آمد، گیسویش تکانی خورد
بس که دلبری می کرد، صبر خواهرش را برد
گفت حسین گرفتارم، در میان اغيارم
اى حسين مظلومم ، اى حسين مظلومم
#قاسم_نعمتی
https://eitaa.com/fazlll
#شب_قدر
کارم همیشه جرم و خطا بوده از قدیم
کارت همیشه لطف و عطا بوده از قدیم
مغلوب نفس گشته ام و خورده ام زمین
تنها سلاحم اشک و دعا بوده از قدیم
می ترسم از عذاب و امیدم به فضل توست
راهِ نجات، خوف و رجا بوده از قدیم
قلاده ام ببند، بمانم کنار تو
بیچاره آن کسی که رها بوده از قدیم
شغل گدایی اش به دوعالم نمی دهد
هر کس گدای آل عبا بوده از قدیم
می ترسم از فشارِ شبِ دفن خود ولی
دلگرمی ام امام رضا بوده از قدیم
نزد کریم هر که فقیر است بُرده است
آقا رئوف با فقرا بوده از قدیم
من عاشق تمام ائمه شدم ولی
در سینه جای دوست سوا بوده از قدیم
با یا حسین توبه ی آدم قبول شد
ذکرش همیشه عقده گشا بوده از قدیم
حب الحسین صوم و صلاة تمام ماست
حب الحسین نیت ما بوده از قدیم
در روضه و میان مناجات حاجتم
برگ برات کرب و بلا بوده از قدیم
شب های جمعه ناله ی محزون مادری
بر زخم های رأس جدا بوده از قدیم
اموال غارتی همه میراث عترت است
عمامه ی نبی و عبا بوده از قدیم
عالم شکست چون که نوشتند داغ او
سنگین برای ارض و سما بوده از قدیم
محمد جواد شیرازی
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
https://eitaa.com/fazlll
#مناجات_با_خدا در #شب_جمعه
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
دور و بر کریمان، گرچه پُر از گهر بود
اما نگاه آنها، بر سنگ بیشتر بود
تحویلمان گرفتند، بالایمان نشاندند
پیش بزرگواران انگار خاک، زر بود
صدها هزار غیبت، صدها هزار تهمت
صدها هزار غفلت، پایان من شرر بود
کوه گناه من را، یک "یاعلی" به هم ریخت
گفتم علی و مولا بخشید هرقَدَر بود
صد درد داشتم من، مولا نگفته حل کرد
از مشکل بزرگم، مولا بزرگتر بود
این ماه روزهی ما، با روضه شد مبارک
از خیر روزه بهتر، خیرات چشمِ تر بود
مغرب زمان افطار، گفتم: "حسین" و فوراً...
در را زدند و دیدم، ارباب پشتِ دَر بود
زندان ماست دنیا، کرببلا بهشت است
آرامش دو گیتی، تنها همین سفر بود
امشب حرم قُرُق شد، تا فاطمه بیاید
از نالهی بُنیّ، در صحن چه خبر بود
::
یکمرد آبرودار، با سی هزار بد مست
آقای ما اسیرِ، اوباش دورو بر بود
یک نیزه در گلو بود، یک نیزه در دهان بود
یکنیزه بین شانه، یک نیزه در کمر بود
تقسیم کار کردند، شمر و سنان دوتایی
دست سنان لباس و، در دست شمر "سر" بود
✍ #سیدپوریا_هاشمی
https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
#مناجات_با_خدا #شب_جمعه
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
منم آن گناهکاری، که به سوی تو دوان است
تویی آن بزرگواری، که کریم و مهربان است
تو همیشه در فرازی، تویی آن گدانوازی
که در اوج بی نیازی، نگران بندگان است
به شب سیاهِ نوری، برسان پُلِ عبوری
که دلم برای دوری، ز گناه ناتوان است
تو اگر مرا برانی، در دیگری نکوبم
که به غیر از آستانت، همهجا پر از زیان است
همهعمر جز تو یارب! چه کسی رفیق من بود؟
تو امان من نباشی! چه کسی مرا امان است؟
تو خدای مرتضایی، تو همیشه با وفایی
به گدای بی نوایی، که ضعیف و ناتوان است
《برو ای گدای مسکین، در خانه علی زن》
که امیر با خدا در، نجفش هم آشیان است
بگذار جای کعبه، سر خود به پای حیدر
تو اگر بهشت خواهی، نجفِ علی جنان است
خوشم اینکه خاک پای، پسر ابوترابم
همه عمر سایبانم، عَلَم "حسین جان" است
به فدای آن شهیدی، که نخورد آب و جان داد
ز غمش هنوز زهرا، شب جمعه روضه خوان است
::
پسرم به تو جفا شد، سرت از قفا جدا شد
اثرات خنجر شمر، روی حنجرت عیان است
پسرم مگر به دشمن، تو به غیر حق چه گفتی؟
که جواب حرف حقت، نوک نیزهی سنان است
پسرم کسی در عالم، کفن تو را ندارد
کفن تو خاک بوده، کفن تو بیکران است
به خدا عطش دلیلِ، ترک لبت نبوده
ترک لبت برای، ضربات خیزران است
✍ #علی_ذوالقدر
https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
آيه هاي وداع مي خواند
آسمان را نگاه مي كند و
درد او را كسي نمي داند
دلش از دست زندگي پر بود
سمت مسجد روانه شد بابا
عزم خود جزم كرد و راه افتاد
زير لب گفت آه يا زهرا
علی اکبر لطیفیان:
تو بی ابتدایی و بی انتها
شبیه پیمبر شبیه خدا
تو بالاترین نقطه ی باوری
معماترین نقطه ی زیر با
مقرب ترین جلوه ی لم یلد
و لم یولد آیه های خدا
تو آن سمت دروازه ی باوری
همانجا که می خوانمش ناکجا
مرا آن طرف ها اگر راه نیست
شما لااقل این طرف ها بیا
تو آن خواهش سبز سجاده ای
همان التماس شب انبیا
تویی مقصد اول و آخرم
مناجات شبهای غار حرا
بیا با پرو بال کروبیان
بزن وصله این گیوه ی پاره را
بزن بیل خود بر سر این زمین
بزن تا که باشم درخت شما
من از آبِ چاهِ شما خورده ام
که حالا شدم تشنه ی کربلا
خدای کرم سایه ی ناشناس
در این کوچه های بدون صدا
چنان مخلصانه کرم میکنی
که حتی نمیماندت رَدِّ پا
تو یعنی همان شاه ِ شهر منا
که داری قدم میزنی با گدا
در این سینه ی شب کجا میروی؟
از این جاده ها ، دور از چشم ما
به سمت مناجات سجاده ات
اگر میروی التماس دعا
سید حمیدرضا برقعی :
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
کعبه می رفت در دل محراب
لحظه ی گریه ی اذان شده بود
کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحه خوان شده بود
شور افتاد در دل زینب (س)
پی بابا دلش روان شده بود
در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود
شوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بود
خار در چشم و تیغ بین گلو
زخم ،مهمان استخوان شده بود
سایه ای شوم پشت هر دیوار
در کمین علی نهان شده بود
ناگهان آسمان ترک برداشت
فرق خورشید خون فشان شده بود
در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت "لا یمکن الفرار" از عشق
احمد علوی:
مَردمِ کوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیکار را نفهمیدند
وصلههای لباس و پاپوشاش، و یتیمان مست آغوشاش
راز آن کیسههای بر دوشاش، در شب تار را نفهمیدند
مردمِ دلبریده از بعثت، که فقط فکر آب و نان بودند
مثل اشراف عهد دقیانوس، قصه غار را نفهمیدند
با تبر باغ را درو کردند، حالی از باغبان نپرسیدند
خم به ابرویشان نیاوردند، در و دیوار را نفهمیدند
نیمهشب بود و سایهها آرام، کوچه را خیس اشک میکردند
گفت مولا که زود برگردیم، تا غم یار را نفهمیدند
لاتهایی که عبدود بودند، ابتدا با هبل بلی گفتند
بعد از آن هم که یاعلی گفتند، «أین عمّار» را نفهمیدند
آخر قصهاش بهاری بود، سوره انفطار جاری بود
عالمان قرائت و تفسیر، شوق دیدار را نفهمیدند
کودکانی که باخبر بودند، از همه روزهدارتر بودند
بس که لبتشنه سحر بودند، وقت افطار را نفهمیدند...
محمد حسین رحیمیان :
دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا ندارد
رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه
حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد
رفتی برای زینب تو خستگی ماند
دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد
خونت نوشته گوشه محراب مسجد
این کوه طور عاشقی موسی ندارد
دنیا پدر جان تا خود روز قیامت
مانند تو گریه کن زهرا ندارد
رفتی و از این شهر بردی مهربانی
کوفه برای ماندن ما جا ندارد
رفتی خیال دشمن تو گشت راحت
در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد
فکری به حال روزگار دخترت کند
در روزهایی که حرم سقا ندارد
هادی ملک پور:
من منتظر نشسته ام اما نیامدی
تنهاترین مسافر دنیا! نیامدی
انبان به دوش هر شبهی کوچههای شهر
دیگر چرا به دیدن ماها نیامدی
اصلا قرار بود که بابای من شوی
این چندمین شب است که بابا نیامدی
بی دستهای گرم تو بدخواب میشوم
کابوس دیده ام همه شب تا نیامدی
دیدم شکسته است ستونهای آسمان
مسجد ، نماز صبح ، خدایا! … نیامدی
رفتی به سجده ، بارقهی تیغ و … بعد ازآن
محراب غرق خون شد و بالا نیامدی
کابوس بود … من بخدا باورم نشد!
حتما دلیل داشت که اینجا نیامدی
شب تا به صبح، خیره به در … منتظر شدم
چشمم ز گریه خیس شد اما نیامدی
خاکم به سر، خدا نکند، خواب من مگر-
تعبیر میشود که تو بابا نیامدی
از اشکهای گوشهی چشمان مادرم
پی برده ام به حادثه ای تا نیامدی
آری درست بود… گمانم درست بود
ای وای از این مصیبت عظمی … نیامدی
رحمان نوازانی :
بابا اتاق پر شده از بوی مادرم
وقتش رسیده پر بکشی سوی مادرم
دیگر خجل نباش تو از روی مادرم
فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم
از پشت در دوباره تو را می زند صدا
تا که به دست تو بدهد محسن تو را
سی سال در نبودن مادر شکسته ای
پهلو به پهلویش پس آن در شکسته ای
در کوفه های درد مکرر شکسته ای
از مردم و نبودن باور شکسته ای
گر چه شکسته ای و دلت هم شکسته تر
این دل شکسته را هم از این کوفه ها ببر
یادت که هست مادر ما قد خمیده بود
یادت که هست گیسوی مادر سپیده بود
یادت که هست محسن خود را ندیده بود
یادت که هست غنچه خود را نچیده بود
آنروزها که قد تو آنجا خمیده شد
موی منم شبیه تو بابا سپیده شد
مادر رسیده عطرپیمبر بیاورد
تو تشنه ای برای تو کوثر بیاورد
مرهم برای این دل پرپر بیاورد
تا خار را ز دیده ي تو در بیاورد
حرفی بزن که مونس تو مادر آمده
حالا که استخوان زگلویت در آمده
بابا بگو به مادرم از غصه های من
از کوفه های بعد تو و ماجرای من
از بی حسین گشتن من از عزای من
از کوفه گردی من و از کربلای من
بابا بگو که زینب خود را دعا کند
بعد از حسین زود مرا هم صدا کند
مادر رسید و زخم سرت را نگاه کرد
گریه برای گودی یک قتلگاه کرد
پس رو به روسیاهی خیل سپاه کرد
نفرین به رقص خنجر مردی سیاه کرد
وشمر جالسٌ ... نفس مادرم گرفت
سر که به نیزه رفت دل معجرم گرفت
https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
فرقش شکافت رُکنِ زمین و زمان شکست
یک ضربه زد ولی کمر آسمان شکست
نالید فاطمه که نزن نانجیب زد
از فرق تا به اَبروی او ناگهان شکست
راحت علی به خاک نمیخورد ، میخ در...
شمشیر شد که باز زد و استخوان شکست
تا خورد بر زمین دلِ زهرا دو نیم شد
قلب حسین قلب حسن توامان شکست
فریادِ جبرئیل که پیچید ، دخترش
بی اختیار در وسط آستان شکست
خون پاک میکند زِ روی خویش مرتضی
زینب دمِ در است ولی بی گمان شکست
اینبار روضه خواند علی پیشِ دخترش
از تشنهای که داغِ لبانش جهان شکست
از تشنهای که داغِ جوان داغِ طفل دید
در حلقههای هلهلهی این و آن شکست
از تشنهای که در وسط جمع گیر کرد
با سنگِ بی مروتِ این کوفیان شکست
وقتی رسید نیزهی خود را دوباره زد
وقتی که رفت نیزهی خود را سنان شکست
انگشت مانده بود و عقیقی... از آن بدن
انگشت مانده بود ولی ساربان شکست
#حسن_لطفی
https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
پدر را در گلیمی از کنار منبر آوردند
پسر را در حصیری غرقِ خون و بی سر آوردند
علی را کوفیان کشتند در محراب و بعد از آن
برای کشتن فرزند او، صد لشگر آوردند
اگر خورشید را شق القمر کردند در کوفه
همان شق القمر را کربلا بر اکبر آوردند
تمام دشت از خونِ ابوالفضل علی پُر شد
ز بس بارانِ تیرِ کینه برآن پیکر آوردند
ز فولادی که شد شمشیر و بر فرق علی آمد
به دست حرمله تیری برای اصغر آوردند
چقدر این کوفیان پستند کز بعد حسینِ او
ز گوش کودکانش گوشوارهها در آوردند
سه ساله بود و پا پُر آبله، رخسار و تن نیلی
چه روزی با اسیری بر سر این دختر آوردند
«وفایی» چون که خطبه خوانی زینب به گوش آمد
همه در کوفه میگفتند گویا حیدر آوردند
#سیدهاشم_وفایی
https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
#امام_زمان_مناجات
#امام_زمان_شبهایقدر
نگاه منتظران را ببين و باور كن
ز جام خواهش اين دست ها لبي تر كن
بيا بيا گل زهرا بيا گل نرگس
ز عطر بودنت اين خانه را معطر كن
اگرچه زندگيِ بي تو گشته تقديرم
ولي تو قدر مرا با خودت مقدر كن
به مصحفي كه روي سر نهاده اي سوگند
از اين سه قدر، شبي را ميان ما سر كن
بيا و لطف كن از آب و نان افطارت
براي سفره ي ما جيره اي مقرر كن
ببين هنوز هم آلوده مانده ام بگذار
كمي حسين بگويم مرا مطهر كن
دلم ميان دوراهي كربلا نجف است
مرا كبوتر ايوان طلاي حيدر كن
براي گريه به فرق شكافته امشب
مرا نخست مهياي روضه ي در كن
#محمدعلی_بيابانی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
همین که تیغ بَر سر بر جبین خورد
میانِ خانهاش زینب زمین خورد
نه تیغ اینقدرها زوری ندارد
غلط گفتم که میخی آتشین خورد
- - -
علی را عاقبت از پا درآورد
که با خود تیغ یادِ مادر آورد
چنان زد تیغ هم نالید از درد
چنان زد دادِ زهرا را درآورد
- - -
سرِسفره دلِ دختر تَرَک خورد
فقط سه لقمه امشب با نمک خورد
علی امشب هوایِ روضهها داشت
فقط میگفت بودم او کتک خورد
- - -
همانهایی که بانو را شکستند
خدایا بِینِ اَبرو را شکستند
چنان زد فاطمه اُفتاد از پا
گمانم باز پهلو را شکستند
-------
حسن با داغِ خود درگیرتر شد
تمامِ مسجد از شمشیر تر شد
علی اُفتاد رویِ دامنِ او
حسن پیر است حالا پیرتر شد
- - -
نه مرحم نه دوا آورده بودند
فقط آه و نوا آورده بودند
فقط یک ضربه خورده بود اما
برای او عبا آورده بودند
- - -
زمین اُفتاد و مینالید بابا
که هر گوشه علی میدید بابا
عبا آورده بودند و کمش بود
علی را روی هم میچید بابا
- - -
صدا زد آتشِ دل را نشانید
مرا بر شانههای خود کشانید
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر درِ خیمه رسانید
#حسن_لطفی