eitaa logo
دیوان فضل
271 دنبال‌کننده
326 عکس
250 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹اعجاز🔹 همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق‌بازی شعله‌ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر، علی بودن هنر می‌خواست نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست به پاهای کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر می‌خواست مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر می‌خواست امامت را زنی با جان و دل می‌برد آهسته که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست پدر لب‌تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای شرشر باران چه از جان پسر می‌خواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر می‌خواست 📝 https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
چه جوری خاطره‌هام یادم بره سنگای به روی بام یادم بره سی سالِ دیگم اگه گریه کنم محاله بازارِ شام یادم بره :: خرابه برامون آشیونه بود ماجرای غربتِ زمونه بود حرفی از گرسنگی نمی‌زنم توی "شام" شامِ ما تازیونه بود :: آتیشِ قلبِ کباب، حرمله بود باعث رنج و عذاب حرمله بود توی راه، رباب به آب لب نمی‌زد مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود :: کسی می‌شه ببینه و جون نده؟ آه و ناله شو به آسمون نده؟ می‌دیدم ربابو گِریه‌ام می‌گرفت دستاشو بسته بودن تکون نده :: سنگِ غم شکسته بال و پرم و تا دیدم آتیش و اهلِ حرم و روزی صدبار می‌میرم زنده می‌شم که گذاشتم توی خاک خواهرم و ✍
قامت نامردمی افراختید تیغ جفابر سر او آختید وای که او راز جفا کشته اید دریم خون قامتش آغشته اید وای که کشتید چزاغ دلم داغ فزودید به داغ دلم وای که شد ختم رسل خون جگر پرده گیان حرمش در بدر وای که ای مردم بی آبرو قطع نمودید جگربند او ظلم عظیمی به جهان کرده اید آنچه نبایست همان کرده اید چرخ از این غصه و غم خون گریست اختر  خون دیده گردون گریست لرزه به ارکان سمک اوفتاد ولوله در چرخ فلک اوفتاد عاقبت ای خلق زحق بی خبر سود شما گشت بدل بر ضرر وای بر احوال شما کوفیان تیره شد احوال شما کوفیان سود شما روز جزا دوزخ است شعله ور از فعل شما دوزخ است ننگ زده سکه به نام شما شهد شرنگ است به کام شما آتش بیداد برافروختید گلشن حق راز جفا سوختید مرتکب از کینه به عصیان شدید دور هم از رحمت رحمان شدید وای بر احوال شما در جزا سخت بود ننگ و عذاب شما نیست دران حال کسی یارتان قهرخدا هست سزاوارتان هیچ بر این فرصت خود در جهان خوش دل و مغرور نباشید هان گرچه دو روزی است مجال شما هست فرار از غضب حق محال بهر گنه کار به روز حساب هست خدا سخت شدید العقاب الغرض آن صف شکن هنگ عشق شیر زن بیشه گلرنگ عشق همچو علی با سخن اعجاز کرد مشت همه شب صفتان باز کرد از اثر خطبه او سال هاست پرچم خونین حسینی به پاست گشته شکوفا گل توحید از او دین محمد شده جاوید از او احد ده بزرگی  ای اهل ریا و مکر و خدعه! تسبیح و ستایش فراوان بر خالق مهربان و رحمان وانگه صلوات و حمد بی حد بر جد من حضرت محمد(ص) بر آل مکرم پیمبر (ع) آن عترت طاهر و مطهر ای مردم بی وفای کوفه ای اهل ریا و مکر و خدعه! پیمان شکنان سست بیعت ای تا به ابد غریق ذلت! از بهر چه می کنید زاری فرجام شما همیشه خواری! هان! ناله تان نگیرد آرام وز درد شما نکاهد ایام این فعل شما درست ماند بر پیر زنی که پنبه ریسد از پنبه چو تافت ریسمان را از نو گسلد دوباره آن را ایمان شما گسسته از هم از هم بدریده تار محکم غیر از طمع و فریب و نیرنگ جز از دغل و خیانت و ننگ جز مکر و فساد و خود ستایی جز خدعه و رنگ و خود نمایی در جام شما نبود باری جز باده سرخ شرمساری قومی همه چاپلوس و مکار جمعی همه نابکار و غدار ای مردم چون گیاه و سبزه در مزبله آید حیف هرزه چون سنگ مزار نقش رنگین با نقره که گشته باز تزیین در ظاهر دل فریب و زیبا بوی عفن ریاست پیدا ای مردم بی وفای نادان بد توشه ذخیره کرده اید هان! خشم و غضب خدای قهار آخر بکند همه گرفتار از جانب حق کشید خواری هم قهر و عذاب پایداری هنگامه رستخیز برپاست خشم و غضب خدا مهیاست ای مردم بی وفای کوفه! اکنون که به ما کنید مویه، هر شام و سحر به ناله آیید مستوجب شیون و نوایید دیگر نکنید شادمانی بس ناله کنید هر زمانی آلوده به ننگ و عارید هم تا به ابد ذلیل و خوارید دلهای شما دریغ سنگ است پیشانی تان نشان ننگ است شسته نشود که این نشانه همراه شماست جاودانه چون پاره تن نبی بکشتید آن بند دل ولی بکشتید آن کشته حسین عزیز زهراست وی رهبر شیعیان دنیاست آن کشته که معدن رسالت سالار شباب اهل جنت وی مشعل روشن هدایت وی گلبن گلشن امامت چون قصد نبرد کرد دشمن او سنگر سختتان و ایمن دستان شما شود بریده وان پرچمتان ز هم دریده سرمایه دین خود به خسران از دست نهاده اید الآن در درگه لایزال سبحان ننگ ابدی بود به تاوان ای بی خبر از جنایت خویش غفلت زده از خیانت خویش! از جرم و خطای خویش دانید؟ از مکر خفای خویش دانید؟ بر قلب نبی زدید آتش سوزد دل آسمان ز تابش افسوس و دریغ آتشی را افروخته اید حیف عمدا پیمان مودتی که بستید با کشتن او چنین شکستید آن پرده عصمت الهی دستان شما درید واهی آن خون امام و پیشوا را آن مهتر خلق و مقتدا را بی یاور و تشنه کام کشتید با سنگ دلی تمام کشتید دردا که قلم توان نیارد اندوه چنین غمی نگارد گر خون بفشاند آسمان هم نبود عجب و شگفت آن هم چون سر برسد عذاب اخری خواریگر از این عذاب دنیا کس یاورتان نباشد آن روز جمله بچشید عذاب جانسوز این مهلت چند روز دنیا دل خوش نکند چنین شما را از صبر خداست در مکافات تعجیل نکرده در مجازات تاخیر زمان انتقامش وان خشم و عذاب تلخ کامش از مصلحت و عنایت اوست از منت بی نهایت اوست پیوسته مراقب و کمین است این حکمت رب عالمین است گر خاتم حق رسول سرمد در محشر اگر چنین بپرسد: با عترت و آل من چه کردید؟ پیمان وفا چرا شکستید؟ مقصود چه بود از این جنایت زین ظلم و جسارت و خیانت نزدیک تر از شما به عترت بوده ست چنین کدام امت؟ کشتید شما نوادگانم آتش زده اید دودمانم جمعی زده دست و پای در خون برخی به اسارتند اکنون مزد خدمات من همین بود اجر زحمات من همین بود؟ ای مردم نابکار و بدبخت وای قوم فریبکار و سرسخت خشمی که سر ارم در آمد ترسم که سر شما هم آید. رضا قاسم زاده  عین زهرا زینب است
بعد زهرا بهترین زن بین زن ها زینب است لاف نَبود گر بگویم عین زهرا زینب است گر بپرسی کیست استاد دبیرستان عشق خیل شاگردان همه گویند تنها زینب است گر بسنجی در ترازوی عمل معیار صبر صبر گوید قهرمان صبر دنیا زینب است گر مقام او بود از جمع معصومین جدا آن که از هر معصیت باشد مبرّا زینب است در ریاضی گر حساب جمع از مِنها جداست آن که از جمع شفاعت نیست مِنها زینب است آن که با تیغ زبان، کار دو صد شمشیر کرد کوه صبر و استقامت روح تقوا زینب است آن که با ایراد نطقی کرد مانند علی زاده مرجانه را محکوم و رسوا زینب است آن که بهر ما جهاد فی سبیل الله را با اسارت می کند تفسیر و معنا زینب است با شهامت چون اسارت گشت توأم، عقل گفت آن که در دنیا نظیرش نیست پیدا زینب است شد رقم پرونده اسلام با خون حسین آن که با خون سر خود کرد امضاء زینب است شاعر ژولیده می گوید به آواز جلی بین زنها بهترین زن بعد زهرا زینب است ژولیده نیشابوری  خطبه زینب اگر در سفر شام نبود از فداکاری شاه شهدا نام نبود نه همین نام نبود از شه خونین کفنان اثر از مکتب ارزنده اسلام نبود از مدینه زن و فرزند به همراه بردن نکته ای بود که اندر خور افهام نبود کاش می بود یکی تا که بگوید به یزید جای بانوی حرم در ملأ عام نبود چوب چون بر لب و دندان شه دین می زد خواهر غمزده اش را دمی آرام نبود جست از جا و بمانند پدر راند سخن که نظیرش به سخن در همه ایّام نبود اثر از دختر ویرانه نشینی باقیست گرچه آن روز چو وی دختر گمنام نبود لیک نبود زمعاویه و پورش اثری با وجودی که به جز در کفشان شام نبود این دلیلیست که حق باقی و باطل فانی است فکر دنیا طلبان جز غلط و خام نبود «خوشدل» آن کس که حسینی شد از روز نخست هیچ گه فکر پرستیدن اصنام نبود خوشدل  کیست این زن کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش روبه روی صاحبان سبحه و زر ایستاده گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده مثل کوهی باز هم الله اکبر، ایستاده گاه بالای سر سرهای بی تن گریه کرده گاه بالای سرِ تن های بی سر ایستاده در کلامش خشم و آرامش تو گویی تواَمانند آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی این که در این مسجد بی بام و بی در ایستاده زن مگو، بنت الجلال اخت الوقاری آسمانی مثل کوه محکمی پشت برادر ایستاده با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه راست قامت عین عباس دلاور ایستاده خم به ابرویش نیامد از ملامت های دشمن بر سر حکم الهی چون پیمبر ایستاده کیست این زن، این که چون سروی میان آتش و دود با وجود آن همه داغ مکرر ایستاده شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور زینب اما مثل ماهی روی منبر ایستاده زینب است این دختر حیدر که از مردان عالم آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده پرچم شاه شهیدان تا ابد بالاست بالا بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده سعید بیابانکی  جبل الصبر شمشیر تیز خطبه تو در نیام صبر شیری ست که تکیه زده بر کنام صبر نام بلند توست که در اوج اقتدار افراشته ست پرچم خود را به بام صبر جنگ حسین و صبر حسن در تو جمع شد این گونه نام نهضت تو شد قیام صبر جام بلا عسل شده در کام شاه دین وقتی که در مقابل تو دید جام صبر در کربلا امام جماعت حسین بود در شام با امامت تو شد اقامه صبر آری شود، ولیک به خون جگر شود هر گاه سنگ لعل شود در مقام صبر حالا که نام دیگر تو کوه صبر شد شد ثبت بر جریده عالم دوام صبر قربانی حسین شده در منای عشق ذریه مقدس تو ای امام صبر مجتبی خرسندی  یا زینب(س) تا ابد در اختیارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) هست نام مستعارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) لحن تو کوبنده، نافذ، کاری و بی واهمه می شوی با این عبارت؛ ذوالفقارِ مرتضی(ع) از طفولیت تبِ روشنگری را داشتی بود از اول کنارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) زینت بابا شدن تنها فقط کار تو بود این چنین شد افتخارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) چادر زهرا(س) برایت مایه حجب و حیا رونق در کار و بارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) با جنم بودی! شجاعت داشتی! شد تا ابد- بی قرار بیقرارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) هر کجا حرف از درایت بود فوراً می نشست با ادب در انتظارت ذوالفقارِ مرتضی(ع)!  مرضیه عاطفی  شیر زن همچون امیرالمومنان با حمله های بی امان گر تاخت بر دین فتنه ایی زینب عنان گیرد از آن بی ذوالفقار است این علی بی حربه اما این علی میدان به جولانش شود چون برگ ریزان در خزان هم هست زن هم صف شکن هم شیر زن هم بت شکن باید بگویم در نهان آتش فشان است این دهان سرخورده شد سردارشان زد آتشی بر کارشان تحقیر شد فرزند مرجانه از آن تیغ زبان در کاخ دشمن شیر شد هر نطق او شمشیر شد با خطبه هایش چهرهٔ آل امیه شد عیان  حامد آقایی  خطبه های کربلا آسمان بی شک پر از تکبیره الاحرام اوست غم همیشه تشنه دریای نا آرام اوست
اوج تفسیر تمام آیه های عاشقی در میان خطبه های کربلا تا شام اوست مثل نام مرتضی بعد از پیمبر دیده ام هر کجا نام حسین آمد، پس از آن نام اوست؟! چشم هایش هیچ چیزی غیر زیبایی ندید ما رایت اولین و آخرین پیغام اوست شیعه بی تردید بی زینب به پایان می رسید در دل ایمانی اگر داریم از اسلام اوست از نجف تا کربلا موکب به موکب می روم هر کجا پا می گذارم سفره اکرام اوست کربلا پایان پرچمداری زینب نبود تازه این آغاز ختم سوره انعام اوست سما روشنایی  ظهور عزت پروردگار خطبه تو کلاس صبر کلاس وقار خطبه تو قرار داده به هربی قرار خطبه تو دمی شد از دودم ذوالفقار خطبه تو کشانده ای تو به حیرت همه نظرها را زبان سرخ تو بر باد داده سرها را پناه امت پیغمبر است چادرتان زمان وحشت ما سنگر است چادرتان یقین که فاتح صد خیبر است چادرتان و سایبان وسط محشر است چادرتان ندیده مردی دوران به مردی این زن که رفته است به جنگ عقیده با دشمن اگرچه رنج و بلا دید جا نزد اصلا به راه عاشقی اش پشت پا نزد اصلا به جز حسین کسی را صدا نرد اصلا و دست رد به غم کربلا نزد اصلا درست مثل علی در نبردها غوغاست شجاعتش بخدا چون شجاعت زهراست عقیله بود ولی در حصار غربت بود هجوم درد به قلبش ورای طاقت بود همیشه سهمیه اش از جهان مصیبت بود دلش شکسته گودال بود و غارت بود نرفته است ز یادش هجوم سر نیزه سری که ذبح شد از پشت و رفت بر نیزه چقدر غصه بازار رفتنش را خورد میان راه ز شمر و سنان لگدها خورد شکست! زخم جدایی دلبرش را خورد چنآن که شوهرش از دیدن رخش جا خورد هنوز ظرف دلش را به سنگ می کوبند دوباره پیش رویش طبل جنگ می کوبند سید پوریا هاشمی  جلوه سرمد اسدالله دیگر است این زن به خداوند حیدر است این زن رجز مرد خیبر است این زن ذات الله اکبر است این زن مطمئنا که پنج تن باشد او امام است اگر چه زن باشد واجب است و نباشد او عمره او طلا هست و پاک از این زمره نتوان داد کس به او نمره می ناب است و مانده در خمره نشود فاش نام او از رب او علی بود و خوانده شد زینب دختر ارشد علی زینب صد و ده درصد علی زینب جلوه سرمد علی زینب ذوالفقار ید علی زینب دختر مرتضی جگر دارد در نجف شعبه دگر دارد عشق تو جور دیگری باشد کار تو ذره پروری باشد بین سرها تو را سری باشد خطبه های تو حیدری باشد از وقارت یزید می ترسید شصت و نه مرتبه زمین لرزید یک هزار و چهار صد سال است شآن تو ما ورای امال است که ستاره تو را به دنبال است سر نامت هنوز جنجال است در حرم حافظ منافع تو پرچم اولین مدافع تو آسمان با کبوتران حرم همگی نذر عمه جان حرم می رسد عاقبت زمان حرم می شویم از مدافعان حرم تا فقط سر به پای تو بدهیم جان خود را برای تو بدهیم  محمد مهدی نسترن  زینت الله اکبر به وقت خطبه خوانی مثل حیدر می شود زینب به هفده معجزه بر نی پیمبر می شود زینب من از نامش که زینت بر علی گشته ست فهمیدم زمانی زینت الله اکبر می شود زینب زمین باید بگردد تا ابد دور چنین بیتی که درآن مادرش زهرا و دختر می شود زینب سه تا آیه سه دفعه مادری پیش سه تا حُجت به علم جَفْر، اینجا شرح کوثر می شود زینب حُباب دور مصباح الهدی چون می شود عباس به کشتی نجات خَلق لَنگَر می شود زینب خودش یک لشکر است از کربلا تا شام، در وقتش دل آور، جنگ آور، آب آور می شود زینب به این نکته توجه کن اگر که در وفاداری برادر می شود عباس، خواهر می شود زینب پس از حیدر اگر بابا، پس از زهرا اگر مادر پس از عباس هم قطعا برادر می شود زینب همان گونه که از اول به یادش مانده از کوچه دم آخر میان خیمه مادر می شود زینب دوتا روح است دریک جسم وقت بوسه از حنجر که یک آن فاطمه یک آن دیگر می شود زینب  مهدی رحیمی زمستان  خطبه آتشین حضرت زینب(س) در کوفه  حال در کوفه، زینب کبری  هست ناظر به حالت آنها که زنان آه و ناله می کردند غرق در ماتم و غم و دردند نیز مردان کوفیان، گریان از چنین حادثه، همه نالان ناگهان زینب غمین آمد یک نهیب شدید، آن جا زد زینب آمد در آن زمان به خروش  گفت: ای کوفیان، همه خاموش با چنان نغمه ای که او سر داد زنگ ها نیز از صدا افتاد بعد از آن رو سوی خدا بنمود سینه با یاد ایزدش بُگشود سپس او رو به سوی مردم کرد با دلی پاک و سینه ای پر درد گفت ای کوفیان پر نیرنگ همه بی بهرگان از فرهنگ همه از غیرت و حمیت، دور پیش چشمان ما همه منفور همگی چاپلوس و مکارید مردمی خائن و فسون کارید جز دروغ و خصومت و کینه  نیست در بین مردم کوفه توشه ای بد در آخرت دارید چون همه مردمی تبهکارید همه پیمان خویش، بشکستید پای دیوار کهنه بنشستید تا فرو ریخت روی سر، دیوار می شود بسته نیز راه فرار حال، گریان شدید بهر حسین! بعدِ مرگش کنید شیون و شین دلتان جملگی چنان سنگ است  این جنایت چو لکه ننگ است گر، گریبان خویش، چاک کنید لکه را کی توان، که پاک کنید
خواهم از درگه خدای جهان دیده هاتان همی شود گریان  خطب زینب کبری در مسجد شام زینب آن خواهر غمین پریش که کنون مانده است با دل ریش زین مصیبت چقدر نالان است تکیه گاه همه اسیران است در میانه بدون یاور و یار او نیز، کاروان سالار شده به سکه در بزم آن یزید پلید از یزید دَنی جسارت دید وقت را تا که او مناسب دید ذوالفقار زبان خویش، کشید او که با درد و غم شده دمساز بِنِمود این چنین سخن، آغاز می نمایم خدای خویش، سپاس این ستایش بُوَد ز روی قیاس چون خدای بزرگ من فرمود هر کسی را که کار زشت نمود یا که آیات من کند تکذیب شود اندر حضور من تأدیب و درود خدا به پیغمبر بر همه خاندان آن سَرور بعد، رو بر یزید دون بنمود با کلام رسا چنین فرمود ای یزیدی که خائن و پستی راه ها را به روی ما بستی از ره مکر، با ریا و فریب همه آیات را کنی تکذیب فکر کردی که در حضور خدا ما ذلیل رهیم و تو والا ای که هستی ز آدمیت دور می خرامی کنون به کبر و غرور از ره عُجب و کبر و خودبینی بر چنین بارگاه، بنشینی آنْقَدَر زین پدیده سرمستی باب فکرت به خویشتن بستی تو فراموش کردی امر خدا چشم داری به لذت دنیا همه آنان که در خطا رفتند در ره ناحق شما رفتند همگی در عذاب وجدانند دور از مهر و لطف یزدانند غافل از آن که زینت دنیا مهلت امتحان بُوَد بر ما ای یزید پلید و بی بنیاد پدرت شد به دست ما آزاد حالیا تو امیر دورانی شاهد حال ما اسیرانی ما که از عترت پیامبریم باید از بین دشمنان گذریم پرده آبرویمان بِدَری به اسیری به هر کجا ببری در حقیقت تو یک ستمکاری چون که فرزند آن جگرخواری به خدا، ای یزید بر کردار تو ندانی چه هست آخر کار بار سنگین به دوش خود داری که به هر کیفری سزاواری در قیامت، حضور پیغمبر با چه رویی کنی یزید، نظر بر سر ما ببین چه آوردی! چه خیانت به ما زنان کردی ما زنان را زشهر خود راندی پیش چشم عموم، بنشادی تو بدان ای یزید اگر بر ما روزگار این چنین نمود، جفا که دمی با تو من سخن گویم سخنی با تو اهرمن گویم سرزنش های تو بُوَد نیکو چون نباشیم تا ابد، هم خو چه کنم، دیده ها چو گریان است همه دل ها ز داغ سوزان است می ندانم که از چه حزب خدا شد شهید خدا به دست شما آری آری، چه حزب شیطانید در حقیقت ز نسل سُفیانید هر کدامین چو گله ننگید صاحِب قلب های چون سنگید وحی و قرآن بُوَد زپیغمبر او که خود هست شافع محشر ما همه پیرو ره اوییم مدح پیغمبر خدا گوییم  چو زینب به خطبه زبان باز کرد به نام خدا جمله آغاز کرد رسول خدا را به نیکی ستود فرستاد بر اهل بیتش درود سپس رو سوی مردم کوفه کرد کلامش پر از خشم و آزرم و درد چنین گفت زینب: «شما کوفیان که اشک است از دیده هاتان روان بگریید آری به هر صبح و شام بُوَد ناله تان بر فلک مستدام بمانند آن ابله بی خرد که تابد نخ و، پس ز هم بگسلد شما رشته ی دین پروردگار گسستید و شد کفرتان آشکار چو هرزه تر کنیزان دامن ید منافق صفت، نابکار و پلید و یا سبزه ی رُسته بر گندزار که زیباست، اما نیاید به کار و چون پر بها گوهری شاهوار که شد زینت خاک سرد مزار شما بی وفا مردم بدنهاد بخندید کم، گریه تان بیش باد چه کردید؟ دانید ای کوفیان؟ که ننگین بُوَد نامتان جاودان به خون حسین و عزیزان او شده دستتان تا به مِرفَق فرو ز نسل نبی بود و نیکوسرشت امیر جوانان اهل بهشت پناه شما بود وقت بلا به وقت خطا، هادی و رهنما ز او دین حق را بیاموختید ولی این چنین خرمنش سوختید چه بد توشه ای بهر روز جزا به جا برنهادید! وای شما به فرجام این زشت کردارتان عذاب خدا شد سزاوارتان شما را اگر اندکی مهلت است نه جای فراموشی و غفلت است که آن انتقام خداوند پاک رسد عاقبت مُدهِش و دردناک» سپس او به شعری که جانسوز خواند کلام و سخن را به پایان رساند «چه گویید فردای محشر شما اگر دادخواهد رسول خدا که فرزند من این چنین بی پناه چرا کشته شد تشنه و بی گناه چرا بانوانش اسیرند و زار در انظار نامحرمان آشکار نبود این چنین ظلم هرگز سزا به پاداش و اجر رسالت مرا بر این قوم صد لعن و نفرین رواست عذاب خدا در کمین شماست» محسن مردانی  امیر کاروان ای امیر کاروان سوخته چشم عالم بر کلامت دوخته هم حسین هم کربلا مدیون تو هم خدا، هم مصطفی ممنون تو با ندای اسکتو کردی عیان قدرت ثاراللهی را در جهان حبس شد در سینه  مردم نفس پس دگر نشنید کس بانگ جرس بعد حمد حقّ، ثنای مصطفی کوفیان را اینچنین دادی ندا ای شما، مکاره های بی وفا گریه آیا می کنید از بهر ما؟ خشک نی گردد الهی اشکتان ناله ها تان کم نگردد هر زمان کارتان مانند آن ریسنده است  باز بنماید به پیشش هر چه هست شد قسم نیرنگ تان در زندگی مرگتان بادا از این درماندگی ای سخن چینان پر مکر و ریا سینه تان پر کینه، خالی از خدا جُز کلام پوچ و این بیهودگی هست در بین شما چه ویژگی؟
مثل تزئینید بر روی قبور یا که چون سبزه زبستان مانده دور هان که بد توشه برای آخرت کرده اید ارسال، دور از مغفرت خشم حقّ شد شامل حال شما در عذابش جاودانید و رها بعد از این حال شما باشد چنین گریه تان بسیار و خنده کمترین چونکه ننگی شد گریبان گیرتان خشم حقّ مشمول خُرد و پیرتان ذلّت و بیچارگی در کام تان تا ابد ثبت است با آن نام تان پاک بنمایید از دامن چسان؟ خون سالار جوانان در جنان آنکه بُد جان نبی، اصل کرم بر رسالت معدن و صاحب نعم هان که بد جرمی بُوَد بر دوشتان رحمت حقّ دور باد از نوشتان پاره کردید ازپیمبر چون جگر حرمتش را هتک کردید از شرر زین جنایت غم سرا گشته زمین  نیست گنجایش سما را، پس یقین آسمان باید ببارد خون ز غم وای تان ای کوفیان از این ستم لیک عذاب آخرت ننگین تر است کس نگردد یارتان در آن نشست حقّ بگیرد انتقامش واپسین او به حقّ پیوسته باشد در کمین محشری بر پا نمودی با بیان کوفه شد ماتم سرا در آن میان زنده شد نام علی در یادها فاش کردی مکرها، بیدادها هم نشان دادی عفاف مادرت هم چو او، کردی دفاع از رهبرت نقشه های زاده مرجانه را کرده خنثی با لسان مرتضی تا چنین شد آن امام راستین چهارمین حبل المتین و رکن دین گفت عمّه: علم تو مطلق بود  یعنی علمت نی زکس، از حقّ بود بی معلم بوده ای تو عالمه هم فهیمی ای تو دخت فاطمه     خطبه آتشین کوفه شیرزن بیشه گلرنگ عشق پیش رو قافله هنگ عشق سرو خرامان گلستان دل قمری آتش دم بستان دل مشعل گل پیرهن دشت خون صاعقه شب شکن دشت خون آیت تقوای و گل باغ دین مظهر ایمان و کمال و یقین آینه گردان گل آفتاب نورده ماذنه ماهتاب قافله سالار اسیران عشق حامل پیغام امیران عشق آن که دلش روضه رضوان بود عالمه مکتب قرآن بود عزت عفت بود از عفتش یافته عصمت شرف ازعصمتش خطبه او خطبه شیوای نور صاعقه سینه سینای نور آن که زحلمش کمر غم شکست صبر جمیلش دل ماتم شکست آنکه غلام در او آدم است خادمه درگه او مریم است آن که بود آسیه فرمان برش هاجر لعیاست کنیز درش آن که خرد طفل دبستان اوست روح بشر واله و حیران اوست آن که به پیشانی شب سنگ زد آتش خون بربن نیزنگ زد آن که فنا کاخ ستم شد از او روز ستمگر شب غم شد از او آن که به حق ام فضایل بود دادگر محکمه دل بود دختر والا گهر شیرحق تاج شرافت به سر ما خلق قایمه عصمت و فخر زنان قبله رکحانی خلق جهان آنکه زگفتار جهانگیر او گشته زبن کاخ ستم زیر و رو آن که فروغ دل سرمد بود حافظ احکام محمد بود با دلی از رنج و تعب ریش ریش خسته و آشفته و خاطر پریش همره آزاده زنان دم به دم کوس بلا زد سر بازار غم گام چو در کوفه ویران نهاد آه جگر سوز کشید از نهاد دید به نیزه سر خورشید را لاله رخ مکتب توحید را
آه کشید از جگر ریش ریش کوفت بران محمل غم راس خویش وای که شد مشک ختن غرق خون مقنعه عصمت حق لاله گون آه که با مقنعه غرق خون کرد سر از پرده محمل برون دید به ناگاه که از چارسو حلقه زده خیل زنان گرد او کور دلان از طرفی کف زنان بی خردان از طرفی دف زنان عده ای آشفته و دل خون زار اشک فشانند چو ابر بهار عده ای از غصه به سر می زدند ضجه زاعماق جگر می زدند آن زن عالی نسب باوقار نعره بر اورد در آن گیر و دار گفت که ای خلق دغاهان خموش مردم بی شرم و حیاهان خموش غنچه بغضش به گلو باز شد خطبه خورشیدیش آغاز شد دخت علی عبد خدای رسول حمد خدا گفت و ثنای رسول گفت که بر خواجه امجد درود بر علی و آل محمد درود حمد چو از خالق جبار کرد رو به سوی فرقه کفار کرد گفت بران مردم پر مکر و فن مردم نامردم پیمان شکن از چه سبب زار و پریشان شدید بهر چه چون جغد در افغان شدید گریه و افغان شما بهر ماست کور دلان گریه سزای شماست ای زده اتش به شرف خشمتان خشک مبادا که شود چشمتان کار شما ای دغلان دنی هست به مانند پریشان زنی کزدل و جان رشته همی بافته بازپشیمان شده رخ تافته پنبه خود رشته نمود است باز بار دگر رشته خود کرده باز عهد اگرچه ز وفا بسته اید باز پشیمان شده بشکسته اید لاف و گزاف است شعار شما خویش پرستی همه کار شما نفس پرستی همه آیینتان زینت و سرمایه دکانتان همچو کنیزان عجوز دغل غمزه بود کار شما از حیل پیش شما هست خیانت رواج مفسده و جرم و جنایت رواج اف به شما مردم بی داد و دین نیست شما را هنری غیر از این همچو کنیزان زبان آورید دوست کش و دشمن دین پرورید هرزه گیاهان سرمزبله بی ثمران ثمر مزبله ای همه افتاده به گرداب خواب غرق شده در دل مرداب خواب مردم کج طینت مست غرور ای به مثل نقره تزیین گور وای که بد توشه ای اندوختید خرمن خود را به خطا سوختید هست گنه توشه عقبایتان وای بر احوال شما وای تان کرده مهیا غضب کردگار بهر شما شعله جاوید نار گریه پس از کشتن ما می کنید ندبه به درگاه خدا می کنید بر احدان خالق یکتا قسم آن که بود حی توانا قسم ای که ستم کار شما هست و بس گریه سزاوار شما هست و بس گریه از این بعد فراوان کنید جغد صفت ناله افغان کنید خنده نه زیبنده برای شماست ماتم و اندوه سزای شماست ساحت انسانیت آلوده اید ننگ ابد رابه خود اندوده اید لوث شما مردم دور از کتاب پاک نشایدکه کند هیچ آب هست به دامان شما زنگ ننگ اشک نشاید که برد رنگ ننگ فتنه زبیداد برافروختید خون خدارابه زمین ریختید آن که به حق بود امام زمان در کف او بو دزمام زمان پشت و پناه همه دلداده گان رهبر آزاده آزاده گان مشعل جانبخش هدا بود او مجری احکام خدا بود او آنکه دل و دین شده جاوید از او زنده شده مکتب توحید از او زاده آزاده ختم رسل جوهره جان و دل عقل کل سید پاکیزه نیکوسرشت پیر جوانان سرای بهشت قامت نامردمی افراختید تیغ جفابر سر او آختید وای که او راز جفا کشته اید دریم خون قامتش آغشته اید وای که کشتید چزاغ دلم داغ فزودید به داغ دلم وای که شد ختم رسل خون جگر پرده گیان حرمش در بدر وای که ای مردم بی آبرو قطع نمودید جگربند او ظلم عظیمی به جهان کرده اید آنچه نبایست همان کرده اید چرخ از این غصه و غم خون گریست اختر  خون دیده گردون گریست لرزه به ارکان سمک اوفتاد ولوله در چرخ فلک اوفتاد عاقبت ای خلق زحق بی خبر سود شما گشت بدل بر ضرر وای بر احوال شما کوفیان تیره شد احوال شما کوفیان سود شما روز جزا دوزخ است شعله ور از فعل شما دوزخ است ننگ زده سکه به نام شما شهد شرنگ است به کام شما آتش بیداد برافروختید گلشن حق راز جفا سوختید مرتکب از کینه به عصیان شدید دور هم از رحمت رحمان شدید وای بر احوال شما در جزا سخت بود ننگ و عذاب شما نیست دران حال کسی یارتان قهرخدا هست سزاوارتان هیچ بر این فرصت خود در جهان خوش دل و مغرور نباشید هان گرچه دو روزی است مجال شما هست فرار از غضب حق محال بهر گنه کار به روز حساب هست خدا سخت شدید العقاب الغرض آن صف شکن هنگ عشق شیر زن بیشه گلرنگ عشق همچو علی با سخن اعجاز کرد مشت همه شب صفتان باز کرد از اثر خطبه او سال هاست پرچم خونین حسینی به پاست گشته شکوفا گل توحید از او دین محمد شده جاوید از او احد ده بزرگی  ای اهل ریا و مکر و خدعه! تسبیح و ستایش فراوان بر خالق مهربان و رحمان وانگه صلوات و حمد بی حد بر جد من حضرت محمد(ص) بر آل مکرم پیمبر (ع) آن عترت طاهر و مطهر ای مردم بی وفای کوفه ای اهل ریا و مکر و خدعه! پیمان شکنان سست بیعت ای تا به ابد غریق ذلت! از بهر چه می کنید زاری فرجام شما همیشه خواری! هان! ناله تان نگیرد آرام وز درد شما نکاهد ایام این فعل شما درست ماند بر پیر زنی که پنبه ریسد از پنبه چو تافت ریسمان را از نو گسلد دوباره آن را ایمان شما گسسته از هم از هم بدریده تار محکم
غیر از طمع و فریب و نیرنگ جز از دغل و خیانت و ننگ جز مکر و فساد و خود ستایی جز خدعه و رنگ و خود نمایی در جام شما نبود باری جز باده سرخ شرمساری قومی همه چاپلوس و مکار جمعی همه نابکار و غدار ای مردم چون گیاه و سبزه در مزبله آید حیف هرزه چون سنگ مزار نقش رنگین با نقره که گشته باز تزیین در ظاهر دل فریب و زیبا بوی عفن ریاست پیدا ای مردم بی وفای نادان بد توشه ذخیره کرده اید هان! خشم و غضب خدای قهار آخر بکند همه گرفتار از جانب حق کشید خواری هم قهر و عذاب پایداری هنگامه رستخیز برپاست خشم و غضب خدا مهیاست ای مردم بی وفای کوفه! اکنون که به ما کنید مویه، هر شام و سحر به ناله آیید مستوجب شیون و نوایید دیگر نکنید شادمانی بس ناله کنید هر زمانی آلوده به ننگ و عارید هم تا به ابد ذلیل و خوارید دلهای شما دریغ سنگ است پیشانی تان نشان ننگ است شسته نشود که این نشانه همراه شماست جاودانه چون پاره تن نبی بکشتید آن بند دل ولی بکشتید آن کشته حسین عزیز زهراست وی رهبر شیعیان دنیاست آن کشته که معدن رسالت سالار شباب اهل جنت وی مشعل روشن هدایت وی گلبن گلشن امامت چون قصد نبرد کرد دشمن او سنگر سختتان و ایمن دستان شما شود بریده وان پرچمتان ز هم دریده سرمایه دین خود به خسران از دست نهاده اید الآن در درگه لایزال سبحان ننگ ابدی بود به تاوان ای بی خبر از جنایت خویش غفلت زده از خیانت خویش! از جرم و خطای خویش دانید؟ از مکر خفای خویش دانید؟ بر قلب نبی زدید آتش سوزد دل آسمان ز تابش افسوس و دریغ آتشی را افروخته اید حیف عمدا پیمان مودتی که بستید با کشتن او چنین شکستید آن پرده عصمت الهی دستان شما درید واهی آن خون امام و پیشوا را آن مهتر خلق و مقتدا را بی یاور و تشنه کام کشتید با سنگ دلی تمام کشتید دردا که قلم توان نیارد اندوه چنین غمی نگارد گر خون بفشاند آسمان هم نبود عجب و شگفت آن هم چون سر برسد عذاب اخری خواریگر از این عذاب دنیا کس یاورتان نباشد آن روز جمله بچشید عذاب جانسوز این مهلت چند روز دنیا دل خوش نکند چنین شما را از صبر خداست در مکافات تعجیل نکرده در مجازات تاخیر زمان انتقامش وان خشم و عذاب تلخ کامش از مصلحت و عنایت اوست از منت بی نهایت اوست پیوسته مراقب و کمین است این حکمت رب عالمین است گر خاتم حق رسول سرمد در محشر اگر چنین بپرسد: با عترت و آل من چه کردید؟ پیمان وفا چرا شکستید؟ مقصود چه بود از این جنایت زین ظلم و جسارت و خیانت نزدیک تر از شما به عترت بوده ست چنین کدام امت؟ کشتید شما نوادگانم آتش زده اید دودمانم جمعی زده دست و پای در خون برخی به اسارتند اکنون مزد خدمات من همین بود اجر زحمات من همین بود؟ ای مردم نابکار و بدبخت وای قوم فریبکار و سرسخت خشمی که سر ارم در آمد ترسم که سر شما هم آید. رضا قاسم زاده  عین زهرا زینب است بعد زهرا بهترین زن بین زن ها زینب است لاف نَبود گر بگویم عین زهرا زینب است گر بپرسی کیست استاد دبیرستان عشق خیل شاگردان همه گویند تنها زینب است گر بسنجی در ترازوی عمل معیار صبر صبر گوید قهرمان صبر دنیا زینب است گر مقام او بود از جمع معصومین جدا آن که از هر معصیت باشد مبرّا زینب است در ریاضی گر حساب جمع از مِنها جداست آن که از جمع شفاعت نیست مِنها زینب است آن که با تیغ زبان، کار دو صد شمشیر کرد کوه صبر و استقامت روح تقوا زینب است آن که با ایراد نطقی کرد مانند علی زاده مرجانه را محکوم و رسوا زینب است آن که بهر ما جهاد فی سبیل الله را با اسارت می کند تفسیر و معنا زینب است با شهامت چون اسارت گشت توأم، عقل گفت آن که در دنیا نظیرش نیست پیدا زینب است شد رقم پرونده اسلام با خون حسین آن که با خون سر خود کرد امضاء زینب است شاعر ژولیده می گوید به آواز جلی بین زنها بهترین زن بعد زهرا زینب است ژولیده نیشابوری  خطبه زینب اگر در سفر شام نبود از فداکاری شاه شهدا نام نبود نه همین نام نبود از شه خونین کفنان اثر از مکتب ارزنده اسلام نبود از مدینه زن و فرزند به همراه بردن نکته ای بود که اندر خور افهام نبود کاش می بود یکی تا که بگوید به یزید جای بانوی حرم در ملأ عام نبود چوب چون بر لب و دندان شه دین می زد خواهر غمزده اش را دمی آرام نبود جست از جا و بمانند پدر راند سخن که نظیرش به سخن در همه ایّام نبود اثر از دختر ویرانه نشینی باقیست گرچه آن روز چو وی دختر گمنام نبود لیک نبود زمعاویه و پورش اثری با وجودی که به جز در کفشان شام نبود این دلیلیست که حق باقی و باطل فانی است فکر دنیا طلبان جز غلط و خام نبود «خوشدل» آن کس که حسینی شد از روز نخست هیچ گه فکر پرستیدن اصنام نبود خوشدل  کیست این زن کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش روبه روی صاحبان سبحه و زر ایستاده
گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده مثل کوهی باز هم الله اکبر، ایستاده گاه بالای سر سرهای بی تن گریه کرده گاه بالای سرِ تن های بی سر ایستاده در کلامش خشم و آرامش تو گویی تواَمانند آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی این که در این مسجد بی بام و بی در ایستاده زن مگو، بنت الجلال اخت الوقاری آسمانی مثل کوه محکمی پشت برادر ایستاده با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه راست قامت عین عباس دلاور ایستاده خم به ابرویش نیامد از ملامت های دشمن بر سر حکم الهی چون پیمبر ایستاده کیست این زن، این که چون سروی میان آتش و دود با وجود آن همه داغ مکرر ایستاده شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور زینب اما مثل ماهی روی منبر ایستاده زینب است این دختر حیدر که از مردان عالم آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده پرچم شاه شهیدان تا ابد بالاست بالا بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده سعید بیابانکی  جبل الصبر شمشیر تیز خطبه تو در نیام صبر شیری ست که تکیه زده بر کنام صبر نام بلند توست که در اوج اقتدار افراشته ست پرچم خود را به بام صبر جنگ حسین و صبر حسن در تو جمع شد این گونه نام نهضت تو شد قیام صبر جام بلا عسل شده در کام شاه دین وقتی که در مقابل تو دید جام صبر در کربلا امام جماعت حسین بود در شام با امامت تو شد اقامه صبر آری شود، ولیک به خون جگر شود هر گاه سنگ لعل شود در مقام صبر حالا که نام دیگر تو کوه صبر شد شد ثبت بر جریده عالم دوام صبر قربانی حسین شده در منای عشق ذریه مقدس تو ای امام صبر مجتبی خرسندی  یا زینب(س) تا ابد در اختیارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) هست نام مستعارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) لحن تو کوبنده، نافذ، کاری و بی واهمه می شوی با این عبارت؛ ذوالفقارِ مرتضی(ع) از طفولیت تبِ روشنگری را داشتی بود از اول کنارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) زینت بابا شدن تنها فقط کار تو بود این چنین شد افتخارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) چادر زهرا(س) برایت مایه حجب و حیا رونق در کار و بارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) با جنم بودی! شجاعت داشتی! شد تا ابد- بی قرار بیقرارت ذوالفقارِ مرتضی(ع) هر کجا حرف از درایت بود فوراً می نشست با ادب در انتظارت ذوالفقارِ مرتضی(ع)!  مرضیه عاطفی  شیر زن همچون امیرالمومنان با حمله های بی امان گر تاخت بر دین فتنه ایی زینب عنان گیرد از آن بی ذوالفقار است این علی بی حربه اما این علی میدان به جولانش شود چون برگ ریزان در خزان هم هست زن هم صف شکن هم شیر زن هم بت شکن باید بگویم در نهان آتش فشان است این دهان سرخورده شد سردارشان زد آتشی بر کارشان تحقیر شد فرزند مرجانه از آن تیغ زبان در کاخ دشمن شیر شد هر نطق او شمشیر شد با خطبه هایش چهرهٔ آل امیه شد عیان  حامد آقایی  خطبه های کربلا آسمان بی شک پر از تکبیره الاحرام اوست غم همیشه تشنه دریای نا آرام اوست اوج تفسیر تمام آیه های عاشقی در میان خطبه های کربلا تا شام اوست مثل نام مرتضی بعد از پیمبر دیده ام هر کجا نام حسین آمد، پس از آن نام اوست؟! چشم هایش هیچ چیزی غیر زیبایی ندید ما رایت اولین و آخرین پیغام اوست شیعه بی تردید بی زینب به پایان می رسید در دل ایمانی اگر داریم از اسلام اوست از نجف تا کربلا موکب به موکب می روم هر کجا پا می گذارم سفره اکرام اوست کربلا پایان پرچمداری زینب نبود تازه این آغاز ختم سوره انعام اوست سما روشنایی  ظهور عزت پروردگار خطبه تو کلاس صبر کلاس وقار خطبه تو قرار داده به هربی قرار خطبه تو دمی شد از دودم ذوالفقار خطبه تو کشانده ای تو به حیرت همه نظرها را زبان سرخ تو بر باد داده سرها را پناه امت پیغمبر است چادرتان زمان وحشت ما سنگر است چادرتان یقین که فاتح صد خیبر است چادرتان و سایبان وسط محشر است چادرتان ندیده مردی دوران به مردی این زن که رفته است به جنگ عقیده با دشمن اگرچه رنج و بلا دید جا نزد اصلا به راه عاشقی اش پشت پا نزد اصلا به جز حسین کسی را صدا نرد اصلا و دست رد به غم کربلا نزد اصلا درست مثل علی در نبردها غوغاست شجاعتش بخدا چون شجاعت زهراست عقیله بود ولی در حصار غربت بود هجوم درد به قلبش ورای طاقت بود همیشه سهمیه اش از جهان مصیبت بود دلش شکسته گودال بود و غارت بود نرفته است ز یادش هجوم سر نیزه سری که ذبح شد از پشت و رفت بر نیزه چقدر غصه بازار رفتنش را خورد میان راه ز شمر و سنان لگدها خورد شکست! زخم جدایی دلبرش را خورد چنآن که شوهرش از دیدن رخش جا خورد هنوز ظرف دلش را به سنگ می کوبند دوباره پیش رویش طبل جنگ می کوبند سید پوریا هاشمی  جلوه سرمد اسدالله دیگر است این زن به خداوند حیدر است این زن رجز مرد خیبر است این زن ذات الله اکبر است این زن مطمئنا که پنج تن باشد او امام است اگر چه زن باشد واجب است و نباشد او عمره او طلا هست و پاک از این زمره