ترکیب بند ، در عزای حضرت رقیه (س)
خرد سالی تو ولی وسعت دریا داری
با همین کوچکی ات عصمت زهرا داری
پدرت نیست اگر تا بزند بوسه تو را
در کنار دل خود زینب کبرا داری
گرچه در گوشه ویرانه نشستی اما
مثل طوبی به جنان منزل و مأوا داری
کوچکی لیک همانند پدر ، یا زینب
پیش هر کوه مصیبت قد رعنا داری
قدری آرام بگیر ای گل زیبای حسین
چِقَدر حرف مگر با سر بابا داری
مات و مبهوت نظر دوخته ای بر رأسش
دیده بردار و به بر گیر ، تو مولا داری
به برش گیر که عطر نفس ات را بوید
به برش گیر که آغوش تو را می جوید
فصل پائیز غم توست که پائیزتر است
ابر چشم تو ز هر ابر که لبریزتر است
بهر دیدار تو آمد پدر و می بینی
کنج ویرانه ز گودال غم انگیزتر است
امشب از آه تو ویرانی دشمن حتمی ست
چون که آه تو ز شمشیر عدو تیزتر است
گرچه کوتاه بود لیک پس از داغ فراق
لحظه وصل پدر خاطره آمیزتر است
آسمان گشت دو چشمت ، پی خورشید افتاد
آسمانی که ز ابرش رخ مه نیز تر است
شعله زد این سر خونین به جگرها اما
هق هق ناله تو شعله برانگیزتر است
گریه کن گریه که اشک تو جگرها سوزد
از جگرسوختنت دیده ی دریا سوزد
اهل ویرانه که شمع گل تو گردیدند
خنده را بر لب تو بار دگر می دیدند
وقتی از زخم دل خویش سخن می گفتی
داغ دل های تو را تازه همه فهمیدند
هق هق بغض تو وقتی ز گلو بیرون ریخت
بهر آرامش تو در دل شب کوشیدند
تا تو بهتر به تماشا بنشینی سر را
مثل فانوس ، کواکب به رخش تابیدند
جای آن سر که نشد بوسه زند بر رویت
روی نیلی شده ات را همه می بوسیدند
باز می ریخت به لب های پدر چون گوهر
قطراتی که به رخسار تو می غلتیدند
باز بر چشم تو آئینه ی توحید نشست
سر ، چه گویم که به دامان تو خورشید نشست
ناله های تو ثمر داد ، ثمر آوردند
تو پدر خواستی ، از بهر تو سر آوردند
کنج ویرانه که فانوس نبودش حتّی
شب تاریک تو را دیده قمر آوردند
صدف چشم تو خالی شده بود از گوهر
کنج ویرانه برای تو گهر آوردند
همه دیدند به مهمانی اشک و اندوه
بهر یک دختر غمدیده پدر آوردند
بال و پر باز کن ای طایر قدسی امشب
بهر پرواز تو از عرش خبر آوردند
خواستند از تو بگیرند نفس در اینجا
لیک از داغ جگرسوز اثر آوردند
لاله ی گلشن خود را به خزان دادی تو
سر خونین پدر دیدی و جان دادی تو
ooo
محمود تاری «یاسر»
#حضرت_رقیه_واحد
خوش اومدی گوشه این خرابه بابا
ببین که دستام میون طنابه بابا
حالا که اومدی خودت بیا ببین که
دختر تو شبا کجامیخوابه بابا
هرجایی که اسم تورو به لب آوردم
از دست زجر و حرمله سیلی میخوردم
بسکه منو زدن دیگه جونی ندارم
عمه به دادم رسیده اگه نمردم
نزار دیگه بهم جسارت شه
همین لباس پاره غارت شه
عمه بجای من کتک خورده
منو ببر که عمه راحت شه
چرا تو خونین دهنی بابا
بدون غسل و کفنی
لباتو واکن و بگو امشب
من الذی ایتمنی بابا
۰۰۰۰
منم شبیه مادرت کبوده چشمام
سه سالمه ولی شبیه پیرزنهام
بسکه دویدم عقب قافله بابا
ببین پراز آبله و زخمی پاهام
به من بگو گناه دخترت چی بوده
شبیه لبهای تو صورتم کبوده
یه جای سالم توی پیکرم ندارم
زخم سرم برا محله یهوده
به جون تو نمیره از یادم
شبی که از رو ناقه افتادم
وقتی که بالگد به پهلوم زد
مادر تو رسید به فریادم
به سختی با همین چش تارم
لبامو رو لب تو میزارم
دونه دونه زخماتو میبوسم
بابا حسین خیلی دوست دارم
#حسن_کاتب
#حضرت_رقیه_زمینه
#حضرت_رقیه_زمزمه
منو از تو جدا کرده
ای خدا مرگش بده خولی عجب شری به پا کرده
تا خودش خسته شده واسه کتک شمر رو صدا کرده
بابا جونم
منو راحت نمیذاره / همش میگه با فریاد / چرا پیشت نمیاد/ اگه بابات دوست داره
منو راحت نمیذاره/ امون از تازیونهاش/ اینم بابا نشونش/ ببین بازوم ورم داره
بابا جونم
____
یه شب راحت نخوابیدم
این شبا تا صبح از درد لگدهاشون مینالیدم
لحظهای بابا اگه خوابم میبرد خوابت رو میدیدم
تو خوابم داداش اکبر بود / تو بودی و رباب انگار/ تو چشماش اشک شوق بود و/ رو دستاش علی اصغر بود
تو خوابم داداش اکبر بود /ولی با ضربههای شمر / پریدم از خواب و گفتم / اگه میمردی بهتر بود
باباجونم
#رضا_شریفی
#حضرت_رقیه_زمینه
سرت رو بالش خاک خرابه
حقیقت داره بابا یاسرابه؟
حالا که اومدی بخون لالایی
که شایددخترت یه کم بخوابه
نمی دونی چقدرخستم
می دونم باورش سخته برات
من دخترت هستم
نمی دونی چقدرخستم
ازاون شب که زمین خوردم چقدر
درد میکنه دستم
خرابمو،روشن کردی بابا
می دونستم،برمیگردی بابا
یه دنیاحرفای نگفته دارم
ولی تمومشوکنارمیزارم
نمی دونی چقدردلم میخوادکه
دوباره سرمو روپات بزارم
نمی دونی کجارفتم
خبر داری میون مجلس
نامحرما رفتم
نمی دونی کجا رفتم
توی بازار شام و کوفه از
کرببلا رفتم
خبرداری،تا اسمتو میبردم
فقط بابا،سیلی محکم خوردم
#مهدی_کامیاب
#حضرت_رقیه_زمزمه
یه وقتی اومدی که من نایی ندارم
ببخش که اسباب پذیرایی ندارم
غصه سرم ریخته ببخش
وضعم به هم ریخته ببخش
بعد اتیش خیمه ها
موهام یه کم ریخته ببخش
قافله شهر شام رفت-میون ازدهام رفت
با گل سر باباجون-چندتا النگوهام رفت
از این و اون سرت رو دست به دس گرفتم
از نیزه ها اخر بابامو پس گرفتم
تموم کن اینجا سفرو
حالا که اومدی نرو
از تو موهات پاک می کنم
با معجرم خاکسترو
نه راستی معجری نیست-یک تیکه روسری نیست
از استینای پاره-معجر بهتری نیست
تموم راهو اومدم پای پیاده
روی تنم جای کبودیا زیاده
با کیا بودم روبرو
چیزایی دیدم که نگو
محله یهودیا
خداروشکرنبود عمو
همونکه راه اب بست-دستموبا طناب بست
سر علی رو،رو نی-جلو چش رباب بست
#علی_زمانیان
#حضرت_رقیه_شور
قبله حاجات همه خلق جهان ... رقیه جان ۲
جانم عمه جان صاحب الزمان ... رقیه جان ۲
انگار که دنیارو دادن به عباس
وقتی تورو تو بغلش میگیره
تموم قافله این و میدون
بگی عمو ، عمو برات میمیره
همه دلخوشی سقایی رقیه
چقدر شبیهة الزهرایی رقیه
حاجت یه عالم و از بابات میگیری
کافیه یه بار بگی بابایی رقیه
ای جانم رقیه
ستاره ء قبيله ء هاشميان … رقيه جان٢
نائبه ء عقيله ء هاشميان … رقيه جان٢
دشمنتم حاجت ازت مى گيره
اينو همه ديدن هزار مرتبه
منكر توست شبيه اون كسى كه
خورشيدو مى بينه و ميگه شبه
مهر تو داده سر و سامانم رقیه
مینویسم عشق و میخوانم رقیه
گریه هات کاخ یزیدو وقتی بهم ریخت
عمه زینبت میگفت ای جانم رقیه
ای جانم رقیه
کاشکی بیایم تو حرمت سینه زنان ... رقیه جان۲
دور ضریحت بخونیم رقیه جان ... رقیه جان۲
فاطمهء سه سالهء حسينى
تربت تو بوى مدينه ميده
تُو حرمت زائرا ناخودآگاه
سلام ميدن به مادر شهيده
به فدای حرم زیبای رقیه
عشق تو بزرگترین سرمایه رقیه
اربعین برات ما رو میدی همیشه
به نیابتت میریم مشایه رقیه
ای جانم رقیه
#حضرت_رقیه_شهادت
روضهات را قصه میگفتم برای دخترم
گریه کردم تا سحر با هایهای دخترم
گفتم از آب و غذا افتادی از روز دَهم
آنقدر کِز کرد، کم شد اشتهای دخترم
نیمهشبها میپَرم از خواب تا ویرانهات
با صدای گریههای بیصدای دخترم
با عروسکهای زیرِ خیمهی چادرسیاه
اشک میریزیم پای روضههای دخترم
آستین را برد بالا گفت بابا گوش کن!
نوحه میخواند النگوی طلای دخترم
تا زمین میخورد میدیدم شبیه قصّهات
اشک را در خندههای زخمِ پای دخترم
هیچ دختربچهای را زود بیبابا نکن
گریه کردم بارها با این دعای دخترم
اشکهایش ریخت روی گنبدِ نقاشیاش
یک حرم زائر شدم در کربلای دخترم
روضهات جاریست در دنیای دختردارها
با تو حتما دوستم دارد خدای دخترم
#رضا_قاسمی