eitaa logo
دیوان فضل
273 دنبال‌کننده
327 عکس
251 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر زهرا همیشه جان‌نثار فاطمه است یادگار فاطمه است پای زخمی دارد اما پایِ ‌کار فاطمه است یادگار فاطمه است
در نام رقیه، فاطمه پنهان است از این دو، یکی جان و یکی جانان است در روی کبود آن دو، پیداست خدا آیینه بزرگ و کوچکش یکسان است مرحوم
مرا با تو سر گفت‌وشنود است یتیمی منِ مظلومه زود است بگو با دخترت در این دل شب چرا لب‌های تو بابا کبود است
بیا بشنو پدرجان صحبتم را غم تو بُرده از کف طاقتم را دوچشم خویش را یک لحظه وا کن ببین سیلی چه کرده صورتم را
پس از مادر که لبخندش گشاید باب رحمت را خدا بر دختران بخشیده دریای محبت را به مردان شعله‌ای از غیرت خود داده و جایش به زن‌ها هدیه داده مهربانی و نجابت را به آنان که پسر داده، توان و عزت افزوده به هرکه دختری بخشیده کامل کرده نعمت را پسر دلگرمی و آرام مادر می‌شود اما پدر با دخترش طی می‌کند راه سعادت را به دخترها مگر چیزی به‌غیراز ناز می‌آید پدرها خوب می‌فهمند وصف این لطافت را خدا آیات رحمت را به دختر دارها گفته بپرس از هرکه دختر دارد این حق و حقیقت را زمانی می‌شود ام‌ابیها بهر پیغمبر به پایان می‌رساند سال‌ها ظلم و جهالت را زمانی می‌شود زینت برای ساقی کوثر مزین می‌کند دامان خورشید ولایت را زمانی چون سه‌ساله دختر شیرین ثارالله وجودش رنگ بو بخشد بهار سبز عصمت را یگانه دختری از نسل پیغام‌آور خاتم به روی دست آورده برای خلق رحمت را یگانه دختری مثل علی عالی اعلا صبورانه به عالم هدیه می‌دارد هدایت را سه‌ساله دختری از نسل نور و آب و آیینه که مثل جده‌اش زهرا شرف داده شرافت را حسین بن علی را جان و از جان نیز شیرین‌تر بمیرم این‌همه آرامش و مهر و عطوفت را دل‌وجان پدر بوده، دل‌وجان پدر برده چه باید گفت این دلدادگی بی‌نهایت را گلی که ارث برده از عموی مهربان خود بصیرت را، فضیلت را، اصالت را، شجاعت را بمیرم دختری را که به زینب اقتدا کرده به‌جا آورده چون او حق پاکی و صداقت را در آن وادی که از هر سو بلایی تازه سر می‌زد به صبری زینبی می‌برد با خود درد غربت را به روی شانه‌ها می‌برد پرچم را اگر زینب سه‌ساله برملا می‌کرد با گریه حقیقت را دم دروازه‌ی ساعت که خون شد چشم‌ها از غم به لحن کودکی فریاد زد بر شام غیرت را خرابه دردهایش را به پایان برد تا زینب به خاک تیره بسپارد نسیم صبح رحمت را میان چادری کوچک نهانش کرد تا فردا به دست کوچک خود وا‌کند قفل قیامت را
مُهر کرده روی قلب ما خدا اسم تو را از همان اول بلد بودیم ما اسم تو را هر زمان در کارمان گیر و گره افتاده است یا (ابوفاضل مدد) گفتیم یا (اسم تو را) رزق و روزی همه ایل‌وتبارش می‌رسد می‌برد هرلحظه، هر ساعت گدا اسم تو را راهمان کوتاه شد، درها به رومان باز شد هر زمان گفتیم بعد از ربّنا اسم تو را آن زمانی توبه‌ی آدم قبول افتاد که در میان گریه‌هایش زد صدا اسم تو را پا به پای گریه کن‌ها خواهرت هم گریه کرد کربلا شد هرکجا بردیم تا اسم تو را ای فدای آن شهیدی که کنار علقمه بعدِ (یا زهرا) صدا زد ابتدا اسم تو را خوش به حال زائر صاحب دلی که می‌شنید از در و دیوارهای کربلا اسم تو را هر شب آوردیم به دستور"فابک للحسین"، دست‌کم بین گریز روضه‌ها اسم تو را بارهای بار در متن مقرّم دیده‌ام پاره‌پاره قطعه‌قطعه زیر پا اسم تو را حا و سین و یا و نونَ ت نامرتب شد حسین پس مرتّب گریه کردم هر هجا اسم تو را :: قسمتش یا کعب نی می‌شد وَ یا سیلیِ زجر دخترت می‌برد آقا، هرکجا اسم تو را
(تضمین غزلی از مرحوم طالب آملی) رفتی و دل دختر تو بیتِ حَزَن شد دور از تو پدر، کار همه ناله زدن شد از ظلم، روی گردنِ ما جای رسن شد "از ضعف به هر جا که نشستیم، وطن شد از گریه، به هر سو که گذشتیم چمن شد" از داغ غمت شعله‌ی افروخته بودم من عشق تو با خون دل اندوخته بودم بی تاب‌ترین دختر دلسوخته بودم "پیراهنی از تارِ وفا دوخته بودم چون تابِ فراق تو نیاوردْ کفن شد" در خواب رسیدی به سرم دست کشیدی با بغض، سخن گفتم و با گریه شنیدی حرف از دلِ شب گم شدنم شد که خمیدی "جانِ دگرم بخش که آن جان که تو دیدی چندان ز غَمَت خاک به سر ریخت که تَنْ شد" رفتی و خیام تو گرفت آتش نمرود بعد از تو شبی دخترت از گریه نیاسود برگرد به ویرانه مرا زود ببر زود "عُشاقِ تو هر یک به نوایی ز تو خوشنود گر شد ستمی بر سر کوی تو، به من شد"
نیزه‌دارت به من یتیمی را داشت از روی نی نشان می‌داد پیش چشمان کودکانت کاش کمتر آن نیزه را تکان می‌داد تو روی نیزه هم اگر باشی سایه‌ات هم‌چنان روی سرِ ماست ای سر روی نیزه!‌ ای خورشید! گرمی‌ات جان به کاروان می‌داد دیگر آسان نمی‌توان رد شد هرگز از پیش قتلگاه... آری به دل روضه‌خوان تو -که منم- کاش قدری خدا توان می‌داد: سائلی آمد و تو در سجده «انّمایی» دوباره نازل شد چه کسی مثل تو نگینش را این‌چنین دست ساربان می‌داد؟ کم‌کم آرام می‌شوی آری سر روی پای من که بگذاری بیشتر با تو حرف می‌زدم آه درد دوری اگر امان می‌داد
این سر شب‌زده، ای کاش به سامان برسد قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد... حال آن تشنه که با یاد تو سیراب شود مثل این است که در دشت به باران برسد... کاش با دیدن تو جان بدهم آقاجان قبل از آنی که ز هجرت به لبم جان برسد گر مقدّر شده، آید به سراغم اجلم سببی ساز که در شام غریبان برسد و پس از مرگ بیا جانِ عمو لطفی کن پیکرم تا حرم ساقی عطشان برسد
روح بزرگش دمیده‌ست جان در تن کوچک من سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من... یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید دستان خود حلقه کرده‌ست بر گردن کوچک من می‌خواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم دیدم سر خود نهاده‌ست بر دامن کوچک من... در این خزان محبت، دارم دلی داغ‌پرور هفتاد و دو لاله رُسته‌ست از گلشن کوچک من از کربلا تا مدینه گل‌فرش داغ دل ماست با ردّ پایی که مانده‌ست از دشمن کوچک من دنیا چه بی‌اعتبار است در پیش چشمی که دیده‌ست دارالامان جهان را در مأمن کوچک من آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده‌ای را شاخه گلی می‌گذارند بر مدفن کوچک من
غزل مرثیه حضرت رقیه سلام الله علیها ************ ای سربلندِ من که چنین با سر آمدی با سر برای دیدنِ این دختر آمدی قدری شکسته ای تو ولی سرشکسته نه! ای سر ، تو بر سران دو عالم سرآمدی با نورِ تو قدم به قدم راه رفته ام خورشیدِ من ، کِی از نوکِ نیزه در آمدی؟ ای نازنین کبوترِ من ناز کرده ای در آشیانه از چه بدونِ پر آمدی ای غرقِ نور ، از چه تنوری است صورتت؟ وای از دلم که از دلِ خاکستر آمدی لبریز از غمم ، که لبت خیزرانی است از طشت زر ، زیارتِ این گوهر آمدی راحت بخواب خسته ی راهی عزیز من امشب خیال کن بغلِ مادر آمدی با اشکِ دانه دانه به تو آب می دهم ای تشنه لب به چشمه ای از کوثر آمدی حتی به روی نیزه دم از حق زدی پدر بابا چه خوب از پسِ دشمن بر آمدی *****************
یا رقیه (س) 🖤 خراب آباددل تاریک و سرده سرا پای  وجودم  آه و درده  لب خود بازکن ای عمه جانم بگو بابای من کِی  بر میگرده خدایا رنگ رخسارم شده زرد من و ضرب لگد سیلی نامرد هنوزم میکند از زجرو زجرش شبیه مادرم  پهلوی  من درد ببین  بابا دو چشمان ترم را شکسته دشمنت بال و پرم را سر یک دختری در شام ویران  به غارت رفته دیدم معجرم را اکبر عابدی (عابد) قم 🖤