eitaa logo
دیوان فضل
273 دنبال‌کننده
327 عکس
251 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ینبی مذهب ای که تویی حسین را نورعین رقیه خاتونی وبنت الحسین سه ساله ومعلم مکتبی فروغ بخش دیده ی زینبی تورهرو عقیده وجهادی تورهنمای رراه اعتقادی تو بهترین پدیده ی مکتبی حسین خو و زینبی مذهبی به بحر عشق وعاشقی گوهری سفینة النجات را لنگری طینت توپاکتر از گل بود نوروجود تو توکل بود بزرگ عالمی کجا کوچکی باب حوائجی اگر کودکی نورتوای شهیدۀ راه عشق سرزده ازسپیده ی راه عشق به زخم جان ودل ما مرهمی باب مراد همه ی عالمی تورنگ وبو به زمزمه می دهی که عطر وبوی فاطمه می دهی سوخته جان ها زشرار غمت جان همه فدای عمرکمت گذشته درفراق شب های تو ندیده کس خنده به لب های تو سه ساله ای وپُر زجوش وخروش رنج چهل ساله کشیدی بدوش چون توکسی داغ صبوری ندید این همه رنج وداغ دوری ندید نشد دلت لحظه ای ازغم بری تاکه شدی به رنگ نیلوفری هیچ کسی نگفت جرمت چه بود که شد رخت زضرب سیلی کبود به نُه فلک شرر زده شیونت کبود شد زتازیانه تنت شبی که ماندی عقب ازقافله پای توشد زخار پرآبله تو شعله بردیده ی تر می زدی ناله ی ای پدر پدر می زدی تو دیده ای جمال نورانیش تو دیده ای شکسته پیشانیش توشسته ای به اشک غم نای او تو داده ای بوسه به لب های او به وصف تو ای گل مینو سرشت عشق به روی برگ گل ها نوشت کجا کسی به غیرتوجان خود نثار کرده بهر مهمان خود «وفائیم» ملول وخسته دلم به یاد ناله ات شکسته دلم
خورشید سحر ای آسمانیان پدرم را ندیده اید سردار عشق،تاج سرم را ندیده اید؟ آه ای ستاره های شب تار غربتم خورشید روشن سحرم را ندیده اید؟ دردشت های بی کسی وکوره راه غم نور امید وراهبرم را ندیده اید؟ گفتند با سرآمده دنبال دخترش درراه شام ، همسفرم را ندیده اید؟ دل بسته ام به وصل رخش،ساکنان عرش جان زجان عزیزترم را ندیده اید؟ بال وپرم کبود شده ازستم ، شما مرهم گذار زخم پرم را ندیده اید؟ وقتی زروی ناقه فتادم، میان دشت خونابه هایی ازجگرم را ندیده اید؟ ازبس دویده ام به روی خارهای راه از پا فتاده ام ،پدرم را ندیده اید؟ جزنیمه جان نمانده که تقدیم اوکنم صاحبدل نکو سیرم را ندیده اید؟ فردا بگو رقیه به محشر «وفایی» مرثیه خوان شعله ورم را ندیده اید؟
امام حسین علیه‌السلام حضرت رقیه علیهاالسلام غزل‌پیوسته غم عشق الا ای سرّ نی در نینوایت سرت نازم، به سر دارم هوایت گلاب گریه‌ام در ساغر چشم گرفته رنگ و بوی کربلایت جدایی بین ما افتاد و هرگز نیفتادم چو اشک از چشم‌هایت در ایام جدایی در همه حال به دادم می‌رسد دستِ دعایت بلاگردان عالم! رو مگردان از این عاشق‌ترین درد آشنایت به دامن ریختم یک بوستان گل ز اشک دیده دارم رونمایت بیا بنشین و بنشان آتش دل دلم چون غنچه تنگ است از برایت «عزیزم کاسۀ چشمم سرایت میون هر دو چشمم جای پایت از آن ‏ترسم که غافل پا نهی باز نشیند خار مژگانم به پایت» :: من ای گل! نکهت از بوی تو دارم شمیم از گلشن روی تو دارم... حضور قلب بر سجادۀ عشق ز محراب دو ابروی تو دارم من از بین تمام دیدنی‌ها هوای دیدن روی تو دارم به خوابم آمدی ای بخت بیدار که دیدم سر به زانوی تو دارم گل آتش کجا بودی که حیرت من از خاکستر موی تو دارم بیابان گردم و چون مرغ یاحق تمام شب هیاهوی تو دارم «به سر، شوق سَرِ کوی تو دارم به دل مهر مَهِ روی تو دارم مه من، کعبۀ من قبلۀ من تویی هر سو، نظر سوی تو دارم» :: تو که از هر دو عالم دل ربودی کجا بودی که پیش ما نبودی تو در جمع شهیدان خدایی یگانه شاهد بزم شهودی به سودای وصالت زنده ماندیم به اُمّیدِ سلامی و درودی ببوسم روی ماهت را که امشب ز پشت ابر غیبت رخ نمودی تو با یک جلوه و با یک تبسّم دَر جنّت به روی ما گشودی مپرس از نوگل پژمردۀ خود چرا نیلوفری رنگ و کبودی به شکر دیدن صبح جمالت بخوانم در دل شب‌ها سرودی «اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی به بالینم طبیبی یا حبیبی از این دو، گر یکی بودی چه بودی»... :: به جز روی تو رؤیایی ندارم به جز نام تو نجوایی ندارم به جز گلگشت بستان خیالت سر سیر و تماشایی ندارم بسوز ای شمع و ما را هم بسوزان که من از شعله پروایی ندارم بیابان گردم و اندوهم این است که پای راه پیمایی ندارم مرا اعجاز عشقت روح بخشید به غیر از تو مسیحایی ندارم یک امشب تا سحر مهمان ما باش که من امّید فردایی ندارم «به سر غیر از تو سودایی ندارم به دل جز تو تمنّایی ندارم خدا داند که در بازار عشقت به جز جان هیچ کالایی ندارم»... استاد محمدجواد غفورزاده
انتقامش را گرفت این‌گونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم، تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر اِنّا فَتَحنا اشک می‌ریزد ولی گریه‌های او ندارد رنگ زاری هیچ‌گاه بر سرش می‌ریخت خاک از بام‌ها، می‌سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هم‌اند او به زینب یا که زینب می‌بَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می‌آمد خجالت می‌کشید با سرِ بابا سخن می‌گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می‌گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می‌جنگید با دستان بسته، بی‌سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده‌تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می‌آیم پدر پای من زخمی‌ست اما روبه‌راهم روبه‌راه...
تقدیــم به ریحانــه ی کــربلا حضرتِ رقیّه بنت الحسین سلام الله علیها ......................... در گوشه ی خرابه گلستان رقیّه است شأنِ نزولِ ســوره ی بـاران رقیّه است تفســیرِ آیــه آیــه ی قــرآن رقیّه است این دخترِ شــبیه به طوفان رقیّه است شهزاده ای که کاخِ ستم را خراب کرد با حفظِ چادرش به خــدا انقـلاب کرد از بهترین عشیره و ایـــل و تبـار بــود از نسلِ شـاهِ خیبـــرِ دُلـدُل سـوار بــود آیینـــــه ی تمـــام نــمـــایِ وقـــار بــود درگوشه خرابه خودش ذوالفقار بـــود خُلقاً و ظاهراً خودِ زهرایِ اطهـر است این دخترِ سه ساله به عالم برابر است زهـــراترین مقـام ، مقـامِ رقیّــه اســت خورشید محوِ ماهِ تمـــامِ رقیّــه اســت پایانِ عشق حُسنِ ختـــامِ رقیّــه اسـت کرب و بلا شـــروعِ قیـامِ رقیّــه اســت دربندِ ظلم هســت ولیکن اسیـر نیست گُل سرفراز بوده اگر سر به زیـر نیست بیچاره نیست...چاره ی عالم رقیّه است الگویِ جـود و بخششِ حاتم رقیّه است نقشِ نگیـــنِ حلقه ی خاتـم رقـیّه است زیبــاتریـــن دلیـــلِ مُـحــرَّم رقـیّه است او صبر را به حضــرتِ ایّــوب داده است یک ذرّه اشک هدیه به یعقوب داده است ذکرِ رقیّه افضلُ الاذکــــارِ زینـــب است بانویِ ما همیشه مددکـــارِ زینـــب است با دستهای کوچکِ خود یارِ زینـــب است در کربــلا رقـیّـه علمــــدارِ زینـــب است سرشار از شمیـــمِ گُلِ یـــاس بوده است بالانشیـــنِ شــانه ی عبّـــاس بوده است از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شـــام با دســـت های بستـه و در بینِ ازدحـام در گوشـه ی خـــرابـه کند باز هم قیــام حُسنِ ختامِ کرب و بلا بوده این پیـــام : ما آبـــرویِ خویـش به خنجـر نداده ایم سر داده ایم از ســـر و مَعجـر نداده ایم ابراهیم_زمانی
وقتی از خاک تو شفا برسد گر نگاهی کنی، چه‌ها برسد به نوا می‌رسانی‌اش قطعاً بی نوا گر به نینوا برسد رحمت واسعه! بغل وا کن تا غریبه به آشنا برسد ما ز دست فراق خسته شدیم یک‌نفر هم به داد ما برسد دست ما را بگیر تا بلکه پاى ما هم به کربلا برسد لحظه‌ی احتضار منتظریم قدمت روی چشم‌ها برسد تا حسینی شدن بسی راه است میوه‌ی کال، مانده تا برسد زخم‌های تو تشنه‌ی اشک‌اند گریه کردم به تو دوا برسد :: با خودش می‌بَرَد مرا حتماً پدر امشب اگر خرابه رسد نان خود را نخورد خواهرتو تا به طفلان تو غذا برسد سروده گروه
آیینه‌دار زینب و زهرا رقیه کوچک‌ترین انسیة الحورا رقیه پشت سرش بی‌شک دعای پنج تن بود آدم اگر می‌گفت اول یا رقیه خورشید در منظومه‌ی عشق حسینی صد سال نوری راه دارد تا رقیه جا داشت روی شانه‌ی کعبه اباالفضل جا داشت روی شانه‌ی سقا رقیه آرام‌تر از هر زمانی بود اصغر می‌خواند تا بالا سرش لالا رقیه پا بر مغیلان می‌نهد اما محال است روی سر موری گذارد "پا" رقیه ** این طفل بی آزار را آزار دادند زجر بدی را دید در دنیا رقیه زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه طفلان همه بر ناقه‌اند اِلّا رقیه مقتل که می‌خواندم شبی با خویش گفتم پیدا نمی‌شد کاش در صحرا رقیه وقتی که پیدا شد خمیده راه می‌رفت شد پیرتر از زینب کبری رقیه حتی در اوج ضعف هم چیزی نمی‌خواست جز دست گرم و بوسه‌ی بابا رقیه دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد تنها سر آمد دیدنش اما رقیه... حیرت زده پرسید: عمه این سر کیست؟ یاللعجب نشناخت بابا را رقیه! خود را مرتب کرد تا در چشم بابا باشد همان دردانه‌ی زیبا رقیه از بوسه‌اش جان می‌گرفت، این‌بار اما جان داد با بوسیدن لب‌ها رقیه
قضا بگشوده بر من باب دنیای یتیمی را به بی مهری نشانم داد معنای یتیمی را چه پنهان از شما، هر روز میگویم پدر دارم ولی سر میکنم با بغض شب های یتیمی را صبوری میکنند این داغ را دریا دلان اما به جز اندوه دُرّی نیست دریای یتیمی را تسلا می دهم خود را به یاد آن غریبی که میان کوچه ها نوشید مینای یتیمی را (یتیمی درد بی درمان یتیمی خواری دوران) خدا آسان کند ای کاش فردای یتیمی را
قسم به ساحت ذکر شریف"هو" بابا به روی من شده این اشک آبرو بابا "عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد" چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا چه حیف شانه نداری که سر بر آن بنهم بگویم از غم خود شرح مو به مو بابا مرا  ببخش که نشناختم تو را اوّل به چهره‌ی تو نمانده‌ست رنگ و رو بابا خداش خیر دهد راهب مسیحی را... که با گلاب تو را  داده  شستشو  بابا خداش نگذرد ای کاش، خولی نامرد کشید دست به روی تو بی وضو بابا نمانده وقت زیادی به رفتنم حالا.‌‌.. شدم  کنار سرت  گرم گفتگو  بابا بیا و باز صدایم بزن "رقیه ی من" تو هم بخواه ز من که "بگو بگو بابا" چه‌قدر خاطره‌ی تلخ دارم از کوفه چه بد گذشت به من شام بی عمو بابا لب ِ ترک ترکت را ندیده می‌بوسم ..‌. چه خوب شد که به چشمم نمانده سو بابا
مرثیه علیها سلام همه شادند دخترت گریان همه خوابند دخترت بیدار خیلی امروز مردم این شهر دادنم با نگاهشان آزار دخترت را ببر به همراهت خسته از دست روزگار شده یا که تشخیص تو شده مشکل یا دو چشم رقیه تار شده گر به دور سرت نمی گردم پر و بالم ببین که بسته شده مثل سابق زبان نمی ریزم دو سه دندان من شکسته شده وسط ازدحام و خنده ی شام بغض تنهایی ام ترک میخورد هر کجا تا که گریه میکردم عمه‌ام جای من کتک میخورد میکشم دست بر سر و رویت چه قدر پلک تو ورم دارد بر لبت زخم تا بخواهم هست ولی انگار بوسه کم دارد آن قدر روی خارها رفتم به‌خدا هردو پای من زخم است لرزش دست من طبیعی نیست نوک انگشتهای من زخم است
رسید باباجان همان‌که موی تو را می‌کشید باباجان چقدر محکم زد بگو به عمه که خوابم پَرید باباجان بُرید امانم را همان‌که رأس تو را می‌بُرید باباجان تو بین گودالی به سوی خیمه چرا می‌دوید باباجان چقدر مثل همیم تو رو سفیدی و من‌ مو سفید باباجان ** تمام شد عمه همین‌که وارد بزم حرام شد عمه یزید می‌خندید ببین که با چه‌کسی هم‌کلام شد عمه امان امان‌ از شام چقدر دور و برش ازدحام شد عمه نپرس باباجان میان کوچه چطور احترام شد عمه ولی سر بازار اسیر زخم زبانِ عوام شد عمه
خوشی‌مون رفت تا بابایی رفتی نفهمیدم چرا تنهایی رفتی ندارم طاقت دوری، از امشب منم باهات میام هرجایی رفتی