eitaa logo
دیوان فضل
286 دنبال‌کننده
382 عکس
288 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ هر چند در شهر خودت تنهایی ای قدس اما امید مردم دنیایی ای قدس هم قبله و قلب نخستین در دل توست هم اهل سرِّ لیلة الأسرایی ای قدس @hosenih تنها نه در چشمان گریان فلسطین در چشم اهل آسمان زیبایی ای قدس پیغمبر ما روی چشم تو قدم زد تو میزبان حضرت طاهایی ای قدس غمگین مشو باید که سر بالا بگیری تو خاکِ پاکِ مسجد الأقصایی ای قدس دور و بر تو لشگر شمر و یزید است یک قطره از دریای عاشورایی ای قدس صهیون همان فرزند فرعون است آری امروز تنها وارث موسایی ای قدس با دست فرعون کودکانت گشت پرپر گهواره ها شد خالی از لالایی ای قدس فرزندهایت را به خاک و خون کشیدند از خون دلبندان خود دریایی ای قدس امروز اگر دست ستم رحمی ندارد اما در آخر می رسد فردایی ای قدس @hosenih فردای ما موعود دارد غم ندارد فردا صدایت می رسد تا جایی ای قدس فردا تمام شهر تو آباد گردد با دست مهدی زنده و برپایی ای قدس ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
@shere_aeini هر چند در شهر خودت تنهایی ای قدس اما امید مردم دنیایی ای قدس هم قبله و قلب نخستین در دل توست هم اهل سرِّ لیلة الأسرایی ای قدس تنها نه در چشمان گریان فلسطین در چشم اهل آسمان زیبایی ای قدس پیغمبر ما روی چشم تو قدم زد تو میزبان حضرت طاهایی ای قدس غمگین مشو باید که سر بالا بگیری تو خاکِ پاکِ مسجد الأقصایی ای قدس دور و بر تو لشگر شمر و یزید است یک قطره از دریای عاشورایی ای قدس صهیون همان فرزند فرعون است آری امروز تنها وارث موسایی ای قدس با دست فرعون کودکانت گشت پرپر گهواره ها شد خالی از لالایی ای قدس فرزندهایت را به خاک و خون کشیدند از خون دلبندان خود دریایی ای قدس امروز اگر دست ستم رحمی ندارد اما در آخر می رسد فردایی ای قدس فردای ما موعود دارد غم ندارد فردا صدایت می رسد تا جایی ای قدس فردا تمام شهر تو آباد گردد با دست مهدی زنده و برپایی ای قدس 🔸شاعر: ________________________________ 🔹کانال اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ با تَضرع ایستاد و رو به رویش حرف زد با خدای خویش از راز مگویش حرف زد دست بر زیر محاسن برد و گفتا: پیشکش از خطوط صورت و زیر گلویش حرف زد @hosenih هربلایی بود را روز ازل با جان خرید جان چه قابل، جان به کف از آبرویش حرف زد از گلستانش ،جوانش از هر آنچه داشت گفت از گل ششماههء خوش رنگ و بویش حرف زد هق هق مولای ما آن دشت را شرمنده کرد از علی اکبر و از خلق وخویش حرف زد در مناجاتش گریزی زد میان قتلگاه از همان سینه که می آیند رویش حرف زد سينه ي خود را براي سم مركب ها گذاشت لحظه اي كه از جنايات عدويش حرف زد ماجرا را دید تا آنجا که بین راه شام دختر آمد پای نیزه با عمویش حرف زد: با عمو میگفت اینجا هستی و ما را زدند؟ از لبس از گونه اش از تار مویش حرف زد یاد ضرب سنگ ها و خون پیشانیش بود وقتي از نوع نماز و از وضويش حرف زد @hosenih شرح داد و شرح داد و شرح داد و شرح داد از تمام ماجرا و مو به مويش حرف زد ناگهان آمد ندايي از خدا محبوب ما مست شو طوري كه نتوان از سبويش حرف زد... ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
هوای عشق مرا می برد به گلشن چشم لطافت تو بهار آورد به گلشن چشم و عقل از سرمان می پرد به گلشن چشم (خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم) به جز تو در دل خود دلبری نمی بینم به غیر درگه عشقت دری نمی بینم من از فراق تو چشم تری نمی بینم (سزای تکیه گهت منظری نمی بینم منم ز عالم و این گوشه ی معین چشم) فدای اهل دلی که شده است محرم تو چه کس به غربت و تنهایی است همدم تو بگو چه کس شده چشمش سفید در غم تو (بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو ز گنج خانه ی دل می کشم به روزن چشم) همیشه خواهش ما را لبت جوابی داشت دلم ز دوری رویت چه التهابی داشت نگاه کن دل ما را اگر ثوابی داشت (سحر سرشک روانم سر خرابی داشت گَرَم نه خون جگر می گرفت دامن چشم) غم گران تو را کی دهم به عالم مفت چه روزها و چه شبها که بی تو چشمم خفت بیا که منتظر تو چه طعنه ها که شنفت (نخست روز که دیدم رخ تو دل می گفت اگر رسد خللی خون من به گردن چشم) کجاست آنکه کند ناله ی گدا را گوش چنان به یاد تو افتاده ام به جوش و خروش که اشک، آتش دل را فقط کند خاموش (به بوی مژده ی وصل تو تا سحر شب دوش به راه باد نهادم چراغ روشن چشم) شاعر : داخلِ پرانتز غزلی زیبا از جناب حافظ 🔹 دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی@fazlll
@fazlll دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی می نویسم ز سوز جان، نامه محضرِ صاحب الزمان، نامه می نویسم به گریه، دلتنگم می فرستم پس از اذان، نامه می فرستم به روی بالِ نسیم به سوی یارِ مهربان، نامه کاش می شد برات بفرستم روی بالِ فرشتگان ، نامه بفرستیم نامه را به زمین یا بیاید به آسمان، نامه؟ بفرستیم کربلا به نجف یا بیاید به جمکران، نامه باید آخر به گریه بفرستم به نشانیِّ بی نشان ، نامه می شود مُهر با دو قطره ی اشک می رود سمت بی کران ، نامه به بهارِ حقیقی عالم می رسد باز از خزان، نامه می فرستد به پادشاه وجود باز هم سائلی جوان، نامه گاه گاهی گدای مضطر را می رساند به آب و نان، نامه نامه ام بد خط است تاریک است ولی این بار هم بخوان، نامه ** شرح حال فراق را بدهد در بیارد اگر زبان، نامه غصه دارم تو را نمی بینم می کند حال من بیان، نامه خاطرات بدی رقم زده است در دل و جان عاشقان، نامه گاهی اوقات آبرویی را می برد سهل و رایگان، نامه گاهی اوقات از همین کاغذ می شود کوهِ سرگران، نامه گاهی اوقات مردِ جنگی را می زند آتشی به جان، نامه گاهی اوقات جای تیر سه پَر می گذارند در کمان، نامه وای بر مردمی که بنویسند با خطِ خون به میهمان، نامه راستی میدهی اجازه به من تا بگویم کمی از آن، نامه... ...که فرستاده بود شمر لعین به علمدارِ کاروان ، نامه جوهر و صفحه شرمگین شده بود سوخت تا مغزِ استخوان، نامه نامه می کرد التماس: ای شمر! سمتِ خیمه مبر عیان، نامه خواست تا سمت خیمه ها نرود چه کند؟ هست ناتوان، نامه ** فاطمه خون گریست زد فریاد: که نرو، شرم کن،بمان، نامه!!! این خبر بین خیمه ها پیچید: که گرفته پناهمان ،نامه چه بگویم که آتشی شد و زد شعله بر جان کودکان، نامه خیلی عباس را خجالت داد کاش می برد در نهان، نامه بنویسید بر درِ حرمش کشته عباس را ، امان نامه شعر: دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی @fazlll
بیدار می شوی سرِ شب تا سحر چرا بی تاب می شوی دل شب اینقَدَر چرا هنگام گریه هات نَفَس کم می آوری زهرا شده نفس زدنت مختصر چرا نامحرمی که نیست چرا رو گرفته ای؟ ابری سیاه مانده به روی قمر چرا از آنچه آمده به سرت دم نمی زنی باید بگیرم از دَرِ خانه خبر چرا حرف دهان مردم شهر اینچنین شده حیدر خودش نیامده در پشت در چرا شش ماه انتظار من و تو به باد رفت افتاده از درخت وجودت ثمر چرا دیگر دفاع از منِ خونین جگر مکن خود را زدی عزیز علی در خطر چرا شال مرا گرفتی و دستت زِ دست رفت در پیش من زدند تو را بیشتر چرا آخر برای مُردنم این روضه کافی است مادر زدن کنار نگاه پسر چرا شاعر: 👇 ناشر اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
خدا روز ازل ما را به عشقت آشنا کرده چه عشقی که مرا از قید این عالم رها کرده نه اربابم، نه سلطانم، خدا را شکر می‌گویم که ما را در حریم حضرت سلطان، گدا کرده عزیز هر دو عالم شد، به بزم عشق مَحرم شد کسی که رو به درگاهِ علی موسی الرضا کرده نگاهش رحمت و رأفت، وجودش پاکی و عصمت خدا در " اِنَّمایش " حق مطلب را ادا کرده همه در حسرت جنت، خدا هم از سَرِ رحمت دری را از حرم سوی بهشت خویش وا کرده ولی جنت نمی‌آید به چشم زائرت وقتی... ...شبی را در کنار تو سحر کرده، صفا کرده خجالت می کشم وقتی که می‌آیم حضور تو ترحم کن به این بنده که سر تا پا خطا کرده به سقاخانه‌ات بردم پناه از درد و بیماری چه سقاخانه‌ای که درد عالم را دوا کرده همه آیینه‌ها لبیک می‌گویند آن کس را که یکبار از صمیم دل تو را خوانده صدا کرده قسم بر خطّه‌ی طوست، قسم بر شوق پابوست زیارت‌های مخصوصت، دلم را مبتلا کرده دلا بنگر افاضاتش، ببین بحرِ کراماتش ببین نور ضریحش بی خدا را با خدا کرده معطل کردن سائل به پشت در مرامش نیست به هر کس آمده در این حرم فوراً عطا کرده نمی‌گوید گنهکاری، نمی‌گوید خطا داری فقط آغوش بگشوده، محبت‌ها به ما کرده نرفته از حرم بیرون، کسی مأیوس یا محزون حوائج را به لطف و رحمتش یک‌یک روا کرده تشرف در حرم با اختیار خویش ممکن نیست یقین دارم که زهرا مادرش ما را دعا کرده قیامت هست پشت پنجره فولاد، یعنی که خدا قبل از قیامت شور محشر را به پا کرده چه سِرّی هست در پایین پایش هر که می‌آید تمنای زیارت از نجف تا کربلا کرده ** صفا در قلب این صحن و، بساط روضه هم پهن و دو چشمم اشک می‌بارد، هوای نینوا کرده قسم بر نور عین تو، به فَابکِ لِلحسینِ تو تو می‌دانی که عاشورا به قلب ما چه‌ها کرده قسم بر پلک مجروحت، قسم بر جدّ مذبوحت... چه کس با یک غریبِ بی دفاع اینگونه تا کرده؟ برو در قتلگاه ای دل، ببین آن بی حیا قاتل چگونه نیزه‌ها را در دل گودال جا کرده؟ تو را گیرم که دشمن کشت با لب‌های عطشانت تنت را بی کفن روی زمین، عریان چرا کرده؟ صدای مادرت پیچیده در عالم که می‌گوید: بمیرم...بی کفن، جا در میان بوریا کرده بُنَیَّ روی دامان خودم بودی، خودم دیدم چگونه قاتلت با خنجرش سر را جدا کرده https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
🥀شهادت امام هادی علیه السلام ای گنج معرفت به دل سامرا سلام ابن الجواد، حضرت ابن الرضا سلام ای چون پدر مطهر و معصوم و متقی ای آسمان علم خدا ایهاالنقی خورشید از تشعشع نورت منوّر است ماه فلک به یُمن حضورت منوّر است در قول و حکم و فعل تو انصاف جاری است باغ کرامت تو همیشه بهاری است گنجینه‌های علم الهی‌ست در دلت حظِّ حضور می‌برم امشب ز محفلت نطقت اگر نبود هدایت نداشتیم راهی به آسمان امامت نداشتیم با نور تو درست شده اعتقادمان دادی طریق عرضه‌ی حاجات یادمان فهمانده‌ای به ما ادب و احترام را طرز چگونه حرف زدن با امام را فهمانده‌ای که شأن رفیع امام چیست ظرفیت پذیرش فیض مدام چیست لطفت اگر نبود، مقرب نمی‌شدیم در محضر ائمه مودّب نمی‌شدیم رکن خداشناسی و درهای رحمتید فرزندهای نور و پسرهای رحمتید هر کس که باطناً به خدا وصل می‌شود با رحمت نگاه شما وصل می‌شود ای سرو سربلند سحرهای سامرا باز است بر گدای تو درهای سامرا ما سائلیم و جای دگر سر نمی‌زنیم جز خانه‌ی شما درِ دیگر نمی‌زنیم امشب میان عشق شما سیر می‌کنم از چشم پاکتان طلب خیر می‌کنم من را از آن دو چشم شریفت نگاه کن یا هادی الائمه مرا سر به راه کن آقا تلاش کردم و این دل ادب نشد آماده‌ی رسیدن ماه رجب نشد باقیِّ عمر را نگرانم چه می‌شود آماده نیستم؛ رمضانم چه می‌شود امشب ولی به عشق هوایت رسیده‌ام امشب به قصد گریه برایت رسیده‌ام آقا شنیده‌ام که غمت بی شمار بود دور از مدینه بودی و دل بی قرار بود گاهی تو را به بزم حرامی کشانده‌اند گاهی تو را میان خرابه نشانده‌اند جا داده‌اند بین فقیران چرا تو را؟ بردند بین حلقه‌ی شیران چرا تو را؟ آنان که بر امام ارادت نداشتند قاتل برای کشتن تو می‌گماشتند هر چند زهر غم، جگرت را کباب کرد قلب مقدس پسرت را کباب کرد سر را به روی پای حسن می‌گذاشتی بهر خودت حنوط و کفن می‌گذاشتی می‌سوخت پیکر تو ولی خانه‌ات نسوخت در بین شعله دامن دُردانه‌ات نسوخت در کربلای جدّ شما غم چکار کرد طفلی نفس بریده از آتش فرار کرد امشب دلم شکسته و فریاد می‌زنم با محتشم نشسته و فریاد می‌زنم ای کشته‌ی فتاده به هامون حسین من ای صید دست و پا زده در خون حسین من... ✍ https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
(تضمین غزلی از مرحوم طالب آملی) رفتی و دل دختر تو بیتِ حَزَن شد دور از تو پدر، کار همه ناله زدن شد از ظلم، روی گردنِ ما جای رسن شد "از ضعف به هر جا که نشستیم، وطن شد از گریه، به هر سو که گذشتیم چمن شد" از داغ غمت شعله‌ی افروخته بودم من عشق تو با خون دل اندوخته بودم بی تاب‌ترین دختر دلسوخته بودم "پیراهنی از تارِ وفا دوخته بودم چون تابِ فراق تو نیاوردْ کفن شد" در خواب رسیدی به سرم دست کشیدی با بغض، سخن گفتم و با گریه شنیدی حرف از دلِ شب گم شدنم شد که خمیدی "جانِ دگرم بخش که آن جان که تو دیدی چندان ز غَمَت خاک به سر ریخت که تَنْ شد" رفتی و خیام تو گرفت آتش نمرود بعد از تو شبی دخترت از گریه نیاسود برگرد به ویرانه مرا زود ببر زود "عُشاقِ تو هر یک به نوایی ز تو خوشنود گر شد ستمی بر سر کوی تو، به من شد"