#حضرت_رقیه_زمینه
#حضرت_رقیه_زمزمه
منو از تو جدا کرده
ای خدا مرگش بده خولی عجب شری به پا کرده
تا خودش خسته شده واسه کتک شمر رو صدا کرده
بابا جونم
منو راحت نمیذاره / همش میگه با فریاد / چرا پیشت نمیاد/ اگه بابات دوست داره
منو راحت نمیذاره/ امون از تازیونهاش/ اینم بابا نشونش/ ببین بازوم ورم داره
بابا جونم
____
یه شب راحت نخوابیدم
این شبا تا صبح از درد لگدهاشون مینالیدم
لحظهای بابا اگه خوابم میبرد خوابت رو میدیدم
تو خوابم داداش اکبر بود / تو بودی و رباب انگار/ تو چشماش اشک شوق بود و/ رو دستاش علی اصغر بود
تو خوابم داداش اکبر بود /ولی با ضربههای شمر / پریدم از خواب و گفتم / اگه میمردی بهتر بود
باباجونم
#رضا_شریفی
#حضرت_رقیه_زمینه
سرت رو بالش خاک خرابه
حقیقت داره بابا یاسرابه؟
حالا که اومدی بخون لالایی
که شایددخترت یه کم بخوابه
نمی دونی چقدرخستم
می دونم باورش سخته برات
من دخترت هستم
نمی دونی چقدرخستم
ازاون شب که زمین خوردم چقدر
درد میکنه دستم
خرابمو،روشن کردی بابا
می دونستم،برمیگردی بابا
یه دنیاحرفای نگفته دارم
ولی تمومشوکنارمیزارم
نمی دونی چقدردلم میخوادکه
دوباره سرمو روپات بزارم
نمی دونی کجارفتم
خبر داری میون مجلس
نامحرما رفتم
نمی دونی کجا رفتم
توی بازار شام و کوفه از
کرببلا رفتم
خبرداری،تا اسمتو میبردم
فقط بابا،سیلی محکم خوردم
#مهدی_کامیاب
#حضرت_رقیه_زمزمه
یه وقتی اومدی که من نایی ندارم
ببخش که اسباب پذیرایی ندارم
غصه سرم ریخته ببخش
وضعم به هم ریخته ببخش
بعد اتیش خیمه ها
موهام یه کم ریخته ببخش
قافله شهر شام رفت-میون ازدهام رفت
با گل سر باباجون-چندتا النگوهام رفت
از این و اون سرت رو دست به دس گرفتم
از نیزه ها اخر بابامو پس گرفتم
تموم کن اینجا سفرو
حالا که اومدی نرو
از تو موهات پاک می کنم
با معجرم خاکسترو
نه راستی معجری نیست-یک تیکه روسری نیست
از استینای پاره-معجر بهتری نیست
تموم راهو اومدم پای پیاده
روی تنم جای کبودیا زیاده
با کیا بودم روبرو
چیزایی دیدم که نگو
محله یهودیا
خداروشکرنبود عمو
همونکه راه اب بست-دستموبا طناب بست
سر علی رو،رو نی-جلو چش رباب بست
#علی_زمانیان
#حضرت_رقیه_شور
قبله حاجات همه خلق جهان ... رقیه جان ۲
جانم عمه جان صاحب الزمان ... رقیه جان ۲
انگار که دنیارو دادن به عباس
وقتی تورو تو بغلش میگیره
تموم قافله این و میدون
بگی عمو ، عمو برات میمیره
همه دلخوشی سقایی رقیه
چقدر شبیهة الزهرایی رقیه
حاجت یه عالم و از بابات میگیری
کافیه یه بار بگی بابایی رقیه
ای جانم رقیه
ستاره ء قبيله ء هاشميان … رقيه جان٢
نائبه ء عقيله ء هاشميان … رقيه جان٢
دشمنتم حاجت ازت مى گيره
اينو همه ديدن هزار مرتبه
منكر توست شبيه اون كسى كه
خورشيدو مى بينه و ميگه شبه
مهر تو داده سر و سامانم رقیه
مینویسم عشق و میخوانم رقیه
گریه هات کاخ یزیدو وقتی بهم ریخت
عمه زینبت میگفت ای جانم رقیه
ای جانم رقیه
کاشکی بیایم تو حرمت سینه زنان ... رقیه جان۲
دور ضریحت بخونیم رقیه جان ... رقیه جان۲
فاطمهء سه سالهء حسينى
تربت تو بوى مدينه ميده
تُو حرمت زائرا ناخودآگاه
سلام ميدن به مادر شهيده
به فدای حرم زیبای رقیه
عشق تو بزرگترین سرمایه رقیه
اربعین برات ما رو میدی همیشه
به نیابتت میریم مشایه رقیه
ای جانم رقیه
#حضرت_رقیه_شهادت
روضهات را قصه میگفتم برای دخترم
گریه کردم تا سحر با هایهای دخترم
گفتم از آب و غذا افتادی از روز دَهم
آنقدر کِز کرد، کم شد اشتهای دخترم
نیمهشبها میپَرم از خواب تا ویرانهات
با صدای گریههای بیصدای دخترم
با عروسکهای زیرِ خیمهی چادرسیاه
اشک میریزیم پای روضههای دخترم
آستین را برد بالا گفت بابا گوش کن!
نوحه میخواند النگوی طلای دخترم
تا زمین میخورد میدیدم شبیه قصّهات
اشک را در خندههای زخمِ پای دخترم
هیچ دختربچهای را زود بیبابا نکن
گریه کردم بارها با این دعای دخترم
اشکهایش ریخت روی گنبدِ نقاشیاش
یک حرم زائر شدم در کربلای دخترم
روضهات جاریست در دنیای دختردارها
با تو حتما دوستم دارد خدای دخترم
#رضا_قاسمی
#حضرت_رقیه_شهادت
احوال من که جای شرح و بیان ندارد
از آن رقیه دیگر طفلت نشان ندارد
بعد از تو مبتلاییم پیری زودرس را
این کاروان پدر جان دیگر جوان ندارد
مهمانی تو در شام شب سرد و روز گرم است
این خانه هیچ سقفی جز آسمان ندارد
بوی غذا می آید خیلی گرسنه هستم
این شهر لامروت یک مهربان ندارد
ما پیش پات خوردیم از دستشان کتک را
با رفتن تو دیگر این سفره نان ندارد
بابا ببخش انقدر از دست من میفتی
باید تورا بگیرم دستم توان ندارد
شیرین زبانی ام نیز با گوشواره ام رفت
لکنت گرفته دختت، دیگر زبان ندارد
خونمردگی دستم از تنگی النگوست
این زخم ارتباطی با ریسمان ندارد
در حال جستجوی انگشتر تو هستم
غمگین نشو رقیه قد کمان ندارد
جز کاسه ای پر از خون در چهرهات نمانده
انگار صورت تو اصلا دهان ندارد
باید تقاص خود را از خیزران بگیرم
من را نبوس امشب؛ لبهات جان ندارد
#سیدمحسن_حسینی
#زخم_حسینی
#حضرت_رقیه_شهادت
رسید روضه ی سوم..رقیه جا مانده
صدا رسیده ببین زجر!او کجا مانده؟
خدا بخیر کند…زیر دست و پا مانده
هنوز قسمت غمگین ماجرا مانده…
ز روی ناقه فتاده ز درد لرزیده
گرسنه بوده و بر خاک سرد خوابیده
به روی دامن زهرا،سرِ پر از دردش
به سنگ و خار مغیلان تنِ ورم کردش
خدا عذاب کند زجر و نسل نامردش
لگد به پهلوی او زد…به زور آوردش
رقیه را پی مرکب دوان دوان آورد
به صورتش زد و اورا کشان کشان آورد
کلافه گشته ز درد و ز سوز آبله ها
ز جای کعب نی و زخم و ردّ سلسله ها
دلش گرفته از این انتظار و فاصله ها
از این که مسخره اش می کنند حرمله ها
چقدر بغض فرو خورده در گلو دارد
نگاه خویش فقط بر سر عمو دارد
مخدرات خدا را چکار با اغیار؟
معطلی و نگاه حرام در انظار
کجای قصه این شعر می شود دشوار؟
کنار شمر و سنان می روند در بازار
سر بریده ی ارباب ما پریشان است
برای غربت ناموس خویش گریان است
برای اینکه دوباره به او غضب نکند
و روزگار حرم را به رنگ شب نکند
به ضرب کعب نی و تازیانه تب نکند
خدا کند که ز شمر آب را طلب نکند
برای زخمِ دگر جا نمانده بر بدنش
چکیده خون و سر و صورتش به پیرهنش
به گریه با همه ی شهر شام جنگیده
به روی خاک نمور خرابه خوابیده
تمام راه کتک خورده یا که غم دیده
هزار مرتبه مرده ز بس که ترسیده
برای غصه ی او داد از جگر بزنید
گهی به صورت و گاهی به روی سر بزنید
#آرمان_صائمی
#حضرت_رقیه_شهادت
تو هستی باغبان و من گل نیلوفرم بابا
هنوزم تو پدر جان منی من دخترم بابا
طبق بیت و سر تو کعبه و من گرم اعمالم
نشسته من طوافم را به جا میآورم بابا
چه آمد بر سر چشمم سرت را تار میبینم
به سختی باز و بسته میشود چشم ترم بابا
چنان زد حرمله من را که با صورت زمین خوردم
همانجا او بلندم کرد با موی سرم بابا
مرا هم ای پدر مانند زهرا با لگد کشتند
چگونه درد پهلو را تحمل آورام بابا
سه ساله طفلم اما از خدایم مرگ میخواهم
ببین ناز اجل با قیمت جان میخرم بابا
قدم برداشتنهایم به مثل مادرت باشد
به مثل پیرها محتاج دیوار و درم بابا
ز بس دیرآمدی ای قبله ،رو به قبلهام کردند
به روی ماه توباشد نگاه آخرم بابا
بود پیدا ز رگهایت سرت را بد جدا کردند
خبر دارم ولی هرگز نیاید باورم بابا
#سیدمحسن_حسینی