#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#غزال
روضهخوان از حال رفت
چون مسیر روضهاش تا گوشهی گودال رفت
یکنفر تا قتلگاه
یکحرامی هم به سمت خیمهی اطفال رفت
لحظهی غارت که شد
هرکسی با کیسهای از مال مالامال رفت
این چه سرّی داشت که
هرکه آمد ناراحت آمد، ولی خوشحال رفت
دستخالی آمد و
با النگو، گوشواره، یا که با خلخال رفت
عمه زینب پیر شد
گویی از عمرش در این یکشب هزارانسال رفت
کار بالاتر گرفت
شمر هم از قتلگاه اینبار با جنجال رفت
ذبح قربانی که شد
یکحرامی هم سراغ باقی اعمال رفت
هرکه آمد قتلگاه
با عصا و سنگ و با نیزه به استقبال رفت
پس به دست کافران
غصب شد مال مسلمان و به بیتالمال رفت
او هم آخر سهم برد
ساربان هم سمت او در کسوت دلال رفت
اشکوخون در چشمها
عمر ما در روضههای او بر این منوال رفت
شاعر: #مجتبی_خرسندی
#امام_حسین_ع_
درقتلگه دیدم حسین جان پیکرت را ،
جسم شریف ونازنین و بی
سرت را ،
بشنو صدای ناله های خواهرت را
برگوچه سازم ازتب هجران حسین جان ،
دیگرنمانده طاقتی برمن حسین جان
بنما نگاهیحال وروز دخترت را
بشنوصدای ناله های خواهرت را
دراین شب تیره برادر بی پناهم
ابر سیه آمد گرفته روی ماهم
بی قافله سالارم وگم کرده راهم پیچیده دردشت بلا افغان وآهم
برگوکجا یابد ربابت اصغرت را
بشنوصدای ناله های خواهرت را
من یک زن تنهادراین دشت وبیابان ،
بینم به خاک وخون طپان جسم شهیدان
آتش زدند برخیمه هایت آل سفیان ،
می سوزد ازتب یاحسین سجاد نالان
گیردسراغ ساقی نام آورت را بشنو صدای ناله های خواهرت را
کی باورم بوده چنین آید سر من ازمن جدا گردی انیس و یاورمن گیرم عزایت خاک عالم برسرمن
دانمکه آید دربرتو مادرمن
بیند سرببریده، بوسد حنجرت را
بشنوصدای ناله های خواهرت را
نجمه زداغ قاسمش ماتم گرفته
زانو به بردارد سکینه غم گرفته
تابم زاشک وآه خود توام گرفته
ببریدم ازدنیا دل ازعالم گرفته
دارم به دل داغ علی اکبرت را
بشنوصدای ناله های خواهرت را
امشب دراین صحرا عزاداری نمایم
اشک غم ازاین دیده ها جاری نمایم
فردا برای تو علمداری نمایم ، تانهضت خونین تویاری نمایم
راضی نمایم باصبوری داورت را
بشنوصدای ناله های خواهرت را
یارب به حق زینب غمگین ونالان
حق حسین وحرمت خون شهیدان
بگذر زجرم شیعیان بالطف واحسان
بنما نگه بر((سیّد)) زارو پریشان
آسان نما برماتوروزمحشرت را
بشنوصدای ناله های خواهرت را
نوحه ی عصرعاشورا با سبک بسیار محزون وغم انگیز
سید_حسین_همایونی
#حضرت_زینب
#شام_غریبان
تمام حجم تنت را سوارها بردند
به زیر مرکبشان نیزه دارها بردند
به این دوچشم پرازاشک دیدم از روی تل
تورابه هرطرف دشت بارها بردند
برای کشتن تو بیقرار بودند و
قرار قلب مرا بیقرارها بردند
مسیح نیزه نشین منی که راس ات را
به بزم مستیه شمشیردارها بردند
لباس و جوشن وانگشترو عبایت را
حیا نکرده و بی بند و بارها بردند
غریب و بی کس و بی یار بودی و دیدم
چه وحشیانه تو را همقطارها بردند
فقط نه جسم تورا بلکه از قبیله ی من
چقدر مرد و زن و شیرخوارها بردند
محمد کابلی
#حضرت_زینب
#اسارت
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
تو بخوان باز بخوان باز که از لبهایت
صوت قرآن به روی نیزه شنیدن دارد
چقدر بوی دل و موی پریشان آورد
از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد
خیزران بر لب تو میزند آتش بر دل
میکشم آه که این آه کشیدن دارد
گاه گاه از دل آشفتۀ خود میپرسم
غنچهای خشک که پرپر شده، چیدن دارد؟
عید قربان شده و نوبت تو شد اما
خنجر این بار چرا قصد بریدن دارد؟
کاروان تو کجا و من خسته اما
دل من هم به خدا شوق رسیدن دارد
سید محمدرضا شرافت
#حضرت_زینب
#اسارت
بنا شده که به زخمِ دلم شرر بزنند
خبر رسیده قرار است بی خبر بزنند
از آن قبیله به من صد نفر اشاره کنند
از این قبیله مرا جایِ صد نفر بزنند
چه کوچه هایِ بدی ساختند در کوفه
که راحت است مرا بین هر گذر بزنند
خودت بگو چه کنم بین عده ای اوباش
خودت بگو چه کنم حرف بد اگر بزنند
کمر نمانده برایم ز بس لگد خوردم
ولی قرار شده باز بیشتر بزنند ...
تمام ترس من این است شمر با خولی
مکرراً به زن و بچۀ تو سر بزنند
بزرگ ها که زدند و حسابشان با توست
که گفته است مرا بچه هایِ شر بزنند
حواس من به خدا پرت هیچ کس نشده
نگاه من به سر توست هر قدر بزنند
به ریشه هایِ ستم خطبه ام تیر زده ست
دگر هر آنچه بخواهند پس تبر بزنند ...
سید پوریا هاشمی
#حضرت_زینب
#اسارت
اگر بینم تنی عریان به خاک افتاده، می سوزم
وگر دربند نی بینم سر آزاده، می سوزم
برادر! تا سرت بر نیزه هر دم پیش چشمم هست
به آتش نیست حاجت، با نگاهی ساده می سوزم
سر عباس حتی روی نی هم قوّت قلب است
سر اصغر ولی بر نی، نوا سر داده، می سوزم
نمی دانم که سرگرم کدامین داغ دل باشم
چنان پروانه ای در چلچراغ افتاده می سوزم
کدامین داغ را گویم؟ پدر؟ مادر؟ برادرها؟
من آن شمعم، کزآن روزی که مادر زاده می سوزم
به قصد بوسه بر زیر گلویت سجده آوردم
چو رگ های تو مُهرم شد، سر سجّاده می سوزم
گذشت آن روزهایی که زنی پرده نشین بودم
کنون حال مرا بنگر، به بزم باده می سوزم
قرار ما بدون هم سفر رفتن نبود، اینک
به هر گامی که بی تو می نهم بر جاده، می سوزم
محمود حبیبی کسبی
#حضرت_زینب
#شام_غریبان
بگذار ناله از جگرِ خود برآورم
جانم بگیر تا شبِ غم را سرآورم
وقتی برایِ گریه ندارم ، نگاه كن
باید كه كودكانِ تو را دربرآورم
جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود
چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم
باید دو طفلِ بی نفسِ زخم خورده را
از زیرِ خارهای بلا پَرپَر آورم
باید كه چند كودك ترسیدهی تو را
از خیمههای مانده در آتش در آورم
تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن
باید روم زِ دست تو انگشتر آورم
باید برای دختركانِ یتیم تو
قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم
پیراهن امانتی مادرم كجاست
گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم
نامحرمی به ناقهی عریان اشاره كرد
باید روَم به علقمه آب آور آورم
گیسوی مادرت زِ گلوی تو سرخ شد
باید كه چادری به سرِ مادر آورم
تا بازهم نگاه كنم بر حسینِ خویش
باید باز هزار نیزه شكسته درآورم
حسن لطفی
#حضرت_زینب
#شام_غریبان
تازه آتش به رقص آمده و
تن صحرا تب جنون دارد
چوب مَحمل نمیکند گریه
اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد
تازه اینجا شروع زیباییست
چه کسی گفته آخر سفراست؟
زینبانه کمی تأمل کن
ازهمیشه حسین زنده تر است
خواهرانه برادری کردی
پشت هم داغ دیده ای بانو
شک ندارم هزار مرتبه هم
به شهادت رسیده ای بانو
درکتاب تو خون مقدمه شد
وقت ایثاروجان فشانی توست
فرق دارد نبرد تو؛ حالا
چشمِ عالَم به خطبه خوانی توست
خطبه یعنی در اوجِ غم ها هم
چشمه سارِ کرامت و فضلی
خطبه یعنی میانِ جنگ و نبرد
پایَش افتَد خودَت ابالفضلی
خطبه یعنی همان زمانی که
اقتدارِ تو زینبی تر شد
آن زمان که صدایِ مادری ات
قدکشید و صدای حیدر شد
آسمان ها فدای چشمانت
از نگاه تو نور می خواهم
دوست دارم غلامتان باشم
شور دارم شعور می خواهم
تا همیشه بدونِ پاییزی
تا همیشه فقط بهاری تو
قبل از این ها که بوده ای بانو
بعدازاین هم ادامه داری تو...
محسن کاویانی
#حضرت_زینب
#شام_غریبان
سوختم، برخاست باز از دل نوایی سوخته
چیست این دل؟ شعله ای از خیمه هایی سوخته
چیست این دل؟ یک نی خاموش خاکستر شده
که حکایت میکند از نینوایی سوخته
بند بندش از جدایی ها شکایت میکند
روضه میخواند به سینه با صدایی سوخته
روضه میخواند ز نی هایی و سرهایی غریب
پیش روی کاروان آشنایی سوخته
روضه میخواند از آن نی، آه، آه...آن نی که خورد
بر لبانی تشنه و بر آیه هایی سوخته
این سر اینجا، چند فرسخ آن طرف تر پیکری
غرقِ در خون در میان بوریایی سوخته
دل ز هم پاشید چون اوراق مقتل، گوییا
نسخه ای خطی ز داغ ماجرایی سوخته
تکه تکه در عبا آیینه روی نبی
آیه تطهیر میخواند کسایی سوخته
دختری چیده ست یک دامن گل از یک بوته خار
گل به گل دامانش آتش... دست و پایی سوخته
بر لبم گاه از دل این آتش زبانه میکشد
آتشی مکتوم از کرب و بلایی سوخته
محمدمهدی سیار
#حضرت_زینب
#شام_غریبان
رفتی ودلم را به غم خیمه سپردی
داغ غم گودال به دل خسته فسردی
بارفتنت ای جان برادر چه نمایم
بس گریه نمودم بگرفته است صدایم
با خشکی لبهاتو نمی دانی چه دیدم
یک منظره ای دیدم و ازخیمه دویدم
دیدم به زیر سم ستوران تن وجانت
له گشته تمام تن وقامت کمانت
لطمه زدم وتا سوی دلبرم دویدم
با این تن مجروح به سوی حرم دویدم
دیدم که نه سرداری ونه دستی عزیزم
برگوبه کدام قطعه ی جان اشکی بریزم
راءست به روی نیزه حسین وقتی که دیدمت
من ازخودم وازتو خجالت می کشیدم
آنقدر که زدم سینه برای تو برادر
دنبال تو آمدم به همراهی مادر
انگشتریت نبود به انگشت یمینت
این بوده حسین سزای دستان کریمت
چشمانی که مادر زده بوسه ها همیشه
حالا زده بیرون زسرت به ضرب تیشه
آن نیزه ای که به گودی گلو نشسته
دیدم که دگر جمجمه ی سرت شکسته
خاکستری دیدم رخ ماه تو حسین جان
فهمیدم ازآن چشم ونگاه تو حسین جان
سوی حرمت حمله وراست سگ درنده
پامال خزان آمده اند هزار دونده
گرگی به گل یاس تو او اشاره میکرد
نامردبه حرم به دختران نظاره میکرد
ناموس تو یا حسین ببین میان اعدا
می گرید ازاین غم بخدا حضرت زهرا
رضا اعظمی
#حضرت_زینب
#شام_غریبان
همین امروز اکبر داشتم حیف
همین امروز اصغر داشتم حیف
ندارم طاقتِ نامحرما رو
که من هفتا برادر داشتم حیف
کمانیتر از این خواهر نمیشُد
حریفِ گریهی مادر نمیشُد
میببخشی خواهرت زیرِ کتک بود
گلوت از این مرتبتر نمیشُد
کنارِ ناقههای بی جهازم
میخندن بر من و سوز و گدازم
جنازترو نمی شناختم ولی تو
دارم میرم بیا تشیع جنازم
رُباب این تیر دنیاتو گرفته
سکینه شمر باباتو گرفته
کنارِ ناقهی عریان سنانه
ببین عباس کی جاتو گرفته
رُباب است دلی پرتاب مهتاب
نتاب امشب به روی آب مهتاب
نزار موی یتیما رو ببینند
نتاب امشب به ما مهتاب مهتاب
زدن از پیش رو از پشت ای داد
زدن با سیلی و با مشت ای داد
جدا از پیکرت اصلا نمی شه
حرامی دخترت رو کشت ای داد
حسن لطفی
#امام_حسین
#شام_غريبان
بعد از غروب سرخ که جان ها مذاب شد
آنجا که هتک حرمت گل ها ثواب شد
تا جیب های غارتی کوفه پر شود
دنیای درد بر سر زینب خراب شد
خلخال های سوخته در بهت کودکان
بعد از ظفر غنیمت جنگ انتخاب شد
سرباز ها که تاجر بی رگ شدند و بعد
روی تمام زینت طفلان حساب شد
وقتی که خوب فاتح سوغات ها شدند
وقتی حرم ز آتش غم بی حجاب شد
پای فرات سمت حرم باز شد ولی
اهل حرم به آب چشیدن عذاب شد
ناگاه با صدای جگر سوز مادری
در قلب داغدار حرم انقلاب شد
حالا رباب هست و علی اصغری که نیست
حالا که آب هست امیدش سراب شد
در جستجوی بال و پر سینه سرخ خود
قبری که خالی است نصیب رباب شد
حسن کردی