10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 #کلیپ
✅ موضوع: تناقض رفتاری #سلبریتیها ‼️
🍃🌻🍃
💢 برخی سلبریتی هایی که سالهاست با رویه غلط خود، ضربه های روحی و روانی و بعضا مالی را به مردم تحمیل کردند، تا کی چنین به تاخت و تاز ادامه میدهند و افسارشان کی کشیده میشود⁉️
#سلبریتی
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــــــــ
صـراط
@fdsfhjk
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
اخلاق وسيره پيامبر71.MP3
19.59M
حجت الاسلام والمسلمین علی صالح غفاری/موضوع:77موردازاخلاق وسیره پیامبراعظم {مکان تبلیغ:سیستان وبلوچستان درمیان برادران اهل تسنن{جلسه 284}
@eslam20
✍رهبر انقلاب
در شهر سامرا عدهای از بزرگان شیعه جمع شدند و حضرت هادی علیه السلام توانست آنها را اداره کند و به وسیلهی آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیای اسلام برساند. این شبکههای شیعه در قم، خراسان، ری، مدینه، یمن و در مناطق دوردست را همین عده توانستند رواج بدهند و تعداد افراد مؤمن به این مکتب را زیادتر کنند.
✨میلاد امام هادی (ع)مبارک✨
@fdsfhjk
بازی ابرها
مریم به آسمان آبی خیره شد. ابرها سوار باد این طرف و آن طرف میرفتند. انگار داشتند دنبال بازی میکردند. ظهر بود اما خبری از خورشید نبود. نفس محکمی کشید. بوی گلهای محمدی را حس کرد. به باغچه نگاه کرد. گلهای محمدی دور درخت انجیر را پر کرده بودند. چقدر باغچه با این گلها زیبا شده بود. یاد تابلوی نقاشی داییاش افتاد. دایی همیشه این منظرههای زیبا را روی بوم و کاغذ میکشید.
مریم آهی کشید و زیر لب گفت: «کاش میشد من هم مثل دایی این منظره زیبا را نقاشی کنم»
از پنجره فاصله گرفت. به دفتر نقاشی و مدادرنگیهایی که دایی برایش خریده بود خیره شد. دفتر و مدادها روی میز بودند. یاد حرف دایی افتاد:«من مطمئنم اگر تلاش کنی یه نقاش بزرگ میشی"
نگاهی به جای خالی دستهایش کرد. کنار خوابالو روی تخت نشست. خوابالو با آن چشمهای تیلهای نیمه بازش به مریم نگاه میکرد. خوابالو را بوسید و گفت:«کاش دست داشتم خوابالو، اگر دست داشتم یک تابلوی نقاشی زیبا میکشیدم، مثل تابلوهای دایی»
قطرههای اشک روی گونهی سفید مریم سُر خورد. کنار خوابالو دراز کشید. پتو را بین انگشتان پایش گرفت و بالا کشید. خوابالو را با کمک پاهایش بغل کرد. این چند روز چندبار سعی کرده بود با انگشتان پایش نقاشی بکشد. انگشت پایش هنوز کمی درد میکرد. چشمانش را بست.
یک دفعه از جا پرید و گفت:"بازم تلاش میکنم»
پتو را با پایش کنار زد. به طرف میز و دفتر نقاشی رفت. دفتر و مدادرنگیها را با کمک لبهایش برداشت و روی زمین گذاشت.
با انگشتان پا آن را باز کرد. به صفحهای که دیروز خط خطی کرده بود نگاه کرد. خط خطیها شبیه یک خرس شده بودند. چشمانش برق زد. مداد قهوهای را برداشت و لای انگشتانش گذاشت. دور خطها را پررنگ کرد. مداد از لای پایش سُر خورد. خط پررنگی کنار خرس افتاد. مریم ابروهایش را توی هم کرد. کمی فکر کرد. مداد را دوباره لای انگشتانش گذاشت. یک خط دیگر کنار خط پررنگ کشید. مداد قهوهای کمرنگ را برداشت. تن خرس را به آرامی رنگ زد. مداد سبز برداشت و بالای درخت یک دایره کشید. به نقاشی نگاه کرد.
صدای رعد و برق را شنید. به طرف پنجره رفت. به ابرها نگاه کرد. باران باغچه را خیس کرده بود.
#باران
@fdsfhjk
🌱بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
🌱دعاکبوتر عشق است و بالوپر دارد
🌼شبی دیگر از شبهای عشق وانتظار...با مولا هستیم ان شاءالله تا ظهور حضرتش...دعای فرج میخوانیم همه بهنیابت از اهلبیت و شهدا🤲
خدایا به حق عمه سادات حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرج مولامون رو برسون 🤲
┄┅─✵❤️✵─┅┄
@fdsfhjk
┄┅─✵❤️✵─┅┄
بیست وپنجمین روزاز چݪھ زیاࢪت عاشوࢪا✨
به نیابـت از#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
و #شهیدمهدی_بختیاری 🌷
اݪتماس دعاۍ فرج♥️🌱