روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ، افلاطون
آمد و نشست و از هر نوع سخن میگفت. در
میان سخن گفت: امروز فلان مرد از تو بسیار
خوب میگفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی
است و هرگز کسی چون او نبوده است👌🏻
افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرود برد
و سخت دلتنگ شد🤦🏻♂️
آن مرد گفت: ای حکیم! از من تو را چه رنج
آمد که چنین دلتنگ شدی❓😢
افلاطون پاسخ داد: ای خواجه! مرا از تو رنجی
نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که
جاهلی مرا ستایش کند و کار من او را
پسندیده آید؟
ندانم کدام کار جاهلانه کردهام که او خوشش
آمده و مرا به خاطر آن ستوده است.. 🍂
#داستان
@fekrchin
سلطان سلجوقی بر عابدی گوشهنشین و
عزلتگزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود
و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد،
بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به
او گفت: آیا تو نمیدانی من کیستم⁉️🤬
من آن سلطان مقتدری هستم که فلان
گردنکش را به خواری کشتم و فلان یاغی را
به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف
در آوردم👑
حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو
هستم، زیرا من کسی را کشتهام که تو اسیر
چنگال بیرحم او هستی😄
شاه با تحیر پرسید: او کیست❓
حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود
را کشتهام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود
هستی و اگر اسیر نبودی از من نمیخواستی
که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا
بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من
انسان است....
شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر
خطای گذشته خود را خواست.
#داستان
@fekrchin
زندگی ذره کاهیست ، که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
زندگی نیست بجز دیدن یار ،
زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به کسی ،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی کرده بسی ،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
دو سه تا کوچه و پس کوچه و
اندازه ی یک عمر بیابان دارد .
ما چه کردیم
در این فرصت کم ؟!
"سهراب سپهری"
@fekrchin
✍️ همیشه وقت برای جبران نیست
🔹کلاس را همهمه گرفته بود تا اینکه استاد وارد کلاس شد. کلاس را سکوت فراگرفت. از اینکه روز اول دانشگاه بود هیجان خاصی داشتم؛ رشته حقوق.
🔸برای واردشدن به این رشته خیلی تلاش کرده بودم و این باعث میشد احساس غرور کنم.
🔹در همین افکار بهسر میبردم که ناگهان گویی استاد ذهن تمام دانشجوها را خوانده بود، با صدایی رسا قبولی در کنکور و قبولی در این رشته را به همه تبریک گفت.
🔸ایشان یکی از استادهای باتجربه بودند که از آوازه زیاد بینصیب نبودند. آن روز برایمان خاطرهای را تعریف کردند که باعث شد تمامی سالهایی که مشغول به تحصیل بودم، خطومشی من قرار بگیرد.
🔹استاد یک مرد میانسال با موهای جوگندمی بود که در منصب قضاوت قرار داشت. از آن روز سالها میگذرد اما بهخوبی خاطرهای که برایمان تعریف کرد ملکه ذهنم است.
🔸استاد سرفهای کرد، سینهاش را صاف کرد و با لحن آرامی گفت:
دانشجوهای عزیزم، میدانم که همه شما رویای قضاوت و وکالت را در سر دارید و به این امید وارد این رشته مقدس شدهاید. ولی آگاه باشید وظیفه شما بسیار سنگین است. وجدان بیدار میخواهد که هر لحظه شما را نهیب بزند.
🔹آهی کشید. دستی بر موهای لختش کشید و این بار با افسوس گفت:
سالها پیش قاضی یکی از شعبهها بودم. تازهکار نبودم اما مثل الان خبره هم نبودم. روزی برای پروندهای مجبور به صدور حکم اعدام شدم.
🔸آن روز را هنوز به یاد دارم. بسیار ناراحت و غمگین بودم. یک ماهی گذشت و بعدا مشخص شد شخص به ناحق این حکم برایش صادر شده.
🔹سعی در شکستن حکم کردیم اما متاسفانه دیر شده بود. بعضی اشتباهها قابل جبران نیست.
🔸روزها گذشت تا اینکه روزی وقتی خواستم از شعبه خارج شوم، خودکارم روی زمین افتاد. مردی سیاهپوش فریاد زد:
آهاااااای اسلحهات افتاد.
🔹با خشم نگاهش کردم و او در جواب نگاهم گفت:
تو با همین قلمت پدر مرا کشتی و به چوبه دار آویختی.
🔸اشک در چشمان استاد حلقه بست. آهی کشید و گفت:
مراقب باشید، شاید اشتباه شما هیچوقت قابل جبران نباشد.
حکایت
@fekrchin
#پندانه
✍️ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ، ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮ
🔹ﺍﮔﺮ میتوانی ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﺑﺎﺵ، ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺵ! ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ!
🔸ﺍﮔﺮ نمیتوانی ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ؛ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﻧﺸﻮ.
🔹ﻧﻬﺮﯼ ﺑﺎﺵ ﺟﺎﺭﯼ، ﺯﻻﻝ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺟﻮﺷﺶ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﻦ.
🔸ﻭﻗﺘﯽ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺎﺷﯽ، ﻫﻢ ﺯﻧﺪﻩﺍﯼ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ میدهی.
🔹ﺳﺒﺰﻩﻫﺎﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ؟ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ میدهند ﻭ ﻣﺎﻭﺭﺍﯼ ﺁﻥ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﻟﻄﯿﻒ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ...
🔸اینها بهخاطر ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻧﻬﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ.
🔹ﭘﺲ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ، ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮ.
@fekrchin
🦋 مردی بار گندم خویش به آسیاب برد.
🍃 آسیابان که بیوه زنی بود گفت:
دو روز دیگر آردها آماده است،
🦋 مرد با لحنی آمرانه گفت:
گندم مرا زودتر آرد کن وگرنه دعا میکنم
خرت (که سنگ آسیاب را میچرخاند)
تبدیل به سنگ شود.
🍃 زن (آْسیابان) در جواب گفت:
اگر نفسی به این گیرایی داری،
دعا کن گندمت آرد شود، خر را ول کن!
@fekrchin
محتاط باشیم در قضاوت و ملامت دیگران چون از فردای خودمون خبر نداریم
داستایوفسکی جمله تکاندهنده ای داره که میگه :
هر«پرهیزکاری» گذشته ای دارد! وهر«گناه کاری» آینده ای! پس قضاوت نکن! میدانم اگر: قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم؛ دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد. تا به من ثابت کند...
در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگریم...
@fekrchin