eitaa logo
💫فکرچین✨
104 دنبال‌کننده
67 عکس
7 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 سه قدم برای یک ; 1️⃣ خود را به خاطر افراد بی فایده ای که ▫️ لایق داشتن هیچ جایگاهی در زندگی تان نیستند، دچار استرس نکنید. 2️⃣ هیچگاه احساسات خود را، بیش از حد صرف چیزی نکنید. ▫️ چون در غیر این صورت صدمه خواهید دید. 3️⃣ بیاموزید بدون نگرانی زندگی کنید. ▫️ چون خدا در همه حال هوایتان را خواهد داشت. ▫️ اعتماد کنید و ایمان داشته باشید... 🌸 خواهیم داشت، اگر دست برداریم از ▫️ فردی که لیاقت محبت ندارد، ▫️ دشمنی که ارزش جنگیدن ندارد، ▫️ حقی که ارزش گرفتن ندارد، ▫️ و فکری که ارزش اندیشیدن ندارد...! 💫@fekrchin
این متنو باید با آب طلا نوشت👌 هم مسجدو هم کعبه وهم قبله بهانه است دقت بکنی نور خدا داخل خانه است در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟ اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟ اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟ همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟ انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟ برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش تصویر خدا پشت همین کهنه نقاب است تصویرخداواضح وچشمان توخواب است شاید که بتی در وسط ذهن من و توست باید بت خود ، با نم باران خدا شست گویی که خدا در بدن و در تنمان هست نزدیکترازخون و رگ گردنمان هست... 💫@fekrchin
📚حکایت طبیب و قصاب قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش. ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند. طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت. بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید، کسی مراجعه نکرد. گفت چرا قصاب باشی آمد طبیب گفت تو چه کردی شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی. گرچه لای زخم بودی استخوان لیک ای جان در کنارش بود نان ❤️ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج ❤️ 💫@fekrchin
📝 برنده‌ها هيچ گاه تسليم نمی‌شوند دو پسر بچه در حال قدم زدن در كنار جاده‌ای بودند كه چشمشان به دو بشكه شير كه برای فروش به شهر می‌بردند، افتاد. پسرهای شيطان در هر بشكه يك قورباغه انداختند. قورباغه اول با خود گفت: "خدايا! من كه تا به حال در شير شنا نكرده‌ام. درپوش را هم كه به خاطر سنگين بودنش نمی‌توانم كنار بزنم.:" و خود را رها كرد. وقتی در شهر، در بشكه آب را برداشتند. با يك قورباغه مرده مواجه شدند. اما قورباغه بشكه دوم با خود گفت: "من نمی‌توانم در بشكه را كنار بزنم، اما می‌توانم شنا كنم." و آن قدر شنا كرد تا خود را به تكه‌ای خامه شناور رساند. وقتی كه در بشكه دوم باز شد. قورباغه با يك جهش بيرون پريد و خود را نجات داد. نتيجه يك برنده هيچ‌گاه تسليم نمی‌شود و كسی كه تسليم شود نيز هيچ گاه برنده نمی‌شود. 💫@fekrchin
شیخ ابوالحسن خرقانی گفت: جواب دو نفر مرا سخت تڪان داد. اول: مرد فاسدی از ڪنارم گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع ڪردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ، خدا میداند ڪه فردا حالِ ما چه خواهد شد. دوم: مستی دیدم ڪه افتان و خیزان در جاده اى گل آلود میرفت. به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نلغزی. گفت: من بلغزم باڪی نیست، بهوش باش تو نلغزی شیخ ڪه جماعتی از پی تو خواهند لغزید. 💫@fekrchin
🌷🌷🌷 🌻🍃روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور از سرزمینی با دو دوست جوان ملاقات كرد. این دو دوست بینوا كه تا آن زمان با گدایی امرار معاش می‌كردند، همچون دو روی یك سكه جدانشدنی به نظر می‌رسیدند. 🌻🍃پادشاه كه آن روز سرحال بود، خواست به آنها عنایتی كند. پس به هر كدام پیشنهاد كرد آرزویی كنند. 🌻🍃ابتدا خطاب به دوست كوچك‌تر گفت: به من بگو چه می‌خواهی قول می‌دهم خواسته‌ات را برآورده كنم.اما باید بدانی من در قبال هر لطفی كه به تو بكنم، دو برابر آن را به دوستت خواهم كرد! 🌻🍃دوست كوچك‌تر پس از كمی فكر با لبخندی به او پاسخ داد: «یك چشم مرا از حدقه بیرون بیاور..!» 🌻🍃حسادت اولین درس شیطان به انسان احمق است! 💫@fekrchin
✍پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد. پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟ 💫‌‌‎‌‎‎‌‌‎@fekrchin
سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید: یاد دارم که در ایام کودکی ، اهل عبادت بودم و شب ها برمی خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم . شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته ، می خواندم . در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند . پدر را گفتم : از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت ، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند . پدر گفت : تو نیز اگر می خفتی ، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!🧐 💫@fekrchin
✅📝روزی زنی با شوهرش غذا میخورد. فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد. شوهرش گفت: کیست؟ زن جواب داد: فقیر است برایش غذا میبرم. شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحثشان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید. سالیان سال گذشت و زن، شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد که فقیری در خانه را زد مرد در را باز کرد. دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد. به خانه برگشت و گفت: ای زن غذایی برای فقیر ببر. زن فورا بلند شد و غذا را برد اما زن با چشمانی پر از اشک برگشت. شوهرش گفت چه شده ای زن. زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است. مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم. هیچ گاه زمانه را دست کم نگیریم 💫@fekrchin
جناب صائب تبریزی چه قشنگ میگه❤️🌿 مکش منت به هر نامرد و مردی مده دل را به ذلت دست فردی اگر او را به تو مهر و وفا نیست اگر او بر جراحاتت دوا نیست رهایش کن مرنجان خویشتن را مبر هرگز ز یادت این سخن را 💫@fekrchin
🌹🍃 💜 اميرالمومنين حضرت علی عليه السلام فرمودند: 📜تمام خير در سه چيز جمع شده است:👇 💚نگاه  * سكوت  * سخن ❤هرنگاهى كه پندى در آن گرفته نشود، فراموشى است. 💙هر سكوتى كه انديشه اى در آن نباشد، غفلت است. 🧡هر سخنى كه ذكرى در آن نباشد، بيهوده است. 💖خوشا بحال كسى كه: 💚نگاه او پند، سكوت او انديشه و سخن او ذكر باشد، بر گناهش گريسته و مردم از شرش در امان باشند.👌 💫@fekrchin
🌹🍃 📜جملاتی زیبا از مولا علی (ع) : 🔰۱_ مردم را با لقب زشت صدا نکنید ! 🔰۲_ روزانه از خدا معذرت خواهی کنید . 🔰۳_ خدا را همیشه ناظر خود ببینید . 🔰۴_ لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید ! 🔰۵_ بدون تحقیق قضاوت نکنید ... 🔰۶_ اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود . 🔰۷_ صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید ! 🔰۸_ شجاع باشید، مرگ یک‌بار به سراغتان می‌آید ! 🔰۹_ سعی کنید بعد از خود، نام نیک به جای بگذارید ... 🔰۱۰_ دین را زیاد سخت نگیرید ...! 🔰۱۱_ با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید ! 🔰۱۲_ انتقادپذیر باشید . 🔰۱۳_ مکار و حیله گر نباشید ...! 🔰۱۴_ حامی مستضعفان باشید ... 🔰۱۵_ اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید ! 🔰۱۶_ نیکوکار بمیرید ... 🔰۱۷_ خود را نماینده خدا در امر دین بدانید ! 🔰۱۸_ فحّاش و بذله گو نباشید ! 🔰۱۹_ بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید ! 🔰۲۰_ رحم دل باشید ... 🔰۲۱_ با قرآن آشنا شوید ... 🔰۲۲_ تا میتوانید به دنبال حل گره مردم باشید ... 📜 : جمع آوری شده از ( نهج البلاغه )👌🍃🌸 💫@fekrchin