تواند همه چیز در زندگی مشترک تان را روبه راه کند.
مثلا:
- درباره ماساژ چه نظری دارید؟
- چه می شود بعد از ظهر یک حمام داغ برای همسرتان آماده کنید؟
- نظرتان درباره خوردن یک شام ویژه هر پنج شنبه چیست؟
- چه می شود اگر امشب به جای همسرتان شما شام درست کنید؟
- چه می شود اگر هر روز صبح شوهرتان را به جای زنگ ساعت با یک بوسه از خواب بیدار کنید؟
این ها کارهایی نیست که فقط یک بار انجام دهید، بلکه باید بارها و بارها تکرارش کنید تا تبدیل به یک زبان عشق بین شما و همسرتان شود
`
☘🌿🌿🌾🍁🌱
یک زن هرگز از ابراز عشقهای مرد زندگیش خسته نخواهد شد
به زبان آوردن دوستت دارم
موجب می شود که زن به عشق واقعی مرد زندگیش پی ببرد،
زن اگر از عشق لبریز شود منشور نور بی پایان میشود
```````
🌿🌿🍁🍁🌱🌱
#زناشويي
⚫️علت اینکه خانمها به خشکی واژن وسوزش و درددررابطه دچار میشوند:
🔴آموزش کم درخصوص روابط زناشویی است
🔴باید قبل ازرابطه ودخول مدت زیادی به معاشقه بپردازیدتاواژن مرطوب شود
```````
☘☘🌿🌿🌾🍁🌱
🔻 خانمها با کارهای زیر در رابطه جنسی سریعتر به ارگاسم برسید:
💎 تنفس عمیق
💎 افزایش قوس کمر
💎 تحریک کلـیتوریس
💎 سفت کردن عضلات کف لگن
💎 از ذهن دور کردن افکار منفی
```````
☘🌿🌿🌾🍁⚘🌱
#بانوی_باکلاس
#پشت_سر_دیگران_حرفای_خوب_بزنید
پشت سر دیگران حرفهای خوب بزنید
بله درست است؛ به جای اینکه در مورد خنگی، جلفی، یا آزاردهنده بودن کسی که حضور ندارد حرف بزنید، سعی کنید در غیاب او در موردش چیزهای خوب و خوشایند بگویید. این کار نشان میدهد باکلاس هستید و به اندازهی کافی معتمد به نفس و خونسرد هستید که به جای صحبت در مورد نقاط ضعف دیگران، از خوبیها و نقاط قوت آنها سخن میگویید. اگر در غیاب افراد، خوبیهایشان را تحسین کنید، فردی مثبت و متین جلوه خواهید کرد، نه کسی که همیشه دنبال کمبودهاست. اگر مدام در حال غیبت کردن باشید، مردم فکر میکنند آدم بیکلاسی هستید، چون به حریم شخصی و حدومرز دیگران احترام نمیگذارید
☘🌿🌾🍁⚘🌱🌾
رفتارهایی که باعث سردی روابط می شود
🔻 گاهی مردان با برخی عادات و اعمالشان باعث میشوند همسرشان نسبت به رابطه با آنها سرد شود و شور و شوق رابطه زناشویی را از دست بدهد. اگر شما هم جزو این گروهید، بهتر است در برخی عادات و رفتارهایتان تجدید نظر کنید.
خصوصیات مردانی که از چنین عاداتی رنج میبرند به شرح زیر است:
← مردانی كه بلافاصله پس از اتمام فعالیت زناشویی، به لحاظ احساسی و عاطفی از همسرشان دور میشوند.
← مردانی كه عادات شخصی ناپسند دارند؛ مانند دست كردن در بینی و…
← مردانی كه دوست ندارند به همسر خودشان عشقورزی و محبتی نشان بدهند.
← مردانی كه اشتغال ذهنی وسواس گونه و بیش از حدی به بدن خود دارند.
← مردانی كه تندخو و پرخاشگرند و اهل خوشرفتاری نیستند.
← مردانی كه همسرشان را دوست ندارند و نسبت به او هیچ احساسی ندارند.
← مردانی که در رابطه زناشویی خود از فیلمهای مبتذل الگوبرداری میکنند
```````
☘🌿🌾🍁🌱🍁
برای پیشگیری از رابطه یک طرفه،
گاهی ترمز کنید‼️
● دو نفری که عاشق همدیگه هستن، باید همدیگه رو به یک اندازه دوست داشته باشن.
● وقتی یکی، اون یکی رو بیشتر دوست داره و تند تند در عشقش پیش میره مثل وقتیه که دو نفر دارن یه فرش رو لوله میکنن و یکی تند تند میپیچه و اون یکی عقب میفته. نتیجه میشه یک فرش که نافرم پیچیده شده.
● گاهی دوستداشتن همدیگه رو بررسی کنید. گاهی لازمه ترمز کنید تا او بهتون برسه.
🌿🌾🍁⚘⚘🍁
10جمله #سرد_کننده_جنسی 💓🌹
گاهی زن ناخواسته کلماتی را به کار می برد که مرد را در رابطه جنسی #سرد میکند:
🔻"اه دردم آمد"
🔻"اینطوری نه "
🔻"الان نه"
🔻"انرا دوست ندارم"
🔻"قلقلکم میدهی"
🔻"چکار میکنی"
🔻کارت درست نیست"
🔻"اینطوری نوازشم کن"
🔻"من امادگی ندارم"
🔻"اونجا نه"
🌿🌾⚘⚘⚘🌾
يكي از باورهاي اشتباه در رابطه اينه كه "وقتی بچه دار شدیم همه مشڪلات حل میشه!"
بچه دار شدن ، یڪ تجربه بی نظیره ڪه زندگی ما را از جنبه های مختلف تغییر میده ولي در عین حال تولد فرزند را میتونيم پر استرس ترین اتفاق پس از ازدواج بناميم . این باور موهوم را شاید بشه اینطوري توجیه ڪرد: وقتی بچه دار شیم ، نه وقتش را داریم دعوا ڪنیم، نه انرژیش را! واقعیت اینه ڪه بهترین روابط پس از تولد اولین فرزند دستخوش تلاطم میشه چرا كه زوجين فرصت توجه مناسب به همديگر و گفتگو در مورد مشكلات نخواهند داشت و مسائل حل نشده ي زيادي رو ي هم تلمبار ميشه و رابطه را رو به زوال مي بره . بنابراین یادمون باشه ڪه بچه دار شدن وضع یڪ رابطه متزلزل را فقط خرابتر میڪنه.
```````
🌿🌾🌾🍁⚘🌱⚘🍁🍁
حالات شما پس از خواستگاری
وقتی با یک نفر در خواستگاری وارد صحبت میشوید و به مرور با او رفت و آمد می کنیم، در ارتباط با به دل نشستن سه حالت بین ما پدید می آید:
➣ حالت اشتیاق: یعنی طرف خیلی به دل آدم می نشیند. در این حالت بعد از تحقیق ومشاوره قبل ازدواج توصیه به ازدواج می کنیم.
➣ حالت اکراه: به هیچ وجه طرف مقابل به دل آدم نمی نشیند. در حالت اکراه به هیچ وجه توصیه به ازدواج نمی کنیم چون اکراه آرام آرام به انزجار و تنفر تبدیل می شود.
➣ حالت تردید: یعنی از طرف مقابل بدمان نمی آید ولی خیلی هم به دلمان نمی نشیند. برای ازدواج تردید و دو دلی را نادیده نگیرید. لطفا تردیدها را دنبال بکنید تا به تصمیم برسید. در تردید تصمیم ممنوع. اگر مردد هستید بیشتر با او رفت و آمد کنید، بیشتر بررسی کنید شاید بقیهی ویژگیهای خوب او باعث بشود آن دو تا موردی که به دل شما ننشسته را بی خیال بشوید. حالا اگر رفت و آمد هم کردید ولی باز هم به دل شما ننشست به هیچ وجه توصیه به #ازدواج نمی شود
🌿🌾🌾🍁⚘🌱🌾
بخشش کنید..
اما نگذارید از شما سوء استفاده شود.
عشق بورزید...
اما نگذارید با قلبتان بدرفتاری شود
اعتماد کنید ..
اما ساده و زود باور نباشید.
حرف دیگران را بشنوید اما صدای خودتان را از دست ندهید
☘🌿🌿🌾⚘🌱🌾
برای ایجاد صمیمیت از روش های خودتان استفاده کنید.
در زندگی مشترک مسئله فقط #رابطه_جنسی نیست. داشتن یک رابطه صمیمی می
📖فرنگیس
( خاطرات فرنگیس حیدری پور)
فصل دوم
3⃣1⃣ قسمت سیزدهم
مادرم تشت خمیر را کنارش میگذاشت و آتشِ زیر ساج را روشن میکرد. خمیر درست میکردیم. چوب و چیلی را هم خودمان میآوردیم و توی اجاق میریختیم. بعد خمیر را پهن میکردیم روی ساج و بوی خوش نان توی هوا پخش میشد. بهترین غذایمان همان نان خالی بود. از بوی خوش نان و دود مست میشدم.
نان تازه از هزار تا غذا برایم خوشمزهتر بود. یکی دو تای اول را همینطوری چنگ میزدم و داغ داغ میخوردم. بقیۀ خواهر و برادرهایم که مرا این شکلی میدیدند
شروع میکردند به خوردن نان داغ. بعضی وقتها لب و دهانمان میسوخت. مادرم میگفت: «هول نشوید. انگار صد سال است نان نخوردهاند! مگر قحطیزدهاید؟»
شکممان که سیر میشد، با خمیر شکلهای مختلف درست میکردیم. شکلهایی را که درست کرده بودیم، میپختیم و نگه میداشتیم. اینها اسباببازیمان میشدند. ساعتها با همان خمیرها که پخته بودیم، بازی میکردیم.
در روستا، خیلی وقتها بچهها میمُردند. دکتر و پرستاری آن نزدیکیها نبود. اولین باری که مرگ یکی از نزدیکانم را دیدم، مرگ برادرم قیوم بود. برادرم خیلی جوان بود. شاید پانزده سال داشت. دوستش داشتم. از او کوچکتر بودم. غروب بود که دیدم مادرم داد و بیداد میکند. برادرم از خیلی وقت قبل مریض بود. هراسان از مادرم پرسیدم: «چی شده؟»
مردم آوهزین، دور مادرم جمع شده بودند. مادرم روی سرش میکوبید و فریاد میزد: «روله... روله...»
باورم نمیشد برادرم مرده. بغض گلویم را گرفته بود. روی خاک، جلوی خانه نشستم. مردم نمیگذاشتند بروم تو. جنازۀ برادرم را از خانه بیرون آوردند. فکر نمیکردم یک روز یکی از افراد خانوادهام اینقدر راحت بمیرد. جنازه را بردند که خاک کنند. پاهایم سست شده بود. داشتم از حال میرفتم.
برادر کوچکترم ابراهیم گریه میکرد و کسی دور و برش نبود. با اینکه خودم داشتم از ناراحتی دق میکردم، کنارش نشستم. هر دو، سرمان را به هم تکیه داده بودیم و گریه میکردیم.
زنداییام، ما را که از دور دید، به سینه کوبید و به طرفمان آمد. به زور مرا با خودش برد. من هم ابراهیم را کول کردم و به خانۀ زنداییام رفتم. زندایی چای دم کرد و خیلی دور و برمان چرخید. حرفهایش آرامم کرد. بعد کمی کره روی تکه نانی مالید و گفت بخورید. لقمههای نان و کره را خوردیم و کنار زندایی نشستیم.
مرگ برادرم خیلی ناراحتم کرده بود. به زنداییام گفتم: «حالا که برادرم مرده، من چطور تحمل کنم؟ خیلی دوستش داشتم.»
برای اولین بار بود که کسی از عزیزانم میمرد و من میخواستم بدانم چرا. تا مدتها دلتنگ او بودم. جلوی خانه مینشستم و به برادرم فکر میکردم. گریه میکردم.
فقیر بودیم و غذامان ساده بود. عادت کرده بودیم کم بخوریم و ساده بپوشیم. بعضی وقتها که خانۀ همسایهها را میدیدم، حسودیام میشد. با خودم میگفتم: «چقدر وسایلشان زیاد است. خوش به حالشان!»
پدرم سخت کار میکرد. توی مزرعۀ دیگران کارگری میکرد.
یک روز مادرم رو به پدرم کرد و گفت: «پولی نداریم چیزی بخرم.»
پدرم، دست به زانو نشست و گفت: «چه کارکنم ، زن؟ من و رحیم که توی مزرعۀ مردم مشغول کاریم. مزدمان همین قدر است. اگر زمین از خودم بود، فرق میکرد.»
دلم از ناراحتی پدرم شکست. گفتم: «کاکه، من هم میتوانم کار کنم.»
پدرم خندید و گفت: «تو هنوز کوچکی، فرنگیس. برای تو زود است.»
خیلی اصرار کردم و گفتم: «بگذار با تو بیایم کارگری. به خدا قول میدهم خوب کار کنم.» قبول نکرد. سرش را تکان داد و رفت.
صبح زود با صدای نماز خواندن پدرم از خواب پریدم. هوا هنوز تاریک بود. کنار سماور نشست و برای خودش چای ریخت. من هم بلند شدم و کنار دستش نشستم. چیزی نگفتم، ولی وقتی برای کارگری راه افتاد، بیسروصدا دنبالش رفتم. کمی جلوتر، برگشت و مرا دید. تعجب کرد. پرسید: «روله، چرا دنبالم آمدی؟ مگر نگفتم نیایی؟»
با التماس گفتم: «به خدا خوب کار میکنم. اگر خسته شدم، برمیگردم.»
دستی به سرم کشید و گفت: «تو کوچکی هنوز ولی خب، اگر میخواهی بیا. خسته که شدی، به من بگو.»
ادامه دارد
💐 شهید ابراهیم هادی مثال قشنگی میزد و می گفت:
🔰نماز اول وقت مثل میوه ای است که وقت چیدنش شده. اگه میوه رو نچینی، خراب میشه و مزه اولیه رو نداره.
💐 همیشه سعی کن نمازهایت، در هر شرایطی اول وقت باشه. خدا هم تو گرفتاری های زندگی قبل از اینکه حرفی بزنی کارت رو ردیف می کنه.
📚 کتاب خدای خوب ابراهیم، خاطره ۱۰
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌺🌿🌺🌿
✍️💚🌴 ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ..
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ
ﻧﻬﺎﺩ.
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ...
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ :
ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ
ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵﻛﻨﻲ،،
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ
ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ "
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ
ﺑﺮﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻥ.
ﻣﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺯﺁﺷﻮﺏ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﺑﺮﺩﻧﺪ،
ﺩﺭﻳﺎﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ ﻭﺁﻧﻬﺎﺻﻴﺪ ﺗﻮﺭ ﺻﻴﺎﺩﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺁﺷﻮﺑﻬﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ.
ﺍﺯﺧﺪﺍ،ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ،
ﻧﻪ ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺁﺭﺍﻡ
#فرزند_پروری
یک لحظه تصور کن فرزندت درکنارت نباشد
آیا بازهم برایش حوصله نداشتی؟
بازهم برای بازی کردن با او بهانه می آوردی؟
بازهم منتظر خوابیدنش می شدی تا نفس راحتی بکشی؟ بازهم...بازهم...
یا اینگونه می شدی که تمام کارهایت راتعطیل می کردی و تمام وجودت را وقف این کودکی که خدا به تو عنایت کرده می کردی ولحظه لحظه از وجود او شاد می شدی
و مینشستی وفقط نگاهش می کردی و به لجبازی هایش میخندیدی
وجیغ وداد وگریه هایش هم برایت لذت بخش می شد
براستی اگر اینگونه به بچه هایمان نگاه کنیم قدر این #امانت_الهی را خواهیم دانست و طور دیگری پدری و مادری خواهیم کرد.
#بگو_منو_دوست_داری_بگو
✅به رستوران رفتهاید و ساعات بسیار خوبی را با هم گذراندهاید.حال به خانه برمیگردید و در کنار همسرتان که مشغول تماشای تلویزیون است مینشینید
✳️شروع میکنید به پرسیدن سوالات رمانتیک نظیر «چهقدر من رو دوست داری؟»
👈ممکن است ابتدا #همسرتان با گفتن یک یا دو جمله احساسش را به شما بیان کند اما اگر سوالات ادامه یابد، ساکت شود و شما گمان کنید به شما بیعلاقه است یا حوصلهتان را ندارد
❌پرسیدن سوالات عاشقانه خوب است اما هر چیز حد و اندازه و زمانی دارد
#آقایون تمایلی به ابراز علاقه ی کلامی ندارند
```````
فرنگیس
(خاطرات فرنگیس حیدری پور)
4⃣1⃣ قسمت چهاردهم
اینطور بود که کار کردن را شروع کردم. کوچک بودم، اما غیرتی. میگفتم باید طوری کار کنم که مسخرهام نکنند. گاهی لابهلای گیاهها و ساقههای گندم گم میشدم. قدم کوتاهتر از آنها بود.
روزهایی بود که خسته میشدم و میبریدم، اما به خودم میگفتم: «خجالت بکش، فرنگیس. پدرت به کمک احتیاج دارد. مرد باش، فرنگیس!»
آفتاب روی سرم میتابید و عرق ازپیشانی ام شُره میکرد. مرتب آب میخوردم. اما غروبها، خوشحال بودم؛ چون وقت آن میرسید که مزدم را بگیرم. صاحبکارمان روزانه مزد میداد. روزهای اول زود از نفس میافتادم، اما کمکم عادت کردم و کار را یاد گرفتم. آفتاب داغ وقتی روی سرم میتابید، دستمال سرم را تندتند خیس میکردم تا خنک بمانم. پدرم هم دستمال روی سرش را محکم به صورتش میبست و از دور به من نگاه میکرد و مواظبم بود.
روزهای اول که به دستهایم نگاه میکردم ، ناراحت میشدم. دستهایم زخمی و پوستپوست و قرمز شده بودند. درد میکردند و سوزش داشتند. وقتی به خانه میرسیدم، به مادرم میگفتم دستهایم درد میکند، و او روی زخمهای دستم روغن حیوانی میمالید.
یک شب که به خانه آمدم، دیدم مادرم کاسهای حنا درست کرده است. دستم را توی کاسۀ حنا گذاشت. میگفت حنا زخمهای دستم را خوب میکند. دستم سوخت، اما تحمل کردم. یواشیواش دستهایم پوست پوست شد. پوست صورتم خشک شد و جلوی آفتاب سوخت. کمکم رنگ صورتم برگشت و دستهایم زمخت و بزرگ شدند.
وقتی از سر زمین برمیگشتیم، پدرم دستهایم را میگرفت، میمالید و میبوسید. بعد تازه میفهمیدم دستهای من پیش دستهای پدرم خیلی نرم است! دست پدرم بزرگ و خشک و زمخت بود. آن وقت تمام دردهایم از یادم میرفت و از خودم خجالت میکشیدم. پدرم که راه میرفت، از پشت سرش بالا و پایین میپریدم و تا آهوزین باهم حرف میزدیم
چند دقیقه یک بار هم پدرم نگاهم میکرد و میگفت: «براگمی!»
بعضی شبها که از سر زمین به خانه برمیگشتیم، میدیدم غذامان فقط نان خشک است. همان دم در از حال میرفتم. حالم بد میشد. لقمهای نان که توی دهن میگذاشتم و همراهش یک حبه قند که میخوردم، حالم جا میآمد. آن وقت از خستگی همانجا خوابم میبرد.
میدانستم از اینکه فقیر هستیم و مشکل داریم، پدرم خیلی ناراحت است. اما وقتی میدید که اهمیتی نمیدهم، کمی خیالش راحت میشد. شبها قصههایی از مردم باعزت و آبرو تعریف میکرد که هیچ وقت نمیگذارند دیگران بفهمند دردشان چیست و سعی میکنند با عزت و زحمت زندگی کنند و منت کسی را نمیکشند.
موقع درو، بارها را گوشهای جمع میکردیم. بعد بار را میبستیم و روی پشت میگذاشتیم و میبردیم تا سرِ جاده یا خرمنگاه. آنجا روی خرمن میگذاشتیم تا کومهای بزرگ درست شود. من خیلی قدرت داشتم. بار زیادی را روی دوشم میگذاشتم و تا خرمنگاه میبردم. گاهی هم روی پشتم و هم روی سرم بار میگذاشتم.
دفعۀ اول، پدرم بارِ کمی روی دوشم گذاشت. گفتم: «بازم بگذار.»
یک کم دیگر گذاشت و گفت: «فرنگیس، بس است... دیگر نمیتوانی.»
خندیدم و گفتم: «میتوانم کاکه. میتوانم.»
پدرم وقتی دید با آن همه بار هنوز خوب راه میروم، تعجب میکرد. دفعۀ بعد که خواستم بار ببرم، گفتم روی سرم هم بگذارد.
از صبح تا شب، روزی صد بافه
گندم میبردم تا خرمنگاه و برمیگشتم.
خرمن را با شن آهنی که وسیلهای است برای جدا کردن کاه از گندم، میکوبیدیم و با گاوآهن رویش میچرخیدیم تا محصول از کاه جدا شود. وقتی خرمن زیر پای گاوها خوب کوبیده میشد، گندمها را هوا میکردیم تا باد، کاه را
از محصول جدا کند. بعد محصول را توی گونی و هور میریختیم، سرش را میبستیم و میدوختیم. پدرم وقتی کار کردن مرا میدید، میخندید و میگفت: «فرنگیس، تو از کار نمیترسی، کار از تو میترسد!
دوتا سیاه چادر روی زمین پهن میکردیم. گندمها را توی تشت میریختیم و میشستیم و بعد که آبش میرفت، روی سیاهچادر پهن میکردیم تا خشک شود. بعد گندمها را میبردیم مکینۀ کردی (آسیاب) تا آرد کنیم. کنار مکینه مینشستم. گندم را از بالا توی مکینه میریختیم و زیر مکینه کیسه میگرفتیم تا از آرد پر شود.
با زجر بزرگ شدم و سختی زیاد کشیدم. زرنگ بودم، اما کمحرف. سالی یک بار هم لباس نمیخریدیم. لباسم همیشه کهنه
وپراز وصله وصله بود. گاهی این وصلهها آنقدر زیاد میشد که انگار لباس چهلتکه تنم است. کفشهای لاستیکیام پاره که میشد، خودم پینه میکردم
کمکم بیشتر کارهای بیرون از خانه را من انجام میدادم. درو میکردم، نان میپختم، گاوها و گوسفندها را به چرا میبردم، کشاورزی میکردم، بذر میکاشتم، علفها را وجین میکردم و حتی چغندرکاری و برداشت چغندر. هر کاری از دستم برمیآمد، انجام میدادم.
ادامه دارد...
*♨️♨️ تغییر فرهنگ دختر و پسرای ایرانی در ۶ دقیقه. بدون هیچ تعصبی نگاه کنید. پیشاپیش از برخی از صحنه های 🔞 پوزش میطلبم.*انان میخواهند حس انسان دوستی ومحبت را بگیرند و حتی این نگهداری حیوانات در خانه به این شکل حیوان آزاری هست
✅گله غیر مستقیم ✅
🍃يه وقتى ممكنه بين شما و مثلا خواهر شوهرتون يه حرف و حديثى پيش بياد، زود نرين خونه به شوهرتون بگين: "خواهرت فلان چيزو گفت، فلان كارو كرد و..." اينجاست كه بايد خانومانه برخورد كنين
👈مستقيم نشينين از خواهرش بد بگين. اولا كه بهتره كه اگر ميشه خودتون مساله رو با خواهرش حل كنين و قضيه رو به رابطه خودتون و شوهرتون نكشونين ولى اگر احيانا لازمه كه شوهرتون بدونه و در جريان باشه توى يه موقعيت خوب كه حوصله داره بهش بگين: "خواهرت خيلى خانمه، خيلى دوسش دارم، ولى ديروز يه حرفى زد كه ازش انتظار نداشتم..."
👈در واقع غيرمستقيم گله و شكايتتون رو بگين و مستقيم هدف نگيرين. اينطورى بيشتر جواب ميده، ولى باز هم بستگى داره
```````
🍀🌿🌾🍁🍁🌱
#اگر_میخوای_همسرت_عاشقت_باشه
🔵انقد سخت گیری نکنین که ازتون پنهون کاری کنن!
✅ یه خانوم با سیاست ، یه جوری برخورد میکنه که همسرش خیال پنهون کاری یا دروغ رو اصلا نمیکنه،
👈چون میدونه با گفتن اتفاقات و تصمیماتش نه سرزنش میشنوه و نه مقایسه و نه غُر !!!
👌رمزش هم اینه که زیادی سخت گیری نکنین ،با سخت گیری زیاد مردها حس زیر دست شدن و مورد کنترل بودن میکنن
که ازش متنفرن..
```````
#سیاست_های_زنانه
#دست_پر به خونه خانواده همسر برید
میتونی ازمربای که درست کردی برای اونها ببری
اینکارتاثیرزیادی درجلب محبت طرفین نسبت بهم داره
باعث میشه متوجه #علاقه شما بشن مثلا در دوران عقد میتونید برای مادرشوهرتون یه روسری بخرید و بگید مادرجون این رنگ روسری دیدم یه لحظه توی ذهنم چهره شمارو دیدم که چقدر این رنگ بهتون میاد یا مثلا برای پدرشوهرتون پیراهنی که با قیمت مناسب که توان خریدش را داشته باشید بخرید و بگید واااای پدرجان این رنگ پیراهن واقعا برازنده شماست
این رفتارها باعث میشه بیشتر نسبت به شما علاقمند بشند ☺️
#در_ضمن👌 جلوی جاری از خواهر شوهر بد گفتن و جلوی خواهر شوهر از جاری بد گفتن به هیچکس جز خودتون آسیب نمیزنه
درعین حال مهربون و محترمانه رفتارکنین و کاری هم به کار بقیه نداشته باشین👌😊
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
```````
👸
#همسرانه
مردان و زنان ساده لوحی که امیدوار هستند که با تماشای فیلمهای مستهجنِ سرشار از انحرافات جنسی و انحطاطات اخلاقی، به "هنر هم آغوشی و مهارت های آمیزشی" دست یابند!
👈 درست همانند نادانهای ناکامی هستند که در گندآب باتلاق، به دنبال صید ماهیهای قبراق و سرحال قزل آلا هستند!
دیدن فیلمهای پورن از لذت رابطه زناشویی میکاهد
و رفته رفته زوجین را نسبت هم سرد میکند
علاوه بر این:
هریک از طرفین _به خصوص خانمها _ ممکنه نگران اندام ظاهری خودشان باشند و فکر کنن که شاید توسط همسرشان با بازیگران مقایسه شوند
این ذهنیت باعث میشه دچار خود کم بینی شوند
و رابطه برایشان خوشایند نباشد ..
```````