#آن_مرد_با_باران_می_آید
مامان می زند به صورتش
_ استغفرالله
صدای بابا دوباره اوج می گیرد مثل اینکه فهمیده حریف منطقه بهروز نمی
نمیشود و فقط �تواند صدایش را بالا ببرد گیرم که یکی هم رفت خوبی که
دیگه میارن از این بدتر مگه شهریور ۲۰ نبود خودشون تصمیم گرفتم و کودتا کردن
اون بردن و این آوردن گذاشتن جاش اینا همش بازی قدرت پسر جان دست تو
امثال تو نیست که مگه بچهبازی!
لبخند کمرنگی لب های بهروز جا می گیرد اتفاقاً این دفعه دیگه جدی بچه بازی
نیست تا حالا آمریکایی یا واسه مون تعیین تکلیف می کردند که وضعمون این بود
از حالا به بعد
بابا حرف بهروز را با نیشخندی قطع می کند لابد یه مشت جوون خام مثل تو
میخوان واسه مملکت تعیین تکلیف کند؟!
بهروز سرش را بلند میکند و زل می زند به چشمهای بابا
نه!۰ خدا و قرآن و دین برامون تعیین تکلیف می کنن
هنوز با بهناز وسط اتاق نشتهایم و هاج و واج به بهروز خیره شده ایم . بهروز
چنان حرف می زند که انگار داداش ما نیست و کس دیگری را بجایش جا زده اند.
@fhhdhgdd
پارت18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید جهاد مغنیه 😔😭
°•🤍🕊•°
{•بعضیا.🚶🏻♀!
بند ِ |#روسریشونو بازکردن.!
رفتن جلو دوربین.🎥!
واسه لایک.👍🏻!•}
...اما...
[•بعضیاهم.✌️🏻!
بند پوتینشونو بستن.🌱!
|#رفتن رو مین.💣!
واسه خاک...🥀!•]
ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـــ
|🕊| #شهیـدانهـ
|✨| #تلنگرانهـ
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید
#شهادت
#جهاد
#آن_مرد_با_باران_می_آید
تو چه میدونی بچه جان از بازی کثیف سیاست کهنه پدر داره نه مادر میزنه و
میکشه و غارت میکنه و یتیم میکنه و به خاک و خون میکشه و و آب از آب
تکون نمیخوره من خودم زخم خورده این سیاست و این حکومت م تو تو چه
میدونی جلوی چشم یه پسره ۶ یا هفت ساله با سرنیزه تفنگ بزنند تو شکم پدرش
یعنی چی؟ یه عمر که این تصویر کابوس همه شبهای زندگیم شده و آروم و قرار و
ازم گرفته من با درد یتیمی بزرگ شدم اما از همه بدتر سایه این ترس و وحشت
لعنتی که یه عمر همه جا با منه من میترسم به روز میترسم دوباره این کابوس
تکرار بشه و تو رو هم از دست بدم من دیگه توان شو ندارم میفهمی؟
صدای هق هق گریه گریه بهناز می پیچد توی اتاق مامان با بال روسری اش
چشمهای سرخش را می پوشاند من گیج و منگ از چیزهایی که شنیدم درجا زده
خشکم زده است!؟
بهروز:
_ پس باباجان شما باید انگیزه های قوی تری برای سرنگونی این رژیم ستم شاهی داشته باشین.......
بابا بی آنکه که به عقب برگردد ،در حالی که دستش روی در اتاق مانده است ، لحظه ای مکث می کند، بعد آرام می رود بیرون.
@fhhdhgdd
پارت 20
#آن_مرد_با_باران_می_آید
این به روز با بهروزی که بی سروصدا می رفت و می آمد بر روی حرف بابا حرف نمیزد زمین تا آسمان فرق کرده با اینکه از بعضی حرف هایش سر در نمی آورم اما حرف هایش بدجور به دلم می نشیند
بابا عقب میرود و جوری سنگینی اش را به دیوار تکه می دهد معنی نشیند احساس می کنم روی زمین وا میرود انگار او هم باورش نمی شود این به روز است که اینطور جلویش درامده است سری به تاسف تکان میدهد و چنان آه پر سوزی می کشد که شانه هایش می لرزد
بهناز دل و جرئت ای پیدا می کند و ترو فرز از آنجا می پرد و می رود بغل دست مامان من اما از همانجا خیره میمانم به بابا که سرش پایین
@fhhdhgdd
پارت19
در آمار ۱۴۵ ابزار ادیت می زارم🤩👌
بزن رو پیوستن آمار بالا بره 😉🤩
#فور