eitaa logo
❣️ پرچمداران بانوی دمشق:)
70 دنبال‌کننده
647 عکس
249 ویدیو
3 فایل
•[بـسمِ‌ربّ‌زهرا✋🏻💛]• با‌نام‌تو‌شروع‌کردیم‌وتمام‌خواهیم‌کرد.💕 راه ارتباط @Vgugqv387 (کپی از مطالب کانال با صلوات برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) آزاد..🌹) 🦋شروعمون↯ 1400,10,10پایانمون 💛 ظهور آقا صاحب از زمان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پرچمداران بانوی دمشق
آن هم توی جایی مثل بی راه که روستای دور افتاده و کم امکاناتی است عبدالحمید: وقتی فهمید تو سنی هستی چیزی نگفت؟ حکیمه خاتون آرام سرش را تکان داد: نه _یعنی پی نکشید و عقب نشینی نکرد؟جوری که انگار پشیمان شده باشد! حکیمه خاتون گفت: بنظرم کمی جا خورد. اما پشیمان نشد. عبدالحمید سری تکان داد و گفت: تا به حال زیر نظرش داشتی ؟ که ببینی شیخین دا لعن و نفرین می کند یا نه؟ حکیمه خاتون گفت: اهل توهین نیست. مخالفت هم که بخواهد کند! مودبانه و با استدلال است. از لحن حکیمه خاتون فهمیده بود که از آنجا جوان شیعه خوشش آمده می دانست حکیمه خاتون دختر خام و عجول ای نیست نیست از این دختر ها که میروند دانشگاه و چهار تا جوان که می بیند تمام دست و دلشان می لرزد خودشان را گم میکنند حکیمه خاتون قبلاً خواستگار های بسیاری داشت آنها دو تا مهندس هم بودند اما حکیمه خاتون همه‌شان را شاد کرد شاید به خاطر دانشگاه رفتن بود دلیل دیگه ای داشت �دالحمید نمی‌دانست اما حالا یک دفعه آمده بود و گفته بود یک جوان شیعه می خواهد بیاید خواستگاری من حکیمه خاتون نگاهی به بسیار است اما انداخت و گفت تشنه نیستم خیلی تشنه بود آنقدر نگران بود که لبهای های خشک شده بود پارت 4 @fhhdhgdd
عضو های جدید خوش آمدید ما رو به ۱۵۰ برسونید رمان جدید در کانال قرار میگیره😉🌷
رمان ما رو با هشتک می تونید دنبال کنید 😉😌😎☂️
اصلا‌دلتنگ‌طُ‌بودن‌شیرینھ . . . :)"
رفتی کلاس اول این شعر را عوض کن: آن مرد تا نیاید..... باران نخواهد آمد .......
وحشت زده به طرفش برمیگردم : پس کار شما ها بوده چشمک می زند ایده آقا داداش شما بوده من یونس دیشب میخواستیم باهاشون بریم دیوار نویسی سمت چهارراه مدائن و آن طرف ها بهروز و یاسر گفتن اونجا خطرناکه ما را آوردن در مدرسه بهروز قلاب گرفت و ما را فرستاد توی حیاط آب دهانم خشک می شود نترسیدی سعید نخودکی میخندد: راستش چرا...... ولی حال داد! با ناباوری نگاهش می کنم سعید به حیاط سرک می کشد خدایش دیدی قیافه اش اشکوری رو کم مونده بود سکته کنه! می پرسم :(ای شیطون! از کجا فهمیدی؟) می گویم:(از خط خرچنگ قورباغه ات!) محکم می کوبد روی بازویم: غلط کردی به اون تمیزی نوشتم ! به دیوار نیمه رنگی حیاط نگاه می کنم و لبخند می زنم: فعلا که همه ی زحماتتون دود شد رفت هوا! ناگهان چهره سعید جدی می‌شود: صبر کن حالا ! این تازه اولشه. شاهنامه آخرش خوشه، آقا بهزاد!...... چشم هایش برق می زند و در چیز عجیبی است؛چیزی که تا به حال ندیده ام. نمی دانم چرا، اما ناگهان احساس می کنم خیلی از من بزرگتر شده است. @fhhdhgdd پارت24
ما رو به دوستانتون معرفی کنید😉😊 @fhhdhgdd😎
رضایت برندمون از چالشی که برگزار شد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترا امروز به خاطره اینکه اربعين فعالیت نداریم انشالله فردا شروع می کنیم 🙃ماندگار باشید😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.‌• بهش‌گفتم: .‌• چند‌وقتیہ‌بہ‌خاطراعتقاداتم .• مسخرم‌مےڪنن...😥 .• بهم‌گفت: .• براےاونایـےڪہ‌ .• اعتقاداتتون‌‌رو‌مسخره‌مےڪنن‌، .• دعاڪنین‌خدابہ‌عشق❤️ .• حسین‌دچارشون‌ڪنہ :) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
معیار مهم من از نظر استاد چند تا پذیرش داشتم از چند تا دانشگاه معتبر مهم ترینش انسم پاریس بود انسم ها اکل های ملی ممتاز مهندسی ان که اعتبار خیلی بالایی دارن. دانشجوی خوب وتوان مند می گیرن و به اندازه کافی هم امکانات در اختیارش قرار می دن. هزار تا فکر می اومد توی سرم ومی رفت و ذوقم رو ده برابر می کرد. خیلی خوش حال بودم که می تونم دانشجوی انسم باشم چقدر خوبه که این سیستم دانشگاهی که برای میزان علم دانشجو و توانمند یای علمیش انقدر ارزش قائله . استادی که قرار بود استاد راهنمای تزم بشه یه ایمیل برام فرستاد که بیا همدیگه رو ببینیم اون موقع ساکن شهر توغ بود. با یک خانواده فرانسوی زندگی میکردم یه چیزی مثل دختر خونده رفتم یه بلیط رفت و برگشت گرفتن برای دو روز بعد یه ساعتی بود که رسیده بودم پاریس جلوی در انسم بودم یه بنای خیلی قدیمی و زیبا و اصیل رفتم تو چند دقیقه بعد با راهنمایی برگه ای که توی بخش پذیرش توی بخش پذیرش و نگهبانی داده بودند رسیدن به دفتر استادی که مدیریت تزم رو قبول کرده بود یه خانوم خیلی خیلی یخ و سر در زدم و خیلی مودب رفتم تو یک لبخند سلام کردم به خر حال به اندازه کافی برای اینکه دانشجو دانشجویی اون اکل بودم ذوق داشتم پارت 1 ادامه دارد.........