🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘
『زیبایی از دست رفته』
#𝐏𝐚𝐫𝐭9
#پارت_9
از زبان استاد رسول=
_ابجی ناراحت نباش دیگه،یه سفر دو روزه اس میرم و برمیگردم!
_رسول من دارم میگم باشه ولی خونه ی اقا محمد نرم اون هفته که رفته بودی و من اونجا بودم کلی زحمت دادم بهشون...
_چشم برای اونم یه فکری میکنم!
آبجی باهام قهر نباش باشه؟
سرشو به طرفم برگردوند و گفت:
_رسول نمیدونی هر وقت میری من دلم هزار راه میره.
_ابجی میدونم سخته ولی تحمل کن!حالا یه خبر خوب بهت بدم؟
با خوشحالی سرشو برگردوند طرفمو و گفت:
_بگو که خیلی وقته منتظر خبر خوبم.
با خجالت سرمو انداختم پایین...لپام سرخ شده بود..
_میخوام زن بگیرم!
صدایی ازش نشنیدم،با کنجکاوی سرمو بالا اوردم که با چهره ی خندونش روبرو شدم.
_داداش واقن میگی؟!
_اره بابا چرا دروغ بگم😅
_پس خدا بداد زنت برسه!😂 حالا کی هست این بانو خوش شانس که میخواد زن داداشم بشه؟ اصن ببینم به درد خوانواده ی ما میخوره!
_عه عه از همین الان داری خواهر شوهر بازی در میاری؟!😐😂
_حالا عکسی چیزی ازش نداری؟اصن اسمش چیه؟؟
_عکس که... خواهرم ما عکس ناموس مردمو تو گوشیمون نمیریزیم
_افرین حقا که برادر خودمی😌😂 حالا اسمش چیه بگو دیگه رسوول
_اسمشون اسرا اس😄
_به به چه اسمی...خب داستان عاشقیتون از کجا شروع شد خان داداش
_هنوز که بهشون نگفتم😅ولی خب کم کم دیدم همونیه که میخوام...باهم همکاریم
_اوه اوه خب پس دیدنشون واجبه...
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
..................................................................
خب خب بریم برا آقا رسول استین بالا بزنیم😍😂
نویسنده:ارباب قلم✍🏻💓
@roomanzibaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکس جدیدمون از رمان😍❤️ از سه قسمت قبل😁 #میکسجلد1
اصکی نرین روش آی دی گذاشتم😐
@roomanzibaee
🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘
『زیبایی از دست رفته』
#𝐏𝐚𝐫𝐭10
#پارت_10
از زبان عطیه خانم=
_آبجی ترو خدا آبرو ریزی نکنیا!
_عه رسول من کی آبرو بردم؟
_نه منظورمو بد متوجه شدی،منظورم اینه که یکار نکنی این دختر رو از دست بدم،بعد ناکام از دنیا برماااا.
_خیالت تخت...یجوری با دختره حرف میزنم نه نیاره!تازه از خداشم باشه میخواد عروس خانواده ما بشه.
_ببین بازم داری خواهر شوهر بازی درمیاریا🙁
_حالا کدوم هست این اسرا خانم؟
_همونی که پشت میز نشسته...
_خیله خب برو!
رفتم سر میز اسرا و صدامو صاف کردم.
_سلام.
سرشو به روم برگردوند..چقد خوشگل بود،داداش حق داشت اینو برای همسر انتخاب کنه
از جاش بلند شد و گفت=
_سلام،بفرمائید؟!
_من خواهر رسولم،میتونم مزاحمتون بشم؟
_خواهر آقا رسول؟!امم بله بفرمایید شما مراحمین
باید حواسم باشه جلوی این دختره سوتی ندم
یا به قول رسول ابرو ریزی نکنم...خدایا خودت کمک کن تو که میدونی من کارمه سوتی دادن😐
_خب اسمتون اسرا خانم بود بله؟ منم عطیه ام داداشم خیلی از شما تعریف میکرد!
لپاش گل انداخت،پس اینم دلش با داداشه هااا
سکوت رو شکستمو گفتم:
_خب؟
_چی خب؟!
_کی با خانواده مزاحمتون بشیم؟
فقط خندید.
_اخه من هنوز چیزی به پدر و مادرم نگفتم.
_شما شماره خونتون رو بدید تا تماس بگیریم عروس خانم!
بازم خندید...ایندفه یه چشمک بهش زدمو
بلند شدم که برم خداروشکر که آبرو ریزی نشد.همین که بلند شدم چادرم گیر کرد به صندلی و با سر افتادم😐
میدونستم یه اتفاقی می افته..زود شکر کردم😐😂
_یا حسین...چیشد عطیه خانم؟
_هیچی هیچی خوبم
کمکم کرد بلند بشم..همین که بلند شدم داداشو دیدم..با دست محکم زد رو پیشونیش که همه ی اطرافیانو به خودش جلب کرد!!!
من از خنده داشتم سکته میکردم که اسرا اومد کمکم و رفتیم بیرون...
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
..................................................................
بله معرفی میکنم..عطیه استاد سوتی😂❤️
امیدوارم لذت برده باشین.
نویسند:ارباب قلم✍🏻💓 @roomanzibaee
🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘
『زیبایی از دست رفته』
#𝐏𝐚𝐫𝐭11
#پارت_11
از زبان آقا محمد:
داشتم میرفتم وارد اداره بشم دیدم که عطیه با اسرا خانم اومدن بیرون..رفتم جلو و به هر دوشون سلام کردم.. اوناهم جوابمو دادم.
گفتم:
_اتفاقی افتاده؟
_نه چه اتفاقی آقا محمد؟
_شما... اینجا؟ اسرا خانم؟؟
_نه اتفاق که نیست..خیره ان شالله
اینو که گفت اسرا خانم سرشو اندخت پایین..از چی خجالت کشید؟
_خب من برم اداره کار دارم!شما کاری ندارین؟
_نه خداحافظ
خداحافظی کردمو رفتم داخل.
_رسول؟
_بله آقا؟
_اطلاعات این منوچهر رو دوباره بفرستین تا شب باید راه بیفتیم برای دستگیریش!
_چشم آقا
خواستم برم که انگار چیزی یادش افتاده برگشت سمتم
_اممم راستی آقا
_جانم؟!
_خواهرم بیرون بود؟
_بله دیدمشون..انگار اتفاقی افتاده بود،بهش گفتم که اتفاقی افتاده..گفت خیره انشالله
لپ های رسولم گل انداخت.فهمیدم موضوع از چه قراره(😂)
_خب اقا رسول!کی قراره داماد بشی؟
_کی؟منن؟
_بله خود شما
_اقا ما فعلا درگیر کاریم وقت نمیکنیم به این چیزا فکر کنیم😅
_راست میگی.....فقط اقا رسول،اسرا خانم سلام رسوند
اینو که گفتم رنگش مث کچ سفید شد!حدس میزدم یه خبرایی هست
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
..................................................................
بخند..
در شان ماه نیست که غمگین باشد...✨💜
امیدوارم لذت برده باشین😄🧡
نویسنده:ارباب قلم✍🏻💓
@roomanzibaee