هدایت شده از ، حُسینهحَقمُد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستین ایجاد کننده ی کمپین " من محجبه و مخالف گشت ارشاد هستم " یه آقا بوده؟
-لف از زندگۍ...
#گشت_ارشاد
یادگاری ... !
سلام علیکم شبتون بخیر
دعاگوتون هستم :)
جای همه شما دخترای گل خالیه❤️
یادگاری ... !
لحظه ای که حالمو خوب میکنه :)
دعاهامو بگم
درد و دل کنم
آخ عجیب حس و حال قشنگیه ..
یه خانوم وارد شد و با گریه داد میزد امام رضا کمکم کن عجیب حالمو از این رو به اون رو کرد :)
خلاصه نوکرتم امام رضا که با اینهمه گناه باز هم انقدر مهربونی که طلبیدی بیام پابوست:)
بخوان از روجا (:
امروز [1401/4/2♥️]
یادگاری ... !
کلی دعاتون کردم ان شاءالله به حاجت دلتون برسید :)❤️
یاعلی مدد
یادگاری ... !
دیدار آخر :)
خداحافظ آقا :)
یادمه اون روز اومدم حرم مثل تشنه ای بودم که به آب رسیده (:
آره خلاصه 😅
نمیدونم چی بگم پس خداحافظی میکنم
عاقبتتون بخیر یاعلی :)
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨
🌱✨
『زیبایی از دست رفته』
#ᴘᴀʀᴛ76
#ᴊᴇʟᴅ4
#پارت_76
#جلد_4
••محمد••
باورم نمیشه که این چندساعت چند هفته برام گذشته...
چندساعته هواپیما پریده و من هنوز توی فرودگاه سرگردون به بقیه ی هواپیماها نگاه میکنم
صدای زنگ گوشیم بلند شد . تماس رو بدون اینکه بخونم چه کسی پشت خط هست وصل کردم.
صدای رسول پشت خط بلند شد:
_محمد دو ساعته کجا گذاشتی رفتی؟
_گفتم که ... کار دارم
_زودتر بیا اعصاب همشون خورده،توهم که نیستی بیشتر اعصابشون خورد میشه...بیا زودتر ناهار قراره دور هم باشیم.
_باشه خداحافظ
گوشی رو توی جیبم گذاشتم و به طرف ماشین رفتم. دوباره به فرودگاه نگاه کردم؛انگار که امید داشتم الان برمیگردن.
نفس سنگینی کشیدم و سوار ماشین شدم.
وقتی به خونه رسیدم جو خونه همونطور بود که فکر میکردم. همه سکوت کرده بودن و ماتم گرفته بودن !
وقتی که سلام کردم تازه متوجهم شدن و برای سلام احوالپرسی با من بلند شدن ولی هنوز ماتم خونه رو برداشته بود.
ناهار رو در سکوت خوردیم. تا شب هم همه به تلوزیون که اخبار میگفت نگاه میکردیم.
صدای تلفن خونه بلند شد. ارسلان با بی میلی سمت تلفن رفت.
بعد از سلام و احوالپرسی رو به من گفت:
_بابا،یه آقایی کارِت داره.
چشم از تلوزیون برداشتم و گوشی رو برداشتم:
_الو؟
_الو سلام من از طرف گروه امداد و نجات دخترتون تماس میگیرم.
دستهام شروع به لرزش کرد. گفتم:
_اتفاقی افتاده؟
_خیر قربان . میخواستم بهتون خبر بدم که الان یک پیک موتوری میاد دم در خونتون. یه بسته هست...اون بسته رو باز کنید و سیم کارت رو تحویل بگیرید،باهاتون تماس میگیرم که باید با اون سیمکارت چیکار کنید؛اون سیمکارت راه ارتباطی شما و دخترتونِ
تشکر و خداحافظی کردم و منتظر زنگ در شدم.
عطیه گفت:
_کی بود محمدجان؟
_از طرف امداد نجات یمن بودن. گفتن که یه سیمکارت آوردن که با اون میتونیم با بچه ها ارتباط برقرار کنیم
عطیه خوشحال سمت در رفت و چادر سفیدش رو انداخت روی سرش.
رو بهش گفتم:
_تو کجا؟
_منم بیام دیگه
_نه،گفت که من خودم برم.
ناامید از اینکه نمیتونه تا جلوی در بیاد چادرش رو از روی سرش برداشت.
تلفن رسول زنگ خورد ؛ رسول رو به اسرا گفت:
_ناشناسه
تماس رو وصل کرد و مشغول صحبت شد.
بلاخره زنگ در رو زدن ؛ با عجله به سمت در رفتم و کارتون هایی که شبیه به کارتون پیتزا بود رو دریافت کردم.
رسول و اسرا و فائزه کفشهاشون رو میپوشیدن
رو به رسول گفتم:
_کجا میرین پس؟
رسول نگاهی به جعبه های توی دستم انداخت و گفت:
_ببخشید محمد جان برای پیتزا نمیتونیم باشیم.
اسرا گفت:
_توی این موقعیتم دست از این شوخیات برنمیداری رسول؟
نگاهی به رسول انداختم و گفتم:
_الان برای شماهم میارن نگران نباش رسول جان.
با همشون خداحافظی کردم و به سمت خونه رفتم. ارسلان تا نگاهش به جعبه های پیتزا افتاد گفت:
_باباجان رفتی سیمکارت بگیری با پیتزا؟
_پسر،شما کار ما هارو ندیدی؛اینا همش سایه بازیه تا کسی متوجه نشه.
جعبه های پیتزا رو یکی یکی باز کردم. بلاخره توی یکی از جعبه ها سیمکارت رو پیدا کردم.
یگانه با لبخند گفت:
_خوبیش اینه که شام پیتزا داریم.
به نوک بینیش ضربه ی آرومی زدم و رو به عطیه گفتم:
_این پیتزاهارو بیار سر سفره .
عطیه سرش رو تکون داد و گفت:
_اتفاقا غذا نداشتیم.
حدود ساعت ۹ دوباره شماره به خونه زنگ زد. تمام کارهای سیمکارت رو همون شب انجام دادم تا بتونم فردا تماس بگیرم
.
باباجونم
زینب دستی برام تکون داد و به طرف مه جنگل رفت. نمیتونستم پیداش کنم پس صداش زدم:
_زینب..بابا کجا رفتی؟
به یه تخت بیمارستانی برخورد کردم.
یه جنازه روی تخت بود .
پارچه سفید رنگ رو از روی صورتش کنار زدم و به چهره ی آشناش نگاه کردم.
با شدت از خواب بلند شدم. قطره های عرق از پیشونیم سر میخورد. صدای اذان شد مرهمی برای زخم های پنهانم.
وضو گرفتم و بعد از نمازم ، سجده رفتم:
_خدایا...سپردمشون به خودت.
از بس توی خودم ریختم نمیدونم با کی درد دل کنم...فقط خودت میدونی توی دلم آشوبه!
نمیدونم چندساعت توی همون حالت بودم که چشمهام گرم شد و دوباره به خواب رفتم.
.
به چهرش نگاه میکردم...فقط نگاه میکردم...صدای کِل کشیدن خانمها بلند شد...روی جنازه گل های رز قرمز میریختن.
جنازه رو با تخت بردن...من فقط نگاه میکردم؛از دور دیدم که زینب و امیرحسین سرسفره ی عقد نشستن و این دفعه دوتا جنازه که روی هردوشون گل های قرمز بود کنار زینب و امیرحسین بود...خوشحال بودیم همه خوشحال بودیم!
با صدای عطیه چشمهام رو نیمه باز کردم.
_محمد جان!
صدای عطیه گنگ توی سرم میپیچید و همه چیز تار بود ولی هنوز زینب و امیرحسین رو میدیدم. براشون دست تکون دادم که اونها هم به من لبخند زدن.
این آخرین چیزی بود که از صدای اطرافم فهمیدم.
_یا حسین، ارسلان زنگ بزن به اورژانس!
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
نویسنده:اربابقلم @roomanzibaee
Mohammad Hossein Pooyanfar - Azamallah Ojoorana (128).mp3
4.04M
شال و لباس مشکی ما را بیاورید
حی علی العزا که محرم رسیده است .🖤
AUD-20220726-WA0087.
2.01M
امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد .
[شب #اول]
هدایت شده از ، حُسینهحَقمُد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیـــا بدون تو بۍمعنیست !
یادگاری ... !
-🖤
برای بخشش کوه گناه یک راه است
بریز قطره ی اشکی تو در عزای حسین
AUD-20220726-WA0087.
2.01M