🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘
『زیبایی از دست رفته』
#𝐏𝐚𝐫𝐭10
#پارت_10
از زبان عطیه خانم=
_آبجی ترو خدا آبرو ریزی نکنیا!
_عه رسول من کی آبرو بردم؟
_نه منظورمو بد متوجه شدی،منظورم اینه که یکار نکنی این دختر رو از دست بدم،بعد ناکام از دنیا برماااا.
_خیالت تخت...یجوری با دختره حرف میزنم نه نیاره!تازه از خداشم باشه میخواد عروس خانواده ما بشه.
_ببین بازم داری خواهر شوهر بازی درمیاریا🙁
_حالا کدوم هست این اسرا خانم؟
_همونی که پشت میز نشسته...
_خیله خب برو!
رفتم سر میز اسرا و صدامو صاف کردم.
_سلام.
سرشو به روم برگردوند..چقد خوشگل بود،داداش حق داشت اینو برای همسر انتخاب کنه
از جاش بلند شد و گفت=
_سلام،بفرمائید؟!
_من خواهر رسولم،میتونم مزاحمتون بشم؟
_خواهر آقا رسول؟!امم بله بفرمایید شما مراحمین
باید حواسم باشه جلوی این دختره سوتی ندم
یا به قول رسول ابرو ریزی نکنم...خدایا خودت کمک کن تو که میدونی من کارمه سوتی دادن😐
_خب اسمتون اسرا خانم بود بله؟ منم عطیه ام داداشم خیلی از شما تعریف میکرد!
لپاش گل انداخت،پس اینم دلش با داداشه هااا
سکوت رو شکستمو گفتم:
_خب؟
_چی خب؟!
_کی با خانواده مزاحمتون بشیم؟
فقط خندید.
_اخه من هنوز چیزی به پدر و مادرم نگفتم.
_شما شماره خونتون رو بدید تا تماس بگیریم عروس خانم!
بازم خندید...ایندفه یه چشمک بهش زدمو
بلند شدم که برم خداروشکر که آبرو ریزی نشد.همین که بلند شدم چادرم گیر کرد به صندلی و با سر افتادم😐
میدونستم یه اتفاقی می افته..زود شکر کردم😐😂
_یا حسین...چیشد عطیه خانم؟
_هیچی هیچی خوبم
کمکم کرد بلند بشم..همین که بلند شدم داداشو دیدم..با دست محکم زد رو پیشونیش که همه ی اطرافیانو به خودش جلب کرد!!!
من از خنده داشتم سکته میکردم که اسرا اومد کمکم و رفتیم بیرون...
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
..................................................................
بله معرفی میکنم..عطیه استاد سوتی😂❤️
امیدوارم لذت برده باشین.
نویسند:ارباب قلم✍🏻💓 @roomanzibaee
🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘
『زیبایی از دست رفته』
#𝐏𝐚𝐫𝐭11
#پارت_11
از زبان آقا محمد:
داشتم میرفتم وارد اداره بشم دیدم که عطیه با اسرا خانم اومدن بیرون..رفتم جلو و به هر دوشون سلام کردم.. اوناهم جوابمو دادم.
گفتم:
_اتفاقی افتاده؟
_نه چه اتفاقی آقا محمد؟
_شما... اینجا؟ اسرا خانم؟؟
_نه اتفاق که نیست..خیره ان شالله
اینو که گفت اسرا خانم سرشو اندخت پایین..از چی خجالت کشید؟
_خب من برم اداره کار دارم!شما کاری ندارین؟
_نه خداحافظ
خداحافظی کردمو رفتم داخل.
_رسول؟
_بله آقا؟
_اطلاعات این منوچهر رو دوباره بفرستین تا شب باید راه بیفتیم برای دستگیریش!
_چشم آقا
خواستم برم که انگار چیزی یادش افتاده برگشت سمتم
_اممم راستی آقا
_جانم؟!
_خواهرم بیرون بود؟
_بله دیدمشون..انگار اتفاقی افتاده بود،بهش گفتم که اتفاقی افتاده..گفت خیره انشالله
لپ های رسولم گل انداخت.فهمیدم موضوع از چه قراره(😂)
_خب اقا رسول!کی قراره داماد بشی؟
_کی؟منن؟
_بله خود شما
_اقا ما فعلا درگیر کاریم وقت نمیکنیم به این چیزا فکر کنیم😅
_راست میگی.....فقط اقا رسول،اسرا خانم سلام رسوند
اینو که گفتم رنگش مث کچ سفید شد!حدس میزدم یه خبرایی هست
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
..................................................................
بخند..
در شان ماه نیست که غمگین باشد...✨💜
امیدوارم لذت برده باشین😄🧡
نویسنده:ارباب قلم✍🏻💓
@roomanzibaee
🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘
『زیبایی از دست رفته』
#𝐏𝐚𝐫𝐭12
#پارت_12
از زبان رسول:
مطمئنم آقا محمد فهمیده موضوع از چه قراره!برای اینکه بیشتر از این نفهمه رو بهش گفتم:
_اقا بهتر نیست دست به کار بشم؟ دو ساعت دیگه باید راه بی افتیما
_بسم الله
سریع دست به کار شدم و اطلاعات رو فرستادم
_آقا تموم شد!حکم رو گرفتین؟
_بلههه اینم حکم!
بلاخره وسایلو جمع کردیم که بعد از نماز بریم.
گوشیمو برداشتم که زنگ بزنم به عطیه.
_الو آبجی سلام... منم خوبم... ابجی این چند روز برو خونه ی خاله...باشه مراقب خودت باش خداحافظ
_اقا رسول ما خونه ی ما هم جا بودا...
_عه اقا شما نمازتون رو خوندین؟
_نماز رو که نمیخونن!! نماز رو به جا میارن...حاالا بگو ببینم خواهرتون از اینجا میخواد بره کجا؟
_میخواد بره خونه خالم..همین طرفاست.
_خیله خب هرجور عطیه خانم راحت تر ان..
_اقا راستی هواپیمای منوچهر همین یه نیم ساعت پیش تو یزد نشست...باید زودتر اقدام کنیم
_باشه رسول،وسایل رو بزار تو ماشین بریم..داوود،سعید....بچه ها بلند شین حرکت کنیم
ساعت 6 بود که به یزد رسیدیم...
موقعیت مکانی منوچهر برامون ارسال شد و
ماموریت شروع شد.
چون میدونستیم منوچهر ادم خطرناکی هست مسلح شدیم
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
..................................................................
این یکی دق کرد،وقتی آن یکی را گربه برد،
در مرام جوجه هایم عشق بازی را ببین...✨💜
نویسنده:ارباب قلم✍🏻💓@roomanzibaee