🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 مهربانی...
🔸 خودش را منتظر امام زمان میدانست،
اما هیچ چیزش نشان از انتظار نداشت.
نه محتوای گوشیاش،
نه آهنگ ماشینش،
نه رفقای فابریکش،
نه سبک زندگیاش…
🔹 She considers herself a true waiter for Imam Mahdi's return, but there was no sign of waiting in her life...
Not her phone's data, the music Playlist in her car and not even her best friends...
📆 ۱۲ روز مانده تا میلاد امام زمان
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 افطار...
🔸 کل هفته منتظر ندبه بود.
غروب جمعه با اشک افطار میکرد.
🔹 He was waiting for reading Nodba Dua on Friday mornings all week.
He was crying because of Imam Mahdi's absence on Friday evenings.
📆 ۵ روز مانده تا میلاد امام زمان
#امام_زمان #مهدویت #نیمه_شعبان
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
📌 رویای شیرین...
🔸 کنار سفرهٔ افطار، چشمانتظار اذان بود.
داشت دعای سلامتی امام زمان را میخواند که زنگ خانه به صدا درآمد.
- بله؟
+ سلام. مهمون نمیخوای، صاحبخونه؟
صدا را شناخت. با عجله به استقبال مهمان عزیزش رفت.
- خیلی خوش آمدید آقا! بفرمایید داخل یا اباصالح!
با صدای اذان از خواب پرید. به یاد آن رویای شیرین، با اشک افطار کرد.
📖 #داستانک ؛ دوازدهمین روز سال
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
929.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 کوتاهی کردم...
📜 تمام وصیّتش همین چند خط بود: میشد برگردونمش یا حداقل ببینمش، اما کوتاهی کردم. این تنها بدهی سنگینم به هستیست که پرداخت نشد.
🤲 از طرف من تا میتونید برای برگشتش، دعا، تلاش و هزینه کنید. اگر با ظهورش برنگشتم، سلام من رو بهش برسونید و بگید تا ابد شرمندهام.
▪️ امضاء: یک مدعی انتظار
📖 #داستانک
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
🔘#داستانک_کوتاه
🍉زیباست, بخونید
⚡️در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشهچینی وجود داشت...
✨آنها که دستشان تنگ بود و خرمن و مزرعهای نداشتند، پشت سر دِروگرها راه میرفتند و خوشههای جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی همگیر خوشهچینها بیاید.
-حافظ نيز در شعرى چنين میفرماید:
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشهچینی 👌
""دستفروشان «خوشهچین»های روزگار ما هستند.""
°آنهايى که در این روزگار چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم...
-گاهی لازم است شلخته
درو کنیم و شلخته خرج کنیم...🍑
#داستانک.
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
🛑#داستانک
روزی بهلول نزد قاضی بغداد نشسته بود که قلم قاضی از دستش به زمین افتاد. بهلول به قاضی گفت: جناب قاضی کلنگت افتاد آنرا از زمین بردار.
قاضی به مسخره گفت : واقعاً اینکه میگویند بهلول دیوانه است، صحیح است. آخر قلم است نه کلنگ!
بهلول جواب داد: مردک، تو دیوانه هستی که هنوز نمیدانی.!! با احکامی که به این قلم مینویسی خانه های مردم را خراب می کنی.
حال تو بگو این قلم است یا کلنگ؟!!!
_قلم چون کلنگ میماند و زبان وحرف مثل کمان وشمشیر میماند.مواظب باشیم که خانه قلب آدمها را نشکنیم.
_الهی خانه دلتان آباد....
#امام_زمان
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸*༅༅
🛑#داستانک
🌸#شناخت
💫از کوفه آمده بود مدینه،
تمام تنش درد میکرد.
میخواست برود دیدن امامش،
اما تاب راه رفتن نداشت.
خدمتکار امام از راه رسید.
در دستش شربتی عطرآگین؛
🍃گفت:
«مولا فرمودند: این را بنوش و پیش من بیا».
شربت را که نوشید اثری از درد و بیماری نماند.
راه افتاد.
به خانه امام که رسید گریه امانش نمیداد.
امام باقر علیه السلام پرسیدند:
«محمد بن مسلم! چرا گریه میکنی؟!»
گفت:
«... گریه ام از دوری شماست؛
راهم دور است؛
نمیتوانم زیاد پیش شما بمانم و شما را سیر ببینم.»
فرمود:
« ...همین که دوست داری نزدیک ما باشی؛
همین که دوست داری ما را ببینی و نمیتوانی؛
❤️ بدان که خدا از حال دلت خبر دارد
پاداش این حسرت با خود اوست.»
📚 کامل الزیارات باب 91 حدیث 7
______پ.و
👌 مهم نیست الان پاهایت کجای دنیا و کجای تاریخ ایستاده؛
ببین پای دلت کجاست.
خدا به دلت نگاه میکند
دلت هرجا باشد خدا تو را همانجا میبیند.
#امام_زمان
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
📌 همیشه هوامونو داره...
🌅 غروب یکشنبه بود؛ اسفندماه و مصادف با ماه رجب…
پدرم بیمار بود و بستری.
تو فضای مجازی میگشتم که یهو یه عنوان مداحی چشممو گرفت.
زبان حال حضرت زینب بود:
به سمت گودال از خیمه دویدم من...
شمر جلوتر بود، دیر رسیدم من...
⏰ به خودم که اومدم، دیدم تا آخرش رو گوش دادم و کلّی اشک ریختم.
یک ساعتی گذشت. خبر از دست دادن پدرم بهم رسید.
جا خوردم. داغ پدر خیلی برام سخت بود، ولی یاد کربلا افتادم. یاد اون خانمی که کلّی داغ روی دلش بود… اما صبر کرد… یاد دختری که سَر پدر رو دید.
📜 یاد اون حدیث افتادم که مضمونش این بود: اگه میخواین گریه کنین، برای اباعبدالله گریه کنین.
احساس کردم خیلی آروم شدم. تازه یه پدر مهربونتر و دلسوزتر از همهٔ پدرها بالاسرم هست و هوامو داره.
حتماً خودش قلبمو آروم میکنه…
📖 #داستانک ؛ #محرم
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
📌دعای شبانه...
📿 برای دیدن امام زمان، چله زیارت عاشورا برداشته بود.
چلهاش تمام شد، اما نه امام را دید و نه هیچ نشانهای دریافت کرد!
شب، کلافه و شاکی از محل کارش خارج شد. در مسیر، پسرکی راهش را بست و با التماس درخواست کمک کرد.
دلش لرزید. شامی که برای خودش خریده بود و تمام پولی را که همراه داشت به آن پسر بخشید.
پسر لبخند زد و او حضور پُرمهر امام را احساس کرد؛ انگار امام آنجا بود و داشت برایش دعا میکرد.
📖 #داستانک
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
📌 شمع روشن...
🕯 زانوی غم بغل گرفته بود و گریه میکرد.
گفتم: «چی شده؟»
گفت: «خسته شدم. هر قدمی که برای امامزمان برمیدارم، یه مانع جدید جلوی راهم سبز میشه.»
بغلش کردم و گفتم: «این اتفاقات یعنی تو مسیرِ درستی هستی، و الّا باد که با شمع خاموش کاری نداره.»
📖 #داستانک
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
🟢#داستان_تشرف
♨️داستان سید عبدالکریم کفاش
سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه #امام_زمان قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد.
روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»
_ سید عرض کرد: آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم. حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد.
_ پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»
^سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت : قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید !
_حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
📚 کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی
#امام_زمان
#داستانک
#تشرف
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
📌 مهمان امامزمان...
❤️ روز عید قربان برای کمک به نیازمندان، گوسفندی قربانی کرد.
روی بستههای گوشتی که برای توزیع بین مردم آماده کرده بود، نوشت: «مهمان امامزمان هستيد.»
قربانیکردن بهانه بود تا محبت و یاد امامزمان را مهمان دلهای دیگران کند.
📖 #داستانک ؛ #عید_قربان
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─