فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷 پیروزی غرورآفرین تیم ملی فوتبال ایران در برابر ولز در مسابقات جام جهانی را تبریک می گوییم.
#برای_ایران
#پرچم_ایران_بالاست
🔎فوتبال و دیگر هیچ...
▫️شکست جنگ روانی دشمن، تغییر خط خبری مطبوعات بعد از دوماه سنگین خبری منفی و بغضی که در گلوها رسوب کرده بود و اینکه افکار عمومی به چه چیزی فکر بکنند، شکست انحصار تبلیغاتی، دشمن دستاورد بزرگی است. با سرود ملی شروع کردیم و با سجده شکر تمام کردیم. چطوری بیبیسی😂....تبریک برای #ایران_قوی، #بزرگ و #یکپارچه...
✍علیرضامحمدلو
🆔 @andisheengelabi
🔻ماساژ پیام و تحریف کلام رهبرانقلاب به سبک اینترنشنال سعودی
▫️رهبرانقلاب در دیدار امروز بسیجیان به مناسبت هفته بسیج با اشاره به پیروزی تیم فوتبال کشورمان در مقابل ولز فرمودند: دیروز بچههای تیم ملی ما #چشم_ملت_ما_را روشن کردند؛ انشاءالله چشمشان روشن باشد...
🔹درست ساعتی بعد، رسانه معاند سعودی_لندنی در یک تحریف مبتذل و به اصطلاح ماساژ پیام، واژه #ملت را از کلام رهبر انقلاب حذف کرده و باقی جمله را عکسنوشت کرده است. اما هدف از این حذف و #تحریف چیست؟
▫️خیلی سریع و فشرده اینطور بنظر میرسد؛ حکومتی جلوه دادن بازی های تیم ملی(اکانت فیک تبریک کیروش به رهبرانقلاب و تبریک روزبه چشمی به حاج قاسم را هم در همین راستا ترجمه کنید)
🔹فاصله انداختن و #گسل_سازی میان ملت و حاکمیت و در نتیجه تحریک ملت علیه حکومت و مثل همیشه #مصادره_واژه_مردم و در نهایت خالی کردن پشت تیم ملی فوتبال از مردم و تخریب رمز پیروزی تیم ملی یعنی حمایت مردم و از کف رفتن شادی سراسری و #انسجام_ملی!
✍️ علیرضامحمدلو
🆔 @sedayehowzeh
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_32 ابروهایم بالا پرید. دستی به صورتم ک
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_33
تیری در تاریکی را باید امتحان میکردم.
_ببخشید. اصل کار قبول اما من یه خواهش دارم. اگه موافق باشین، این طوری ببندیم.
یک تای ابرویش را بالا داد. دستهایش را در هم قفل کرد و روی میز خم شد.
_اونوقت خواهشت چیه؟
_ مادرم باید خیلی فوری عمل جراحی بشه.
_میدونم و میدونم که خونهتونم گذاشتین واسه فروش که عملش کنین. خب؟
چقدر دقیق در موردم تحقیق کرده بود. فرصت را غنیمت شمردم.
_اگه اجازه بدین، من به انده مخارجم، ماهانه بگیرم و بقیه رو به اندازه خرج عمل مادرم اول کاری ازتون قرض کنم. به جاش سفته بدم.
چند لحظهای خیره نگاهم کرد. فهمیدم زیادی پرروگری کردم و امکان از دست دادن اصل کار را هم بالا بردم. بعد از چند لحظه بلند خندید. خندههایش که تمام شد. جدی حرف زد.
_ با چیزایی که ازت شنیده بودم انتظار داشتم به فکر خرج عمل مادرت باشی و چیزی بخوای اما این مدل درخواستت نشون میده درساتو خوب پاس کردی. جالب بود. به خاطر مادرت که چیزای باارزشی یاد بچهش داد و باعث شد بتونم به یه جوجه دانشجو اعتماد کنم، قبول. برو به فکر عمل مادرت باش.
باورم نمیشد موافقت کرده باشد. ایستادم و دست بین موهایم کشیدم. لبخندم عمیق و عمیقتر شد.
_ممنونم. واقعا ممنونم. نمیدونم چی بگم.
_خب چیزی نگو. مبلغ ماهانه و خرج عملو واسم بنویس. برو و فردا بیا. قراداد جدید مینویسم امضاش کن و چک روز ببر. مشخصاتتم کامل بنویس.
برگهای طرفم گرفت تا مبلغ را بنویسم. در پوست خود نمیگنجیدم. بعد از آنکه بارها تشکر کردم، از فروشگاه رفتم. به سرعت شماره پدر را گرفتم. باید خیالش را راحت میکردم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_33 تیری در تاریکی را باید امتحان میکرد
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_34
همان طور که به طرف مطب دکتر میرفتم، مادر را هم خبر کردم که باید خودش را برای عمل آماده کند. اول باور نمیکرد و مثل کاری که با پدر کرد، به جان خودش قسمم داد؛ قول و تضمین گرفت که پولش از راه درست تهیه شده است. به خاطر کار جدید هم کلی ذوق کرد.
با دکتر قرار گذاشتم که روز بعد در بیمارستان نوبت عمل را ثبت کند و مادر هم خودش را سریع برساند تا چکابهای قبل عمل انجام شود.
روز بعد که سراغ مهدی رفتم و قرارداد را امضاء کردم، از روند کار پرسید و فرصت داد تا ترخیص مادر از بیمارستان کنارش بمانم و بعد کارم را شروع کنم. قبل از رسیدن مادر، به شرکت هم رفتم تا تسویه حساب کنم و مدت درمان را کنارش بمانم.
پدر هم با مادر آمده بود. مستقیم به بیمارستارن رفتیم تا کار بستری انجام شود. پدر اصرار داشت در بیمارستان بماند. برای استراحت، نمازخانه آنجا را به خانهام ترجیح داد تا از مادر فاصله نگیرد. آرامش به چهرهاش برگشته بود.
خواستم پولی برای خرجهای احتمالی بگذارم که پدر مخالفت کرد و گفت که از عمو عماد به اندازه مخارج اضافه پول قرض کرده است. یک عمو و یک عمه داشتم. عمه عاطفه را به خاطر زندگیاش در جنوب کم میدیدیم. عمو، نگهبان یک شرکت و وضع مالیش شبیه به خودمان بود. فامیل مادر هم که هر کدام به بهانهای با پدر مشکل داشتند. پدرم بیعیب نبود اما آنقدر خوب بود و خاطر مادرم را میخواست که فامیل با توجه به آن هم که شده، مادرم را تنها نگذراند. مادر او را دوست داشت. مگر همه فامیل باید از داماد خوششان بیاید؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
اگر ۱۰۰ مورچه سیاه و ۱۰۰ مورچه قرمز را در یک شیشه بریزید، هیچ اتفاقی نمیافتد
🔹اما اگر شیشه را تکان دهید، مورچهها شروع به کشتن یکدیگر میکنند.
🔹مورچههای قرمز معتقدند سیاه دشمن است، در حالی که سیاهان معتقدند قرمز دشمن است.
🔹اما دشمن واقعی کسی است که شیشه را تکان داده است.
🔹در جامعه ما هم همینطور است.
قبل از شروع مبارزه با یکدیگر، باید از خود بپرسیم: چه کسی شیشه را تکان داد؟
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن». لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخریزاده». ...
(خاطرات همسر شهید)
🌹هفتم آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده🌹
#خانواده
#شهید
#فخری_زاده
برای شادی روحش صلوات
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_34 همان طور که به طرف مطب دکتر میرفتم
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_35
بماند که پدر بدون اطلاع مادر برای پول عمل، سراغ دو خالهام هم رفته بود و از آنها جز بیاحترامی چیزی دریافت نکرد.
روز بعد، آزمایشات و عکس انجام شد. دکتر با دیدن عکس، سری به تاسف تکان داد و رو به من کرد.
_بهت گفتم دست دست نکنین. توده پیشروی کرده. کار سختتر شده. برین دعا کنین بتونیم کامل خارجش کنیم.
این حرف به طرز بدی ما را به هم ریخت. پدر که در سکوت فرو رفته بود؛ من هم تا مدتی سرم را بین دست¬هایم گرفتم و نفهمیدم در اتاق دکتر در خودم غرق شده¬ام. به کمک آبی که دکتر به خوردم دادف خودم را جمع و جور کردم. مادر روحیهاش بهتر از من و پدر بود. با دیدن چهره¬های درهممان باز هم شعار بزرگ بودن خدا را میداد.
نوبت عمل به خاطر اورژانسی بودن شرایط سریع تعیین شد. چک مهدی را نقد کردم و کارهای مقدمات عمل را انجام دادیم.
از وضعیت مادر و احتمال کامل نشدن درمانش کلافه بودم اما غیبتهای دانشگاهم داشت زیاد میشد و ناچار بودم در کلاسهای ضروری شرکت کنم. با خانم دکتر اسماعیلی کلاس داشتیم. تصمیم گرفتم سوالات جلسه قبل را از او بپرسم و چالش ذهنم را انتقال دهم.
با آرامش همیشگیش که حرص خیلیها را در میآورد، نشست و سلام و احوالپرسی کرد. هم سن مادر بود. حضور و غیاب را اول کلاس انجام میداد. به من که رسید، نگاهی انداخت و سرش روی لیست برگشت.
_آقای رودگر سوالای جلسه قبلتون بدون جواب موند. آماده باشین اول به اونا برسیم بعد درسو شروع کنیم.
فکر نمیکردم که با آن همه کلاس و مشغله یادش مانده باشد. البته با آنهمه مدرک و سابقه درخشان بعید نبود حافظه خوبی داشته باشد. "چشم"ی گفتم و تا تمام شدن کارش، سریع چند سوال اصلیم را روی کاغذ یادداشت کردم. با صدا زدنش سر بلند کردم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_35 بماند که پدر بدون اطلاع مادر برای پ
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_36
_میگفتین آقای رودگر. مشکل کجا بود؟
_جلسه قبل گفتین خدا علت همه چیه. میگم کساییو میشناسم که با علتای مادی ثابت میکنن چی علت به وجود اومدن چیه و اصلاً این وسط جایی واسه علت بودن خدا وجود نداره. هر ماده یه دلیل مادی داره.
نگاهی به کلاس انداخت. از همه پرسید.
_یه رباط با چی ممکنه حرکت کنه؟
هر کدام جوابی دادند. باتری، شارژر برق، آداپتور.
رو به من کرد.
_علت حرکت ربات همیناست که گفتن اما تو میتونی بگی این انرژیا تنها علت به وجود اومدن حرکتش هستن؟ اگه مخترعش یه قعطه رو، اصلا یه پیچ رو اشتباه تنظیم یا طراحی میکرد، اون انرژیا تاثیری توی حرکت کردنش داشتن؟
ظریف و دقیق گفت. چیزی که فکرش را نکرده بودم.
_خب از کجا معلوم یه خدای ماورائی، یه خدای غیر مادی علت کامل کننده باشه؟
_علتهای این دنیایی و مادی، هر کدوم وصل یه علت دیگهن. ربات انرژی میخواد. انرژی مولد میخواد. مولد منبع حرکت دهنده میخواد و همین طور این چرخه ادامه داره. باید یه دستی فراتر از این مادیات بیاد و چرخه رو مدیریت کنه. شما باور میکنین همون ربات که گفتم، اتفاقی و شانسکی ساخته شده باشه و بتونه حرکت هم بکنه؟
خواستم جواب بدهم که کیانا با اشاره به من خوشمزگی کرد.
_استاد یعنی نمیشه بعضی آدما شانسکی خوشگل یا جذاب بشن؟ یعنی خدا خواسته خاص باشن؟
حوصله حرف اضافهاش را نداشتم.
_شما برو مشکلتو با خودت حل کن. مشکلت با خلقت آدما نیست.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
روی کتیبههای تاریخ باید نوشت آسمانیانی زمینی هستند که در بحرانیترین حادثه قرن، بهترینهای جهان شدند در مهر، دلسوزی و از خودگذشتگی. بر دستان حماسهسازت بوسه میزنم.
روزت مبارک.
تبریک #روز_پرستار