eitaa logo
فرصت زندگی
203 دنبال‌کننده
1هزار عکس
806 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤💠❤💠❤💠❤💠❤ شرمنده روز پدرهایی هستیم که به جای آغوش گرم پدر، قاب عکسش را به آغوش کشیدی. در این روز به پاس تمام بی‌پدری‌ها و دلتنگی‌هایت با تو عهد می‌بندیم که حرمت خون پدر غیورت را نگه داریم. روز مرد را به پدرت که مرد میدان بود تبریک بگو. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز مرد و روز پدر است. این روز زنگ هشداریست برای مردان و پدران تا بدانند خدا ریحانه‌هایی خلق کرده که در طوفان‌های زندگی تکیه‌گاه می‌خواهند و در آرامش‌ها گرمای محبت. خدا مردان را به تمام معنا عمود زندگی قرار داده. مردان خانه، پدر‌ها، همسرها و برادرهای زندگی روزتان مبارک. سایه‌تان مستدام. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎⚘⚘💎⚘⚘💎⚘⚘💎⚘⚘💎 کعبه راه باز کرد تا اولین قدم‌گاه حضرتت شود. عالم مدال افتخار دارد که طُفیلی وجود توست. ای پدر خاک تا افلاک، ای مردترین مرد خلقت، الگوی همه غیور مردان، عیدی امروز ما را فرج فرزند غریبت قرار ده. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فرصت زندگی
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 #رمان_ترنم #پارت_79 _چیزیت نیست. نامحرمی. _اوه، خوبه ح
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 ارشیا از پله‌ها پایین آمد و جلویم ایستاد. _ببخشید ترنم. من منظوری نداشتم. فکر نمی‌کردم حامد دلتنگ باشه. _فکر؟ مگه تو فکرم بلدی بکنی؟ اصلا عقل داری؟ _ترنم، داشتم شوخی می‌کردم عکس العمل عزیزجونو ببینم‌. _من میگم تو سادیسم داری، کسی باورش نمشه. مرض داشتن مگه چطوریه؟ دست حامد را گرفتم از در بیرون رفتم. صدای ترنم ترنم ارشیا را می‌شنیدم اما در را سریع بستم و رفتم. در پارک، کنار حامد ماندم تا بازی کند. کمی هوا تاریک شده بود. حامد را قانع کردم که باید برویم.  تازه یادم افتاد گوشی با خودم نبرده بودم. از پارک خارج می‌شدیم که سه پسر جلف و تازه به دوران رسیده دورم را گرفتند. حامد مثل بچه شیر دندان نشان می‌داد و حرص می‌خورد. _وای بچه‌ها کجا میرین؟ میشه ما رو هم ببرین؟ _گم‌شین کنار. _اوه چه بداخلاق؟ نخوری ما رو؟ _تف بهت. من کفتار نمی‌خورم‌. یکی را هول دادم تا راه باز کنم. که دومی بازویم را گرفت. سریع با دست آزادم چاقوی ضامن داری که معمولاً در جیب داشتم را در آوردم و روی انگشت‌هایش خط کشیدم. فریادی زد و عقب کشید. _دختره‌ وحشی. حسابتو می‌رسم. صدایی از پشت سرم آمد. _مگه شهر هرته؟ پلیس که برسه تکلیف حساب کتابتون معلوم میشه. _به تو چه. بکش کنار. ارشیا بود که با سر به یکی از آن‌ها حمله کرد. نگهبان پارک خودش را رساند و با کمک مردم جدایشان کرد. با صدای ماشین پلیس هر کدام از طرفی فرار کردند. ارشیا به طرفم دوید و دستش را دراز کرد. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1924 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌷 🌪🌷 🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪
فرصت زندگی
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 #رمان_ترنم #پارت_80 ارشیا از پله‌ها پایین آمد و جلویم ا
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 ارشیا به طرفم دوید و دستش را دراز کرد. _چاقو تو بده. زود باش. ترسیدم و چاقو را به طرفش گرفتم. آن را بین شمشادها انداخت. وقتی پلیس رسید، از ما خواست برای شکایت به کلانتری برویم اما ارشیا مخالفت کرد. _جناب، فعلاً که به خیر گذشت و اوناهم فرار کردن. بذارین اگه خواست خودش میاد کلانتری. _شما میشه بگی چه نسبتی با ایشون داری؟ ارشیا پوزخندی زد و لب گزید. با پیچیده شدن دستی با پاهایم تازه یاد حامد افتادم. بی‌فکری کرده بودم که او را در نظر نگرفتم. نشستم و سفت بغلش کردم. تمام بدنش می‌لزرید. _داداشی، منو نگاه کن. من کنارتم. چیزی نشده. ببین این ارشیای بدجنسم کمکمون کرده‌. می‌بینی؟ پلیس زن آب قندی که از نگهبان گرفته بود، به دستم داد. به زحمت به خوردش دادم. ارشیا او را بلند کرد و در آغوشش گرفت. _بریم آقا کوچولو. عزیزجون نگران میشه. حالا آقاجونو می‌فرسته بیاد گوشمونو بگیره و ببره. حامد آنقدر ترسیده بود که سفت ارشیا را بغل کرد و سرش را روی شانه‌اش گذاشت. افسر خواست چیزی بپرسد که ارشیا به حامد اشاره کرد تا سکوت کنند و همراه ما بیایند. به پیشنهاد آن‌ها سوار ماشین پلیس شدیم و به طرف خانه‌ عزیزجون رفتیم. همان افسر با حامد گرم گرفت و شوخی کرد تا حالش کمی بهتر شد. آقاجون جلوی در قدم می‌زد. نگرانی‌اش پیدا بود. ما را که با ماشین پلیس دید. دستش را روی سرش گذاشت و به طرف ما دوید. به داخل خانه رفتیم و پدربزرگ جواب سوال پلیس‌ها را داد. ارشیا حامد را در آغوش عزیزجون گذاشت و قبل از آن‌که بنشینم. آستینم را کشید و مرا به حیاط برد. به خاطر حامد سرش داد نزدم. _چته روانی؟ چرا این‌جوری می‌کنی؟ _بهم بگو چرا با خودت چاقو داشتی؟ همیشه همراهته؟ _به تو چه؟ مفتشی؟ چی کارمی بابامی یا ننه‌م؟ رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1924 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌷 🌪🌷 🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیما یوشیج در تولد يک سالگی پسرش نوشت: پسرم! يک بهار، يک تابستان، يک پاييز و يک زمستان را ديدی... زين پس همه چيز جهان تکراريست؛ جز محبت و مهربانی. ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ 🏠 @nasimemehr110 🌷
فرصت زندگی
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 #رمان_ترنم #پارت_81 ارشیا به طرفم دوید و دستش را دراز
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 _به تو چه؟ مفتشی؟ چی کارمی بابامی یا ننه‌م؟ _بچه، اگه با همون چاقو ناکارت می‌کردن چی؟ یا پلیس می‌فهمید چاقو با خودت داشتی چی؟ _مگه کور بودی؟ ندیدی نمی‌شد از دستشون در رفت؟ همیشه مگه کسی هست بهم کمک کنه؟ باید از عهده‌ خودم بربیام یا نه. آقاجون سر ارشیا داد زد. _پدر صلواتی، چرا سرش داد می‌زنی‌؟ اینا امانتن دست ما. _آقاجون، شما بگین. آدم چاقو با خودش می‌بره بیرون؟ آقاجون به طرفم برگشت. _باباجون، چاقو خطرناکه ساده‌ترین دعواها رو ممکنه به بدترین وضع بکشونه. اشکم دیگر امان نداد. _چی کار کنم خب. اگه نداشته باشم ولم نمی‌کنن که. ارشیا پرید بین حرف ما. _خب بشین توی خونه. نرو جایی که هر آت و آشغالی رفت و آمد می‌کنن. اشکم را با پشت آستینم پاک کردم. به طرفش خیز برداشتم. کمی عقب کشید. تقربیا جیغ زدم. _به تو چه؟ من همینم. به خودم و پدر و مادرم مربوطه. گمشو از جلو چشمم دور شو. فضول معرکه. از پله‌ها بالا رفتم. حامد با ترس ایستاده بود و به من نگاه می‌کرد. او را به اتاق بردم و لباسمان را عوض کردم. لقمه‌ای از شام به دستش دادم. کنارش دراز کشیدم تا بتواند بخوابد. مدتی بعد با صدای عزیزجون چشم باز کردم. توان باز نگه داشتنش را نداشتم. گوش‌هایم صدای عمو را ‌شنید. به زحمت نشستم. _مادر جون، بیا این طفل معصومو ببر درمانگاه. والا دیدم حالش بده این موقع شب بهت زنگ زدم و گفتم بیای. کمی چشم چرخاندم تا بفهمم ماجرا چیست. عمو به صورت حامد دست کشید و او را در آغوش گرفت و بلند کرد. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1924 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌷 🌪🌷 🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪
فرصت زندگی
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 #رمان_ترنم #پارت_82 _به تو چه؟ مفتشی؟ چی کارمی بابامی
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 _ترنم جان، عمو، می‌تونی بیای؟ چشم باز کنه می‌ترسه نباشی. تازه فهمیدم حامد تب کرده. سریع از جا بلند شدم و لباس پوشیدم. خودم را به ماشین رساندم. ارشیا پشت فرمان نشسته بود و عمو با حامد نشست. سوار که شدم، ارشیا حرکت کرد. به درمانگاه رسیدیم. کنار حامد بودم که دکتر معاینه کرد و آزمایش نوشت و سرمی برایش وصل کردند. منتظر بودم تا حالش بهتر بشود. سردرد شدیدی کردم. خواستم چاره‌ای برایش بکنم. باید به عمو می‌گفتم. اگر خودم می‌رفتم، حامد تنها می‌ماند. در راهروی درمانگاه صدای ارشیا و عمو را شنیدم. _بابا، دکتر چی میگه؟ _میگه تب عصبیه. امروز چی شد مگه؟ اصلا تو اونجا چی کار می‌کردی که هی میگی تقصیر منه؟ ماجرای روز را برای عمو تعریف کرد. _پسره ... تو بی‌جا کردی اذیتشون کردی. الان این بچه به باباش بگه تو چی کار کردی، من چی دارم که جواب دادشمو بدم. هان؟ درسته توی پارک کمکشون کردی اما اگه تو اذیت نمی‌کردی، اون ساعت نمی‌رفتن پارک. _بابا من فکر نمی‌کردم این‌جوری بشه. واسه شوخی یه چیز گفتم. _اصلا تو مگه فکرم می‌کنی؟ اگه فکر می‌کردی اون حرفا رو در مورد ترنم به مادرت نمی‌گفتی. اگه فکر می‌کردی امروز تنهایی نمی‌رفتی اونجا مرض بریزی. وقتی دیدم بحثشان تمام نمی‌شود، برگشتم. روی صندلی کنار حامد سرم را بین دست‌هایم گرفتم. از شدت سردرد حالت تهوع داشتم. چند دقیقه‌ای طول کشید. سایه‌ عمو را کنارم حس کردم. سر بلند کردم. نمی‌دانم چه در چهره‌‌ام دید که چهره‌اش درهم شد. _ترنم خوبی؟ _سرم عمو. سرم خیلی درد می‌کنه. _بذار ببینم چی کار می‌تونم بکنم. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1924 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌷 🌪🌷 🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا