eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
391 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراخواندھ‌اۍوعاشق‌ڪردھ‌اۍ درست... امامن‌هم بین‌تمام‌دوست‌داشتنےهاۍعالم درلابلاےهزاران‌چشم نگاھ‌تورا ″انتخاب″ ڪردھ‌ام♥️🌱 🌸🌻 💫 ﹝@fotros_dokhtarane 🕊﹞
😁😂😅😴 خيلي از شبہا آدم تو منطقه خوابش نميبرد...😢 وقتے هم خودݦون خوابمون نميبرد دݪمۅن نمے اومد ديگران بخوابݧ...😜🙊 يڪے از همين شبہا يڪے از بچہ ها سردرد 🤕عجيبے داشت و خوابيده😴 بود تو همين اوضاع يڪے از بچہ ها رفت بالا سرشو گفت: 🗣رسووول!رسووول! رسووول! رسول با ترښ😧 بلند شد و گفت: چيہ؟؟؟چي شده؟؟😥 گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنہ من نذاشتمـ !😐😁😂 رسول و مےبيني داغ ڪرد افتاد دنبال اون بسيجے و دور پادگاݩ اون رو مے دواند🤣 💫 @fotros_dokhtarane
*پنجه علم* 💪 صحبت از مبارزه است! در مبارزه باید با پنجه قوی وارد شد... 🤔 اما این پنجه طور دیگری قوی می‌شود... 🤓 🎀 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
دوستےها تو‌ جبھه ؛ ‌طورے بود‌ ڪه‌ از میون‌ گلوله ها همدیگه‌ رو‌ بیرون‌ مے‌ڪشیدن سعے ڪنید‌ دوستانے داشته باشید ڪه‌ همدیگه‌ رو از گناه نجاتـــــ بدید . . . ! حاج‌حسین‌یڪتا✨ ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @fotros_dokhtarane ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
⚡️💓هوالجاوید💓⚡️ #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_بیست حاکم خمیازه‌ای کشید و گفت:( حرف‌های رشید چه ارزشی
هوالحکیم 🌠🌜 قنواء گفت:( مادرم شاهد است که ما از ابونعیم خواستیم هاشم را برای تعمیر و جرم‌گیری جواهرات و زینت‌آلات به دارالحکومه بفرستد.) _راستش را بگو!برای چه این‌کار را کردی؟ _شنیده بودم که وزیر می‌خواهد مرا برای رشید خواستگاری کند.می‌دانستم رشید و امینه به‌هم علاقه دارند.نتیجه گرفتم که این ازدواج مصلحتی است و عشق در میان نخواهد بود.برای همین نقشه کشیدم ،هاشم را به دارالحکومه بیاورم و وانمود کنم که قرار است من و هاشم باهم ازدواج کنیم. _به جای این‌کارها بهتر بود با من صحبت می‌کردی. _صحبت با شما فایده‌ای هم دارد؟! _مواظب حرف زدنت باش،دختر گستاخ! _اگر حرف زدن با شما بی‌فایده نیست،دستور دهید ابوراجح را که بی‌گناه است رها کنند.او تا کشته شدن فاصله‌ای ندارد.🙂🚶🏿‍♀ _خیلی جسور شده‌ای!من هنوز از تنبیه تو صرف نظر نکرده‌ام.ماجرای رفتن تو و هاشم به سیاه‌چال چیست؟😉 _این راست است که ابوراجح به‌خاطر رفاقت با صفوان،از هاشم خواسته بود تا در صورت امکان،خبری از آن‌ها به دست آورد.خانوادهء صفوان نمی‌دانستند که او پسرش زنده‌اند یا نه.هاشم از من خواست تا سری به سیاه‌چال بزنیم.پذیرفتم و باهم به آن دخمه رفتیم.بعد با دیدن حماد،پسر صفوان،دلم به رحم آمد و دستور دادم آن‌ها را به زندان عادی منتقل کنند.در این انتقال،هاشم هیچ نقشی نداشت.🤥💫 گفتم:( و البته وزیر دوباره دستور داده آن‌ها را به جرم توطئه برای قتل شما به سیاه‌چال برگردانند.نمی‌دانم کسی که در زندان است،چگونه می‌تواند درچنین توطئه‌ای نقش داشته باشد!😢🔥 حاکم اخم کرد و به من گفت :به خاطر آوردن قوها، تو و همسر ابوراجح و دخترش را می بخشم :)💞 نفهمیدم بخشیدن من و ریحانه و مادرش چه معنایی داشت ،وقتی هیچ گناهی نداشتیم. گفتم: خواهش می کنم دستور دهید ابوراجح را رها کنند ؛البته اگر تا حالا زیر ضربه های چماق و تازیانه و به خاطر خون‌ریزی زنده مانده باشد .😱 حاکم با بی حوصلگی گفت: از بردباری ام سوء استفاده نکن! این یکی را نمی‌توانم بپذیرم. اگر حکمی را که داده ام پس بگیرم.دیگر ابهت و صلابتی برایم نمی ماند.)😏 همسر حاکم گفت:( مردم، ابوراجح را دوست دارند.مرد پرهیزگاری است. دیر یا زود مردم خواهند فهمید که بی‌گناه بوده.آن وقت هم خون یک بی گناه را به گردن گرفته و هم مردم از تو فاصله می‌گیرند و لعن و نفرینت می‌کنند.)💔 حاکم بر آشفت و فریاد زد:( خون او چه ارزشی دارد یک شیعه است!یک رافضی گمراه است.😳✊🏿 همسر حاکم گفت:( تو هرگز نمی توانی شیعیان حلّه را نابود کنی؛ پس بهتر است با آنها مدارا کنی.می ترسم عاقبت، شیعیان آشوبی برپا کنند و حکومت تو را مقصر بداند.)☺️✨ _به خدا قسم همه شان را از دم تیغ می‌گذرانم. _گوش کن،مرجان! ابوراجح در هر صورت خواهد مُرد. عاقل باش و خون او را به گردن نگیر.🙂🍓 🦋این داستان ادامه دارد...🦋 🌠 @fotros_dokhtarane
طفلکا😂😂😂 تولدتون مبارک خردادیای نازنین😍 🎀 🎂 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
بچه ها 👀 نظر تحلیل یا برداشتتون از این جمله چیه؟!🤔 🎈 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
هوالحکیم #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_بیست_یک قنواء گفت:( مادرم شاهد است که ما از ابونعیم خواستیم هاشم
🌱هوالقادر🌱 🌠🌜 من دیگر تحمل این همه ظلم و جنایت را ندارم.باورکن اگر او را رها نکنی،دیگر با تو زندگی نخواهم کرد:)😕 حاکم خود را روی تخت انداخت و گفت:( امان از شما زن‌ها!در خلوت‌سرای خودم،راحت و آرام ندارم.چرا دخترت خودش را مسموم کند و یا تو ترکم کنی؟من این‌کار را می‌کنم تا از دست‌تان خلاص شوم.بسیارخوب،آن مردک نکبت و زشت را بخشیدم.امیدوارم تا حالا هلاک شده باشد😏!رشید!تو برو و بخشیده شدن او را به اطلاع قاضی و جلاد برسان.حالا بروید و راحتم بگذارید!)😒🖤 همه به سرعت از خلوت‌سرا بیرون رفتیم و حاکم و همسرش را با قوها تنها گذاشتیم.وزیر کنار نرده‌های مشرف به حیاط ایستاده بود و انتظار می‌کشید.با دیدن ما پیش آمد و خواست با رشید حرف بزند،ولی رشید از کنارش گذشت و گفت:( فعلا وقتی برای صحبت نیست.)🤥✊🏿 هر سه از وزیر گذشتیم و او را که سر درگم مانده بود،تنها گذاشتیم.پایین پله‌ها،قنواء گفت:( با اسب می‌رویم تا زودتر برسیم.) از این‌که موفق شده بودم،بی‌اختیار به سجده رفتم و خدارا شکر کردم.رشید بازویم را گرفت و گفت:( بلند شو!باید هرچه زودتر خود را به ابوراجح برسانیم.خدا کند دیر نشده باشد!)🙂🚶🏿‍♀ سوار بر سه اسب چابک،از در پشتی دارالحکومه که نزدیک اصطبل بود بیرون تاختیم.از کنار نخلستانی گذشتیم و دارالحکومه را دور زدیم.رشید که از من و قنواء عقب افتاده بود،فریاد زد:( باید خودمان به میدان برسانیم.)😱🤥 کوتاه‌ترین راه به میدان،از طرف بازار بود.جمعیت تمامی میدان را در بر گرفته بود.میان میدان،قاضی را دیدم.داشت جرم‌ها و گناهان ابوراجح را بر‌می‌شمرد.جلاد کنارش ایستاده بود.دو سرباز زیر بغل ابوراجح را گرفته بودند تا بتواند روی پاهایش بایستد.😞سرش به جلو آویزان بود.دیگر طناب و زنجیری به او وصل نبود.به جمعیت خاموش نزدیک شدیم و فریاد زدیم:( بروید کنار!راه را باز کنید!)😮 قاضی ساکت شد و جلاد دستش را سایه‌بان چشمانش کرد تا ما را بهتر ببیند. به سکّو که رسیدیم،جمعیت بار دیگر ساکت شد.رشید به قاضی گفت:( دست نگه‌دارید!جناب حاکم،ابوراجح را بخشیدند.او را رها کنید!)😉 قاضی که ریشی بلند داشت و عمامه‌‌ای بزرگ و کهربایی‌رنگ به سرش بود،دست بالا برد و پرسید:( آیا نوشته‌ای از جناب حاکم آورده‌اید که مهر ایشان را داشته باشد؟)🤔 قنواء فریاد کشید:( مگر من و رشید را نمی‌شناسی؟می‌خواهی بگویی ما دروغ می‌گوییم؟!)😏💫 قاضی مثل بازیگری که نمایش می‌دهد،دست‌ها را به دو طرف باز کرد و گفت:( محکوم،آمادهء اجرای حکم است.جلاد تنها به حرف من گوش می‌کند و من فقط با نامه‌ای که مهر جناب حاکم را داشتهع باشد،می‌توانم محکوم را رها کنم😕.آیا شما نامه‌ای دارید که مهر جناب حاکم را برآن باشد؟دارید یا ندارید؟) در همین موقع از میان جمعیت،انبه‌ای پرتاب شد و به عمامهء قاضی خورد و آن را انداخت.قنواء از اسب به روی سکو پرید و با هل دادن قاضی،او را مجبور کرد از سکو پایین برود.پدربزرگم در میان جمعیت بود و مثل دیگران می‌خندید و شادمان بود😄.رشید هم به بالای سکو رفت.جلاد با اشارهء او شمشیر ترسناکش را غلاف کرد.نگران ابوراجح بودم.سرش هم‌چنان به پایین آویزان بود و هیچ تکانی نمی‌خورد😥.اسب را به کنارهء سکو بردم و از دوسربازی که زیر بغل های لابوراجح را گرفته بودند خواستم او را به طرفم بیاورند.آن‌ها به پیش آمدند و کمک کردند تا او را جلوی خودم،روی اسب بنشانم.با یک دست،ابوراجح را به سینه فشردم و با دست دیگر،افسار اسب را تکان دادم و از میان راهی که جمعیت باز کرده بودند به راه افتادم.🚶🏾 😻این داستان ادامه دارد...😻 💛با ما همراه باشید💛 💕@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز‌میشه‌این‌ 💫در 💫 صبر‌داشته‌باش😌 😍 ❤️ ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام سلام...🤚😍 به مسابقه قرآنی امروز خوش آومدید..😉🌺 1⃣ نام چه تعداد از سوره های قرآن یک حرفی است..؟ 2⃣کدام سوره قرآن به سوره امام حسین(ع) معروف است..؟ @F_nasiriy
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 پایان مسابقه قرآنی امروز😊🤚 پاسخ سوال اول؛ سوره ص _ن_ ق🌹 پاسخ سوال دوم؛ سوره فجر🌹 برندگان عزیز؛ 👏🎀 زهرا جوانبخت 👏🎀 زهره صادقی 👏🎀 مریم ابراهیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
🌱هوالقادر🌱 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_بیست_دو من دیگر تحمل این همه ظلم و جنایت را ندارم.باورکن اگر
🌷هوالحمید🌷 🌠🌜 پدربزرگ خود را از میان جمعیت بیرون کشید و افسار اسبم را گرفت تا ما را از میدان بیرون ببرد.🔥✊🏿 صورتش از اشک خیس بود و با افتخار و شادی به من نگاه می‌کرد😭💫.به او گفتم:( من ابوراجح را به خانه خودمان می برم.شما بروید و طبیبی کاردان و باتجربه بیاورید.) قنواء که پشت سرم می آمد، پیاده شد. اسبش را به پدربزرگ داد و افسار اسب مرا گرفت.💞 رشید و چند نفر دیگر به نگهبان ها کمک کردند تا ما توانستیم وارد کوچه شویم. قنواء گفت:( روز عجیبی را گذراندیم.خدا کند پس از این همه تلاشی که کردی و جان خود را به خطر انداختی،ابوراجح زنده بماند!)🤥🎊 قنواء گفت:( با این فداکاری که کردی، ریحانه برای همیشه مدیون و سپاس‌گزارت خواهد بود.) گفتم:( ابوراجح دوست خوبی برای من و پدربزرگم بوده و هست.نمی‌توانستم بگذارم او را بی گناه بکشند.حالا میفهمم که اگر ابوراجح نباشد.خلا او را هیچکس دیگر نمیتواند برایم پر کند😚🙈.بودن این چند روز با حرف هایش آتشی در قلبم روشن کرد.امیدوارم مرا با این آتش سوزان ،تنها نگذارد!)😃🔥 _پس فقط ریحانه قلب تو را به آتش نکشیده، پدرش هم این کار را کرده! سری تکان دادم و گفتم:( همین طور است که می گویی:)😻 _ خیلی دلم می‌خواهد ریحانه را ببینم. _ تو مجذوب او خواهی شد و او فریفته تو. به نزدیکی خانه‌مان نرسیده بودیم که قنواء گفت :( برای حماد و پدرش ناراحتم. بیچاره ها را از سیاه‌چال نجات دادیم، ولی هنوز چشمشان به نور عادت نکرده بود که دوباره به سیاه چال افتادند.)🤐 حرفی را که در دلم بود گفتم. _ احساس می کنم به حماد علاقه‌مند شده‌ای. _اگر اینطور باشد من و تو آدم های بدشانسی هستیم.🙄🙂 _چرا؟ _ این که پرسیدن ندارد.تو دختری شیعه را دوست داری و من پسری شیعه را. ما ثروتمند هستیم و آنها زندگی فقیرانه ای دارند. با وجود این،آن‌ها از علاقه ما خبر ندارم و حاضر به ازدواج با ما نخواهند شد.😢 _برای رشید و امینه بد نشد. _می خواهم چیزی را بگویم ولی میترسم دلگیر شوی. _بگذار بدانم و دلگیر شوم.😄🌱 _ تقریباً مطمئن شده ام که ریحانه به حماد علاقه دارد. قنواء برگشت و با اندوه به من نگاه کرد. _حماد چطور؟ _ نمی دانم.🤥 _آن دو شیعه‌اند‌.با هم ازدواج میکنند و خوشبخت می شوند. _ برای من،خوشبختی ریحانه مهم است.🙂💞 _برای من هم خوشبختی حماد.😜 تو به ریحانه حسادت نمی کنی؟☺️ _تو به حماد حسادت نمی کنی؟😊 _نمی دانم.😄 _من هم نمی دانم.🙂 _ بدجور گرفتار شده‌ایم.😒 _خدا به دادمان برسد.😢💚 🎊این داستان ادامه دارد...🎊 💕اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💞 💖با ما همراه باشید💖 🌱@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ما رو میبرند ملائک 😇 فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَىٰ فِرَاقِكَ ❤️ برا حرم دلتنگم 💕 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 امام‌از‌همه‌انقلابی‌تر‌بود...(: (ره) ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @fotros_dokhtarane ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
🌷هوالحمید🌷 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_بیست_سه پدربزرگ خود را از میان جمعیت بیرون کشید و افسار اسبم
🌼هوالرفیع🌼 🌠🌜 امّ حباب در را که باز کرد،فریادی کشید و به عقب رفت.😱😨 _ چه کار می‌کنی هاشم؟این کیست؟چرا لباسش خون آلود است؟ _ آرام باش! ابوراجح است.🙂🖐🏿 _ ابوراجح ! 😳به خدا پناه می‌برم! _ این دختر کیست ؟ _من قنواء هستم.😄✌️🏿 _ خوش آمدید! به ام حباب گفتم:( حالا وقت نشستن نیست.کمک کن ابوراجح را روی تخت بخوابانیم. از دیدن صورتش وحشت نکن!)😉 _خدا مرگم بدهد!چه بلایی سرش آمده؟توی چاه افتاده؟😢🤥 قنواء گفت:( آرام باشید!چیز مهمی نیست. شکنجه اش دادند.) گفتم:( تا طبیب و پدربزرگ از راه برسند،مقداری پارچه تمیز و آب گرم بیاور و سر و صورت ابوراجح را از خاک و خون،پاک کن! قنواء به تو کمک می کند.)😃🔥 ام‌حباب که رفت. قنواء پرسید:( تو چه کار می کنی؟)😊 _ نماز عصرم را میخوانم و به سراغ ریحانه و مادرش می‌روم.آنها نگران ابوراجح هستند.از طرفی فکر می‌کنند هر لحظه ممکن است ماموران بریزند و دست‌گیرشان کنند .باید خیالشان را راحت کنم.😁 _ به این جا می‌آوری‌شان؟😕 _ چاره‌ای نیست. بهتر است در این لحظه ها ،کنار ابوراجح باشند. _ به سرعت خودم را به خانهء صفوان رساندم.از اسب پیاده شدم و حلقهء در را کوبیدم. همسر صفوان از پشت در پرسید:( کیستی؟)🤔 _منم هاشم.نترسید! در را باز کنید. ریحانه و مادرش از دیدنم خوشحال شدند.ریحانه پرسید:( از پدرم چه خبر؟)😃🌸 _او حالا خانهء ماست.دیگر خطری ما را تهدید نمی‌کند.توطئه وزیر نقش بر آب شد.☺️✨ ریحانه و مادر اش با شادی یکدیگر را در آغوش کشیدن.اما ریحانه به من خیره شد و پرسید:( حال پدرم خوب است؟ چرا شما خوشحال نیستید؟)🤔🤥 _من خوشحالم.مگر نمی بینید.دیگر خطری در کار نیست.بی گناهی ما ثابت شد.دعای شما کار خودش را کرد.حال پدرتان هم خوب است.فقط کمی...😕 _فقط کمی چه؟ _فقط کمی...فقط کمی آزارش داده‌اند. ریحانه پرسید:( متوجه منظورتان نشدم.می‌خواهید بگویید پدرم را شکنجه دادند؟)😢 _متاسفانه همین طور است.او را با تازیانه و چماق می‌زدند و به طرف میدان می بردند تا اعدامش کنند.ما به موقع رسیدیم نجاتش دادیم. پرسید:( اعدام؟ به این سرعت؟!)😦 آنچه اتفاق افتاده بود،برایشان شرح دادم. وارد خانه که شدم،از دیدن جمعیتی که در حیاط جمع شده بودند یکه خوردم‌ قنواء و ام‌حباب از یکی از اتاق های رو به حیاط بیرون آمدن و به من نزدیک شدند.😶 پرسیدم:( ابوراجح را کجا برده اند؟) ام حباب گفت:( پدربزرگت به همراه چند طبیب و جمعی از دوستان ابوراجح آمدند و او را به یکی از اتاق های طبقهء بالا بردند.می‌گویند قفسهء سینه و کتف و جمجمه‌اش شکسته و به شش و کبد و کلیه‌هایش آسیب جدی رسیده خون زیادی هم از بدنش رفته.نمی‌خواهم ناراحتت کنم،اما هیچ امیدی نیست.)😢 🌹این داستان ادامه دارد... 🍭با ما همراه باشید🍭 ❤️@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 پانزده خرداد در عین حالی که مصیبت بود لکن مبارک بود برای ملت که منتهی شد به یک امر بزرگی و آن استقلال کشور و ازادی برای همه مملکت. 🥀 ۱۵ خرداد یک روز نیست، یک تاریخ است، یک تاریخ سراسر شکوهمند که برای همیشه باید جاودانه نگهداشته شود. 🥀 قیام ۱۵ خرداد گرامی باد . 💎 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 حضرت (علیه السلام) : ✍ شایسته است مؤمن هشت ویژگی داشته باشد : 1⃣ در ناملایمات روزگار، سنگین (باوقار) باشد. 2⃣ در هنگام نزول بلا بردبار باشد. 3⃣ هنگام راحتی شکرگزار باشد. 4⃣ به آنچه خداوند به او داده قانع باشد. 5⃣ به دشمنان خود ظلم نکند. 6⃣ بار خود به دوش دوستانش نیفکند. 7⃣ بدنش از او خسته باشد. 8⃣ مردم از دست او آسوده باشند. 📚 کافی ، ج ۲ ، ص ۴۷ رئیس مذهب شیعه (؏) تسلیت باد🖤 《 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ⚠️ حرف آخر امام صادق علیه‌السلام : ※ نه من، نه هیچ‌کدام از اهل بیت علیهم‌السلام، شفاعتتان نمی‌کنیم، اگر .... 🏴 ویژۀ شهادت علیه‌السلام ☝️نکته : اقرباء = نزدیکان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✨@fotros_dokhtarane