فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب، امروز:
#رای_اولی ها در واقع با رای دادن خود جشن تکلیف سیاسی می گیرند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#انتخابات
💐| #رای_اولیها
🗳در #انتخاب_درست_کار_درست
💻 @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
🎀هوالشافی🎀 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_بیست_هفت دلم پراز آشوب بود.فکرش را نمیکردم ریحانه را درخانه
🌍هواافاتح🌎
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_صد_بیست_هشت
به او خیره شدم و گفتم:( خواهش میکنم از مردن صحبت نکنید!ابوراجح را که دارم از دست میدهم.دیگر غیر از شما کسی را ندارم.شما باید آنقدر زنده بمانید تا نوههایتان را تربیت کنید و زرگری و جواهرسازی به آنها یاد بدهید:))🌸
پدربزرگ خندید و گفت:( من که خیلی دلم میخواهد،باید دید خدا چه میخواهد.😄🍓
_دیشب همین جا در خواب دیدم که من،شما ،ابوراجح،ریحانه و مادرش میان باغی زیبا نشستهایم و از هر دری حرف می زنیم و می خندیم.بیدار که شدم،با خودم فکر کردم:چقدر از آن خواب و رویا فاصله دارم😔!
کاش هیچ وقت از آن خواب بیدار نمیشدم!چقدر وحشت دارم از ساعتی که بیدار میشوم!روز سختی را پشت سر گذاشتیم.خدا میداند چه روزی را پیش رو داریم.😉💞
پدربزرگ برخاست و گفت:( روز سختی را با سربلندی،پشت سر گذاشتی.سعی کن بخوابی.امیدوارم فردا را هم با سربلندی پشت سر بگذاری!زندگی به من یاد داده که صبر،داروی تلخی است که بسیاری از مصیبتها و رنج ها را مداوا میکند🙂✨.من در مرگ پدرت صبر کردم.تو هم باید صبر کردن را یاد بگیری و میدانم که میتوانی.)
_من نمیتوانم در این شهر بمانم و در آینده شاهد ازدواج ریحانه باشم می خواهم به جایی بروم که دیگر نامی از حله نشنوم. شاید در این صورت بتوانم زنده بمانم و صبر کنم
لبخند تلخی به لب آورد و گفت:( با هم از حله میرویم و هر وقت تو بگویی به حله برمیگردیم.)😌✊🏿
پس از رفتن او،سعی کردم بخوابم.هر لحظه منتظر شنیدن فریاد و شیون ریحانه و مادرش بودم .امیدوار بودم قبل از آنکه خوابم ببرد،اتفاقی نیفتد.نمیدانستم ابوراجح تا چه مدت دیگر، میتوانست مقاومت کند😢.حسرت روزهایی را خوردم که به دیدنش می رفتم و از هر دری صحبت میکردیم.
هم نمی توانستم ریحانه را به دست آورم و هم داشتم ابوراجح را از دست میدادم.نفهمیدم کی بخواب رفتم.😥🌱
_هاشم!هاشم!🤥
از خواب پریدم.ریحانه در کنار بسترم نشسته بود. پدربزرگم چراغ در دست،کنارش ایستاده بود. برای لحظه ای در فکر و ذهنم گذشت که ای کاش بیدار نشده بودم!آیا ابوراجح از دنیا رفته بود؟ اما پدربزرگ داشت میخندید.🤥😁
_ بیدار شو فرزندم!
چشمهایم را مالیدم.نه اشتباه نکرده بودم.پدربزرگم داشت بیصدا می خندید.به ریحانه نگاه کردم،لبخند میزد و از شادی اشک میریخت.چقدر لبخندش زیبا بود🤗☺️!آرزو کردم کاش زمان میایستاد تا اوو همچنان با لبخند امیدآفرینش نگاهم کند!
ریحانه بیآنکه لبخند پرمهرش را پنهان کند گفت:( تو واقعا بیدار شدهای.)😃😀
_اما شما دارید میخندید.خوشحال هستید.مگر می شود؟!
_می بینی که.
_حال پدرتان چطور است؟
_حالش کاملاً خوب است.همانطور که در خواب دیده بودم.😋🔥
دراز کشیدم و گفتم:( حالا دیگر مطمئن شدم که دارم خواب میبینم.دلم میخواهد این خواب خوش، چند ساعتی ادامه پیدا کند.مدتها بود کابوس میدیدم.خداراشکر که یکبار هم شده،دارم خواب های قشنگ میبینم!فقط میترسم یکی بیاید و بیدارم کند.)😕❤️
پدربزرگ دستم را گرفت و کشید.
برخیز!از خستگی داری مهمل میگویی.
مجبورم کرد بنشینم.،ریحانه با پشت انگشت، اشکش را پاک کرد و گفت:( برخیزید برویم تا با چشمان خودتان ببینید؛هرچند باورکردنی نیست!)☺️🌱
ایستاد.از اتاقی که ابوراجح در آن بود،صدای صلوات به گوش رسید.پدربزرگ دوباره دستم را کشید و کمکم کرد تا بایستم.فکرم از کار افتاده بود.😱🔥مرتب سر تکان میدادم و به ذهن فشار میآوردم تا بفهمم خوابم یا بیدار.🙃
💓این داستان ادامه دارد...💗
💖برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجلالله تعالی و فرجهالشریف صلوات💖
💓اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💓
💝با ما همراه باشید💝
👑@fotros_dokhtarane
28.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من رای اولیم☺️
اين اولين باري است كه ميتواني خود را در سرنوشت مملكتي كه از آنِ توست سهيم كني و انديشه ات را در برگه رأي نمايان سازي. ✅👌
اولين حضورت مبارك باد.🌺
#انتخابات
💐| #رای_اولیها #رای_اولی_ها
#مشارکت_حداکثری
#حاج_حسین_یکتا
🇮🇷@fotros_dokhtarane
اینجمعھ . .
جمعه انتظار ،
انتخاب
وشاید انتقام باشد
اےمنتظرِمنتقم🖐🏿:)
جانمانے🌱'!
-حاجحسینیکتا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@fotros_dokhtarane ✌️🏻
چرا ابراهیم هادی.mp3
3.49M
سلام بر فرشته های فطرسی
اینم از قسمت اول کتاب سلام بر ابراهیم ۱ 🦋☺️
امید وارم خوشتون بیاد☘
#قسمت_اول
#سلام_بر_ابراهیم
#ادمینشونم
#سلام_بر_هادی
وضعیت ضدانقلاب و گردانندگان کمپین تحریم انتخابات 😂😂😂
# طنز _شکر خنده
🤪 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 برنده انتخابات ۱۴۰۰، یک کلام، «ملت بزرگ ایران» است ✌️❤️🇮🇷 که با وجود کرونا، و فشارهای شدید ناشی از تصمیمات غلط برخی، بازهم حماسه آفریدند و ادای دین به شهدا کردند. 🇮🇷
✅ همتی و طرفدارانش بازنده نیستند؛
✅رضایی و حامیانش بازنده نیستند
✅قاضی زاده و طرفدارانش بازنده نیستند؛
👈🏻 *بازندگان روسیاه: آمریکا، انگلیس، اسرائیل، آل سعود، منافقین، داعشیان و همهٔ بدخواهان و وطنفروشان معاندند،*
👈🏻 بازنده کسی نیست که بدلیل نارضایتی از فشارهای موجود نیامد ( گرچه توفیق بزرگی از دست داد)☘️
👈🏻 بلکه بازنده آن کسی است که توهم براندازی جمهوری اسلامی داشت و میگوید من عرب نیستم ولی گوشش به دهان بن سلمان ملعون بود.
🌺 *تبریک به همهٔ ملت ایران، حتی آنان که ناراضی بودند و نیامدند ولی دلشان برای ایران میتپد. ❤️ 🌺* 🌷الحمد لله 🌷
#انتخابات #مشارکت_حداکثری #عشق
@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
🌍هواافاتح🌎 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_بیست_هشت به او خیره شدم و گفتم:( خواهش میکنم از مردن صحبت ن
📿هوالمومن📿
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_صد_بیست_نهم
_اگر من بیدارم،درست شنیدم که گفتید حال پدرتان کاملا خوب است؟😄🌸
_شادی ریحانه آنچنان بود که نمیتوانست جلوی لبخند و اشکش را بگیرد.بالاترین آرزوی من آن بود که او را چنین خوشحال ببینم.
_بله،پدرم هیچ وقت به این خوبی و سلامتی نبوده.🙂♥️
پدربزرگ گفت:( راست میگوید باورش سخت است،ولی واقعیت دارد.)
_پس من بیدارم و حال ابوراجح هم خوب است و شما برای همین خوشحال هستید؟
ریحانه گفت:( بیایید برویم تا ببینید.)😚
کم کم از بهت و حیرت بیرون آمدم و در گرمی شادی فرو میرفتم.
_صبر کنید!چطور این اتفاق افتاده؟او کهحالش وخیم بود.آن همه شکستگی،جراحت،کبودی...😓😢
ریحانه گفت:( باید خودتان بدانید.مگر شما نبودید که از پدرم خواستید از امام زمان(عج) شفا بخواهد؟😭🙂
امام زمان(عج)؟
سوزش جوشیدن اشک در چشمانم احساس کردم. با صدایی که از هیجان و شادی می لرزید پرسیدم:( یعنی آن حضرت پدرتان را شفا دادهاند؟ نتوانست جلوی گریه اش رابگیرد.صورتش را در چادر پنهان کرد و سر تکان داد.😦🙃
پدربزرگم گفت:( آنچه اتفاق افتاده،،یک معجزه است.تنها میتواند کار آن حضرت باشد و بس.) بلند خندیدم.😅😆
_خدایا،چه می شنوم!چه می گویی پدربزرگ؟این شما نبودید که ساعتی پیش نصیحتم می کردید که...😊
_آنچه را گفتم فراموشش کن.حالا میگویم:جانم به فدای او باد!افسوس که عمری را بدون شناخت آن بزرگوار به هدر دادهام.صد افسوس!😖
ریحانه گفت:( خداراشاکر باشید که عاقبت،امام و مولای خودتان را شناختید.)
_حق با توست دخترم.ساعتی قبل افسوس میخوردم که ابوراجح در گمراهی خواهد مرد.حالا دریغ میخورم که خودم عمری را به بیراهه رفتهام؛ اما از اینکه بالاخره راه راست را یافتم، خداراشکر میکنم.😚♥️
بیرون از در اتاق ایستادم.از ریحانه پرسیدم:( یعنی دیگر از آن همه جراحت و شکستگی اثری نیست؟)😶😟
ریحانه سر تکان داد و ساکت ماند.
_بیشتر از ده قدم تا آن اتاق فاصله نیست.برویم تا خودت ببینی.از تالار گذشتیم و به اتاقی که ابوراجح در آن بستری بود،رسیدیم.🤗
پدربزرگ پرده را بالا گرفت و وارد شد.همسر ابوراجح از همه خوشحالتر بود در اتاق دو چراغ روغنی روشن بود.😷✨
به روحانی و طبیب سلام کردم و کنار ابوراجح نشستم.او عبایی به دوش و دستاری بر سر داشت.نمی توانستم صورتش را ببینم.دقیقهای گذشت.از هیجان می لرزیدم.ریحانه به پدرش نزدیک شد و آرام گفت:( پدر!هاشم کنارتان نشسته.)☺️🍓
ابوراجح به خود تکانی داد.آهسته سر از سجده برداشت و به طرفم چرخید.
_سلام هاشم!
دهانم از حیرت واماند و چراغ در دستم شروع به لرزیدن کرد.ریحانه چراغ را از دستم گرفت و به چهرهء پدرش نزدیک کرد.🌸نه تنها هیچ جراحتی در صورت ابوراجح نبود،بلکه از آن رنگ زرد همیشگی، ریش تنک و صورت کشیده و لاغر خبری نبود.صورتش فربه و گلگون و ریشش پر پشت شده بود.به من لبخند زد و گفت:( دوست عزیزم!جواب سلامم را نمی دهی؟)😄✨
نور جوانی و سلامت از صورتش می درخشید.با دیدن ابوراجح باید معجزهای را که اتفاق افتاده بود، باور میکردم.
_سلام بر تو باد ابوراجح!😉💞
وقتی یک دیگر را در آغوش گرفتیم،او را بوسیدم و در میان گریه گفتم:( ابوراجح!تو بگو که خواب نمی بینم.)😢
دستهایم را به شانهها و پهلوهایش کشیدم.
_دیگر از آنهمه شکستگی و کوفتگی خبری نیست؟
گفت:( احساس میکنم هیچ وقت به این شادابی و سلامتی نبودهام.به برکت مولایم حجتابنالحسن هیچ درد و مرض و کسالتی در خودم نمیبینم.)😚☝️🏿
روحانی که از خود بیخود شده بود،گفت:( به تو غبطه میخوریم ابوراجح!شیرینی این سعادت و افتخار،گوارایت باد که امام زمانت(عج) را زیارت کردی از و لطف آن حضرت برخوردار شدی!)🙈💫
ریحانه دستهای ابوراجح را گرفت و گفت:( پدرجان!به خدا قسم حالا به همان شکلی هستید که سال پیش،شما را در خواب دیدم.)
ابوراجح ایستاد و گفت:( بله،مژدهء چنین کرامتی از سال پیش به ما داده شده بود.آن را جدی نگرفته بودم.هیهات که اگر تمام زندگی ام را در یک سجدهء شکر خلاصه کنم،نمیتوانم ذرهای از این نعمت بزرگ را سپاس بگویم!😍🎊چقدر آن حضرت زیبا و باوقار بودند و با چه مهربانی و عطوفتی با من سخن گفتند !)
گفتم:( آنچه را اتفاق افتاد،تعریف کن تا من هم بدانم.)💚
کنارم نشست و مرا به خودش فشرد.😇♥️
☘این داستان ادامه دارد..
💙با ما همراه باشید💙
🥀@fotros_dokhtarane
#دخترهاهم_شهیدمیشوند
شهیده فوزیه شیردل
ولادت: ۱۳۳۸/۲/۲_ کرمانشاه
شهادت: ۱۳۵۸/۵/۲۵_ پاوه
.
سن شهادت: ۲۰ سال
پس از گرفتن سیکل، وارد بهداری شد و
به مدت ۲ الی ۳ سال خدمت کرد.
او به یکی از بیمارستانهای #پاوه منتقل شد،
پیرو خط امام(ره) بود و آشکارا این را اعلام میکرد.
در روز ۲۵ مرداد ۱۳۵۸ در سن ۲۰ سالگی در جریان
حمله گروهک ضد انقلاب دموکرات و در حالی که در
گروه #شهیدچمران و در همان بیمارستان یاریرسان بود،
هنگام کمک به سوار شدن مجروحان به هلیکوپتر،
مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پس از ۱۶ ساعت تحمل درد،
هلیکوپتری که پیکر ایشان و چند تن دیگر را حمل میکرد،
مورد حملهی منافقین قرار گرفت و سقوط کرد
و فوزیه و چندین نفر دیگه به شهادت رسیدند...
#شهیدچمران در وصف شهیده فوزیه شیردل:
« دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود
خون، لباس سفیدش را گلگون کرده بود،
۱۶ ساعت مانده بود و خون از بدنش میرفت
و پاسداران هم که کاری از دستشان بر نمیآمد گریه میکردند.
این فرشته بیگناه، ساعاتی بعد در میان شیون و زاری بچهها جان به جان آفرین تسلیم کرد.»
مزار: گلزارشهدای باغفردوس کرمانشاه
🌷🌷🌷🌷🌷
#زنان_نمونه
#شهیده_فوزیه_شیردل
#شهیده
📘 #فرشته_نجات
#پرستار
💦https://eitaa.com/fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دخترهاهم_شهیدمیشوند
#شهیده_فوزیه_شیردل
🔅... دوره آموزشی که تمام شد نوبت تقسیم نیروها بود...
اکثر دوستان او تمایل به ماندن در کرمانشاه و کار کردن نزد خانوادههایشان را داشتند تا شرایط کاری راحتتری داشته باشند....
همان موقع اعلام شده بود که بیمارستان #پاوه بیمارستان خیلی مجهزی نیست و به نوعی جور کمبود دستگاه ها و تجهیزات پزشکی را باید نیروی انسانی بکشند و شرایط خدمت در آنجا به دلیل منطقه محروم بودن خیلی سختتر از کرمانشاه است...
با همه اینها فوزیه خدمت در شهر پاوه را انتخاب کرد، چون معتقد بود از این طریق خدمتش ارج بیشتری دارد و شغل پرستاری یعنی دست و پنجه نرم کردن باهمین #محرومیت ها و رسیدگی به محرومین ...
یک شب که فوزیه شیفت بود و من و دوستانش منتظرش بودیم تا بیاید و با هم شام بخوریم ... ساعت 9 بود که آمد و ماهم سفره را پهن کردیم تا شام بخوریم اما هنوز اولین لقمه را نخورده بود که یکی از نگهبانها امد و گفت چند تا بچه ی #مریض را از " نودشه " آوردند و دکتر هم نیست ...
بلافاصله فوزیه از جایش بلند شد و دوباره لباس پوشید و همراه نگهبان رفت .....
#زنان_نمونه
#فرشته_نجات
#پرستار #فوزیه_شیردل
#شهدای_زن
💦@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#دخترهاهم_شهیدمیشوند شهیده فوزیه شیردل ولادت: ۱۳۳۸/۲/۲_ کرمانشاه شهادت: ۱۳۵۸/۵/۲۵_ پاوه . سن شها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چمران| #دانشمند_شهید
🗓 ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰
⭕️🎥 بخشهایی از سینمایی "چ" که به پاس رشادتهای شهید چمران ساخته شد
🔰این شهید بزرگوار، که شاگرد راستین امام (ره) و مبتکر جنگهای نامنظم ایران و عراق بود، نشان داد که حتی میتوان در قلب دشمن تحصیل کرد ولی در اندیشههای غلط او غرق نشد.
✍دست نوشته ی شهید چمران
نماز با #عشـق ❤️
نمازهایت را عاشقانه بخوان
حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری
قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی💕
و با چه کسی قرار ملاقات داری ...💓
آن وقت ڪم ڪم لذت میبری
از ڪلماتی ڪه در تمام عـمر
داری تڪرارشان می کنی...
تڪرار هیچ چیز جز #نـماز
در این دنیا قشنگ نیست…
💞💞💞
💦@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#چمران| #دانشمند_شهید 🗓 ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ ⭕️🎥 بخشهایی از سینمایی "چ" که به پاس رشادتهای شهید چمر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسیدی به داد دلم هروقت ....
که حرف دلم رو زدم اینجا🙃❤️
#امامرضاعجانم✨
#امام_رضا 🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷ذکر پابوس شما از لب باران میریخت💐💐
ابر هم زیر قدمهای شما جان میریخت
💐💐❤️
میلاد امام رئوف #امام_رضا_علیه_السلام مبارک⚘🎈🍰
💐💐💐
#امام_رضا
#حرم #مشهد💐
🎉@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ
سلطانی وما رعیت ملک تو رضاییم ❤️
همواره دراین سلطنتت جمله گداییم ✨
کی تحفه شاهانه به پابوس تو گیریم 😍
ما منتظر تذکره کرب و بلاییم 😌😍
#امام_رضا 🎈
#کلیپ_ویژه 🎈
❤️@fotros_dokhtarane
<قسمتی از زندگی نامه 🌷شهید بابک نوری>
بابک به ظاهرش میرسید اما از باطنش غافل نبود.
مادر شهید نوری با بیان اینکه فرزندم از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسه اش را به موقع میرفت اظهار کرد: بابک وقتی کارشناسی ارشد را گرفت در مقطع ارشد در تهران قبول شد.
وی با بیان اینکه بابک هنگام ورزش با آهنگ زینب زینب را می گذاشت افزود: همیشه به فرزندم میگفتم تو جوانی یک آهنگ شاد بگذار چرا این نوحه را در موقع ورزش می گذاری، می گفت مامان اینطوری نگو من این آهنگو دوست دارم.
مادر شهید با بیان اینکه بابک به ظاهرش می رسید اما از باطلش غافل نبود گفت: مشارکت در مشارکت های اجتماعی و عام المنفعه مانند هلال احمر یکی از فعالیت های بابک است.
وی بابیان اینکه بابک #مسجدی، #هیئتی، #ورزشکار، #بسیجی و... بود، تصریح کرد : من وپدرش وکل خانواده بابک را پس از شهادتش شناختیم.
گفتنی است، شهید بابک نوری متولد ٢١مهر سال ١٣٧١ بود که در ٢٨ آبان ٩۶ در منطقه البوکمال به دست تکفیری های داعش به شهادت رسید ودر یکم آذر ماه در رشت تشییع شد. 🌷🌷🌷
#شهید_بابک_نوری
#شهیدانه
💠@fotros_dokhtarane
جمله ی بسیار سنگین🤭
خیلی بهش فک کنیم☺️
#تلنگر✨
#شهیدچمران🕊
🎀 #شهیدانه
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
[﷽♥️]
#بخـندبسـیـجـی😂✨
#طنز_جبهه
ㅤ
خانم پرستاری خودش تعریف میکرد
میگفت :
بالای سر یکی از مجروحانی که مدتی بیهوش مانده بود ،، ایستاده بودم که به هوش آمد و
اولین کسی که دید من بودم !. با صدای مرددی پرسید :
من شهید شدم؟؟
رگ شیطنتم گرفت و گفتم بزار کمی سر به سرش بزارم !
جواب دادم؛؛ اره شهید شدی!
باز با همون صدا پرسید :
شما هم حوری هستی ؟!
دیدم شیطنتم جواب داده ،، با لبخند بدجنسانه ای گفتم : بله من حوری هستم !!
کمی مکث کرد و گفت :
از تو بهتر نبود ؟!
میخوام برم جهنم .
😶😐😂😂😂😂
😆 @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
📿هوالمومن📿 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_بیست_نهم _اگر من بیدارم،درست شنیدم که گفتید حال پدرتان کاملا
🍒هوالضامن🍒
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_صد_سی
ابو راجح گفت:
در آن لحظه ها که بههوش آمدم،حرفهای تو را شنیدم.پس از آن،حالم طوری بد شد که مرگ را به چشم خود دیدم.زبانم از کار افتاده بود،در دل با پروردگارم مناجات کردم و مولایم صاحب الزمان را در درگاه الهی واسطه قرار دادم و از او کمک خواستم😭♥️.
در یک قدمی مرگ که نفس کشیدن برایم دشوار شده بود.جز به خدای مهربان،به هیچکس دیگری امید نداشتم🙂☝️🏿.
یکمرتبه احساس کردم آن حضرت کنارم ایستادهاند چشم باز کردم و با شادی فراوان،ایشان را دیدم.
آن امام مهربان،دست گرم و مسیحایی خود را به صورت و بدنم کشیدند و فرمودند:
_( از خانه خارج شو و برای همسر و فرزندت کار کن،چون خداوند به تو عافیت عنایت کرده😍.)
با همان حرکت دست،تمام دردها و ناراحتیهایم تمام شد و مثل الان احساس سبکبالی و سلامتی کردم. وقتی با شور و شعف از جا برخاستم،دیگر آن حضرت را ندیدم.😓
همه در خواب بودید.چراغ را برداشتم و تا وسط حیاط رفتم تا شاید امام را دوباره ببینم و در آغوشش بکشم،اما هر چه گشتم ایشان را ندیدم.ناامید و گریان برگشتم😰.
در بسترم دراز کشیدم.فکر کردم چطور شما را بیدار کنم که وحشتزده نشوید.گریه امانم را بریده بود.
اول طبیب و بعد ابونعیم بیدار شدند،آنها بقیه را بهآرامی بیدار کردند.
ریحانه گفت:( من در سجده به خواب رفته بودم🤕.
قبل از آنکه خوابم ببرد،غمگینترین دختر دنیا بودم و الآن خودم را سعادتمندترین دختر روی زمین احساس میکنم.مادرم آرام تکانم داد و گفت:( برخیز!حال پدرت بهتر شده و در بستر نشسته.)😃
سراسیمه برخاستم و پرده را کنار زدم،پدرم با زیبایی و سلامت کامل،به من لبخند زد و گفت:( بر خودت مسلط باش!چیز غریبی نیست که امام زمانمان ❤️ به یکی از شیعیان خود سر بزند و گرفتاری او را برطرف کند:))💕
ریحانه رو کرد به من و ادامه داد:( من هم مثل شما خیال میکردم این چیزها را در خواب میبینم.)☺️
همه خندیدیم.
امحباب گفت:( منکه هنوز خیال می کنم دارم خواب میبینم!)💦
باز هم خندیدیم.به پدربزرگ گفتم:( من از همه دیرتر بیدار شدم،کار خوبی نکردید.)🗣👀
صدای خنده شادمانهء ما در اتاق میپیچید.😂
اگر کسی از بیرون،صدای ما را میشنید فکر میکرد بر جنازهء ابوراجح ضجه میزنیم.😅
پدربزرگ گفت:( می خواستم تو را نزدیک آفتاب بیدار کنم،ولی ابوراجح گفت تو را بیدار کنم تا همه با هم نماز شب بخوانیم.)🙂🌸
ابوراجح لباس تمیزی به تن داشت.معلوم بود قبل از بیدار شدن من،حمام کرده بود.او را که در آغوش کشیدم،عطر صابون خانهءمان به دماغم خورد.
روحانی گفت:( چه روز فرخندهای در پیش داریم😍✨!با روشن شدن هوا،همه برای تشییع جنازه ابوراجح میآیند و بعد با دیدن او خشکشان می زند.شیعیان شادی میکنند و دشمنان ما روسیاه میشوند.خدا را به خاطر نعمتهایش شکر!)😌🌱🍀💐
ریحانه گریست و گفت:
( چرا وقتی آن حضرت تشریف آوردند،من در خواب بودم و نتوانستم جمال بیمانندش را زیارت کنم؟)😩😞
طبیب به او گفت:( باید خودمان را به این دلداری دهیم که نگاه مهربان امام،در وقت تشریففرمایی به ما هم افتاده.)😀
روحانی گفت:( ابونعیم!تو و خانوادهات نزد ما بسیار گرامی هستید.چه افتخار و فضیلتی از این بالاتر که امام زمان به خانه ات آمدهاند.)🤗
پدربزرگ گفت:( من این سعادت را مدیون نوهام هاشم هستم.)😇
♥️این داستان ادامه دارد...♥️
🍁با ما همراه باشید🍁
🌴@fotros_dokhtarane