eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
408 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 بسم الله ولا حول و لا قوه الا بالله😍❤ سلام رفقا🌼 روز بخیر یه حرکت خفن زدیم✌🏻 به مناسبت پیروزی انقلاب😍 تصمیم داریم تا عصر روز ۲۲بهمن پروفایل مون رو عکس پرچم ایران🇮🇷🇮🇷 بزاریم. اگه شماهم شرکت کنید خیلی خوشحال میشیم😍 یاعلی✌🏻 🌷🌷🌷
‏عکس از فاطمه
‏عکس از فاطمه
ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! در ۱۲ سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید😔 در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی می‌گرفت، چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می‌کرد. قهرمانان جوانان، نائب قهرمان بزرگسالان دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی 🤼‍♂️ همراهی تیم المپیک ایران و... بدنش بسیار قوی بود. و.. نتیجه این همه تلاش و پشتکار، قهرمانی بود.. 🤴 کارش حفاظت از کاباره بود.. اهل واجبات نبود، از مستحبات هم معرفت و لوطی و مرامی داشت.. 🤗 ، 💠@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۵۷ این قسمت از جشن های مجللانه تا شاه به ظاهر دلسوز مرد😒😐 @fotros_dokhtarane 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
کسی جلو دارش نبود، هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی،پدر نداشت و از کسی هم حساب نمی‌برد.، مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند الا دعا.. 😔🤲 اشک می‌ریخت و برای فرزندش دعا می‌کرد، خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرشکن، خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده.. دیگران به اومیخندیدند، اما او می دانست که سلاح مومن دعاست.. کاری نمی‌توانست بکند الا دعا.. 🤲😔 ❤️🌷@fotros_dokhtarane
🎆🎇نور افشانی🎇🎆 به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی با نوای الله اکبر در سراسر کشور ساعت 21:00 در کانال روبیکا دخترانه فطرس https://rubika.ir/fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_شصت_سه 🍁رویای نیمه شب🍁 _گفتم :« خبر دارید دختر حاکم ، اورا پسندیده و به مغازه ش
❤️رویای نیمه شب❤️ کنار رودخانه خانه های بزرگ اشرافی بود که زیباترین شان دارلحکومه بود. هرچه از رودخانه فاصله می‌گرفت این خانه ها کوچک تر می شد تا آنکه خانه‌های بزرگ سنگی جای خود را به خانه های کوچک و خشت و گلی می داد دارلحکومه میان باغی سرسبز و خرم بود دو نگهبان قد بلند و سیاه چرده بیرون از در چوبی و بزرگ باغ نگهبانی می‌دادند میان آن دو مرد میانسال و کوتاه و چاقی روی چهارپایه نشسته بود اسمش سندی بود شکم بزرگ و برآمده ای داشت که توی ذوق میزد انگار خمره ای کوتاه را بغل کرده بود سالها بود که روی آن چهارپایه می نشست نزدیک شدم و سلام کردم جوابم را نداد با گردش انگشتشان کوتاهش اشاره کرد که چه می خواهم خیلی خلاصه آنچه را اتفاق افتاده بود برایش گفتم با اکراه برخاست از پس عرق کرده بود لباس پشتش چسبیده بود آن را از بدنش جدا کرد و لنگان لنگان به طرف در رفت روی درد که بست های فلزی و گل میخ های درشتی داشت دریچه کوچکی بود حلقه روی دریچه را سه بار کوبید دریچه باز شد توانستم قسمتی از صورت یک نگهبان خواب آلود را ببینم در را باز کن این جوان زرگر است این طور که می گوید قرار است برای همسر و دختر حاکم چیزهایی بسازد به این ترتیب بود که زبان های فلزی به خشکی از میان چفت هایی گذشت در پاشنه چرخید و دارلحکومه به رویم آغوش باز کرد لحظه رویایی فرا رسیده بود و من می توانستم ایوان‌هاو سر سراهایش هایش را ببینم از کودکی آرزو داشتم که از نزدیک دارلحکومه و آدم هایش را ببینم پدربزرگ می گفت گرچه دارلحکومه حله مانند قصرهای افسانه های هزار و یک شب نیست ولی آنقدر زیبا هست که آدم را به یاد قصه‌های بغداد میندازد ... پایان قسمت شصت و چهار 📗@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور پرشور خودرو ها و موتورسواران 🚗🛵 در راهپیمایی نمادین خودرویی 22 بهمن 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 شور انقلابی نوجوانان در آخرین قرن سیزده شیراز، بهمن ماه ۱۳۹۹ 🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ @fotros_dokhtarane ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
🌸"اجر بوسیدن پدر و مادر"🌸 مردی به حضور پیامبر اکرم (ص) رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده ام که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر(ص) فرمودند: پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس، یعنی اگر چنین کنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن آستانه ی در بهشت می رسی او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟ پیامبر(ص) فرمودند: قبر آنها را ببوس.. 🌺@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_شصت_چهار ❤️رویای نیمه شب❤️ کنار رودخانه خانه های بزرگ اشرافی بود که زیباترین
👑رویای نیمه شب👑 صندلی با گوشه دستیار عرق پشت گردن و طوق غبغبش را خشک کرد بیخ گوشم آهسته غرید کارت را خوب انجام بده تا انعام خوبی بگیریم آن وقت سکه‌ای هم به من خواهی داد دهانش بوی سنگ پای حمام میداد خودش می دانست چون مشغول جویدن چند برگ نعنا بود آب رنگی میان دندان های پوسیده و لب تیره اش نمایان بود وقتی با دست به داخل روانه ام می کرد لبخندی زد که نه زیبا بود و دوستانه در با هم سر و صدا بسته شد باغ در نگاه اول بسیار زیبا بود درختان بلند و تنومند با چتر های بزرگی از شاخه و بعد از تابش آفتاب به زمین جلوگیری می‌کردند حله و اطراف آن پر از نخلستان بود ولی در باغ دارالحکومه تنها چند نخل در میان انواع درختان دیگر دیده میشد راهی که از میان درختان به طرف ساختمان دارالحکومه می‌رفت سنگفرش بود خدمتکاری که مرا همراهی می‌کرد انگار گنگ بود با اشاره دست راهنمایی ام میکرد بعد از پایان سنگ‌فرش به آب نمای زیبایی رسیدیم آب زلالی وارد حوزه های کوچک و بزرگ می شده و توی جوی می ریخت که در میان درختان ناپدید می‌شد بلندی و اندازه حوزه ها فرق داشت بعضی توی بعضی دیگر بودند بزرگترین حوض چند اردک داشت تصویر لرزان ایوان ورودی توی حوض ها افتاده بود کنار آبنما چند نفری روی پله ها نشسته بودند و حرف می زدند و چند نفر دیگر هم در گوشه و کنار باغ روی تخت های چوبی و میده بودند گاهی صدای خنده شان به گوش می‌رسید خدمتکار اشاره کرد که منتظرش بمانند تا برگردد دو نگهبان دو طرف ورودی ساختمان ایستاده بودند چند نگهبان هم در اطراف قدم می‌زدند تاکسی دزدانه از پشت پنجره ها به داخل سرک نکشد از آنجا که ایستاده بودم صدای ضعیف موسیقی و آواز زن جوانی به گوش می رسید . 👑 پایان قسمت شصت پنج 👑 📗@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
حضور پرشور خودرو ها و موتورسواران 🚗🛵 در راهپیمایی نمادین خودرویی 22 بهمن 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 @fotros_dok
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختران‌ فطرس 💌 آقاجان ♥️ ما نرده های خیابان انقلاب نیستیم که با چند تکان بشکنیم ... ما ✌️ فرزندان دیگر شما ... یادگاران خمینی وارثان شهدا ❤️ تا جان در بدن داریم پای انقلاب و خون شهدا می مانیم ... 🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ @fotros_dokhtarane ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
••{🐼🎧}•• ↯‌|اگر تو روزا؎ سرد و ابر؎ زندگیت🌚☁️ ↯|ڪسے نبود عیبے نداره🤸🏻‍♀🔗 ↯|به گرما؎ قلبت رجوع ڪن🔥🍦 ↯|تو برا؎ دلگرمے خودت🥛🎥 ↯|ڪافےهستے*.*⛓🐨 ‍.الزهـرـا ─┅═ೋ❅🐨❅ೋ═┅─ @fotros_dokhtarane ─┅═ೋ❅🐨❅ೋ═┅─
به وقت دلتنگی.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{•💎•} •°استادےمیگفت : باامام‌‌زمان‌[عج‌]صحبت‌کنید، باایشان‌انس‌بگیرید، بگو:دراین‌اخلاقم‌گیرکردم شماکمکم‌ڪنید...! «‌زمان‌‌غیبتِ‌حضرٺ، زمان‌ِ است‌..»🌱 💠 ‌@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_شصت_پنج 👑رویای نیمه شب👑 صندلی با گوشه دستیار عرق پشت گردن و طوق غبغبش را خشک ک
با داروهایی که ام حباب به من خورانده بود شب را به خلاف انتظارم ابهت و شکوه آن چنان تحت تاثیر قرار دهد که یاد ریحانه کمتر به سراغم بیاید و آزارم دهد فایده ای نداشت از ریحانه دارالحکومه برایم جلوه ای نداشت حاضر بودند از همانجا برگردم و به فقیرانه ترین خانه های حله بروم به شرط آنکه بتوانم از پشت دیوار یا روزنه ای صدای او را بشنوم چیزی که همچنان عذابم میداد و در خاطرم دست و خیز می‌کرد آن بود که کمتر از یک ماه دیگر ریحانه باید برای ازدواج آماده می‌شد این واقعیت که مسئول از او خواستگاری کرده بود برایم شکنجه ای دیگر بود آرزو کردم ای کاش ریحانه دختر حاکم بود و موقعی که آن انگشتر مخصوص را برایش می‌ساختند کنار من می‌نشست و به کار کردن نگاه می کرد در آن لحظه ها که منتظر برگشتن خدمتکار بودند به این فکر می‌کردم که آیا ممکن بود روزی را ببینم که مشغول کار باشم ریحانه برایم غذای دستپخت خودش را بیاورد ساعتی کنارم بنشیند تو باهم غذا بخوریم و از هر دری حرف بزنیم توی همین فکر و خیال ها بودم که صدای قدم هایی را از طرف ایوان شنیدم مردی هراسان دستیارش را در دست داشت و خدمتکاری درشت اندام با خوشنوت اورا به جلو میراند آنها که روی پله ها لم داده بودن وحشت‌زده راست نشستند گمشو تا امثال شما نوکیسه ها به سیاه چال نیفتید حرف حساب حالیت آن می شود پایان قسمت شصت و شش 📗@fotros_dokhtarane
می‌گویند:↓ پشت‌سر‌مسافر‌اگر آب‌بریزید‌برمی‌گردد...👣 اشک‌من|💧| ازآب‌زلال‌تر‌است، چرامسافر‌من‌برنمی‌گردد🥀 ♡• ❤️ ♡• 🌱 ⌈🌻↝@fotros_dokhtarane•°⌋
🌸 صف نانوایی 😂 سال ۶۴ بود در بروجن اعزام برای جبهه از محل سپاه و بدرقه تا تکه شهدا و از انجا راهی جبهه جلو سپاه ایستاده بودیم و بچه ها را سوار می کردیم که یک نفر رسید ، چون آشنا بود از من پرسید کجا میروید گفتم جبهه گفت که اسم مرا هم بنویسید من گفتم که برای جبهه رفتن باید به آموزش بروی و پرونده تشکیل بدهی گفت من قبلا جبهه رفته ام و پرونده دارم به اصرار و اجازه فرماندهی سپاه اسمش را نوشتیم و او امد و سوار شد و راه افتادیم به شهر درود که رسیدیم پیش من آمد و گفت اقای احمدی من امده بودم نان بگیرم و الان متظر نان هستن می خواهم تماس بگیرم ماشین را نگه داشتیم تماس گرفت و حرکت کردیم به جبهه که رسیدم ما را به خط پدافندی پاسگاه زید بردن و سه ماه درآنجا بودیم بعد از سه ماه به مرخصی امدیم بین راه به او گفتم آلان که بروی پدرت با تو دعوا میکند او گفت نه من از این طرف که رفتم نان میگیرم و به خانه میروم اگر گفتن کجا بودی میگویم که در صف نانوای بودم 😅😅😅 💎 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• مادرم همیشه میـفرمان : اگه میخواۍ تو درس‌وعلم به جایۍ برسۍ به متوسل شو... •• خلاصه کہ امروز وَقتِشه...😉 ولادت‌‌امام‌محمدباقر(ع)مبارک...|🌹🌸🍃 ⚜دختران‌فطرس⚜ ✨|@fotros_dokhtarane |✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سؤال : در آیه 18 سوره سبأ منظور از «الْقُرَیٰ» چیست؟ 🔴 توجه: معنی کلمه مدنظر نیست!!! زمان پایان مسابقه تا وقتیه که 5 نفر برتر مشخص بشن. 🌟پاسخ رو به این آیدی ارسال کنید: @mahdeie313 ⚜دختران‌ فطرس ⚜ ✨|@fotros_dokhtarane |✨
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
سؤال #مسابقه : در آیه 18 سوره سبأ منظور از «الْقُرَیٰ» چیست؟ 🔴 توجه: معنی کلمه مدنظر نیست!!! زمان
✅ راهنمایی: برای یافتن پاسخ سؤال می‌توانید به متن یکی از مناظره‌های امام محمد باقر (ع) مراجعه کنید. 😊 🔴 مناظره امام محمد باقر (ع) با حسن بصری کسایی که دلیل هم ارائه دادن شارژ 10000 تومنی میگیرن.🎉 🎁🎁🎁🎁🎁
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
سؤال #مسابقه : در آیه 18 سوره سبأ منظور از «الْقُرَیٰ» چیست؟ 🔴 توجه: معنی کلمه مدنظر نیست!!! زمان
🔰 پایان اعلام میشود !!! : منظور از قريه‌های مبارک، ❤️اهل‌بیت علیهم السلام❤️ هستند. دلایل قرآنی: آیه 82 سوره يوسف🌹 آیه 8 سوره طلاق🌹 (یک مورد کافی بود) در نامه ای هم از امام زمان(عج)، به محمد بن صالح همدانی در مورد تفسیر این آیه فرموده اند : منظور از آبادی‌هایی كه خداوند به آنان بركت داده بود، ما (اهل بیت) هستیم و منظور از آبادی‌های آشكار، شما هستید. ✨|@fotros_dokhtarane |✨
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_شصت_شش با داروهایی که ام حباب به من خورانده بود شب را به خلاف انتظارم ابهت
🎇 خدمتکار با یک پس گردنی مرد را از پله ها به پایین هل داد مرد سعی کرد خود را کنترل کند ولی نتوانست پایین پله ها زمین خورد دقیقه ای طول کشید تا دوباره اوضاع عادی شود کسی که از همه به من نزدیک تر بود سرا پایم را ورانداز کرد و گفت بهتر است راحت بنشینی تا تو را به داخل بخوانند خیلی طول می کشد من خودم ساعتی است انتظار می کشم و هنوز خبری نیست تک وتوک مگس‌های سمج آنجا رهایمان نمی کردند معلوم نبود برای چه آن همه آب و سبزه و درخت را ول کرده بودند و به ما می چسبیدند پرسیدم برای چه به دارالحکومه آمده‌اید کیسه های پر از سکه را از میان شالی که به کمر بسته بود بیرون آورد سکه ها را به صدا درآورد معلوم است آمده ام مالیات بدهم میبینی برای دادن مالیات هم باید انتظار بکشید لابد صاحب دیوان هنوز از خواب ناز بیدار نشده تو این جا آشنا داری نه اما من با خوانسالار آشنایی دارم شاید بتواند از صاحب دیوان برایم تخفیفی بگیرد اگر برای دادن مالیات آمدهای میتوانم سفارش تو را هم بکنم نه متشکرم مرد لب ورچید و نگاهش را متوجه اب نما کرد باز صدای گام هایی روی سنگ فرش شنیده شد همه گردن کشیدند تا صاحب صدا را ببینند همان خدمتکار بود با عجله به طرفم امد پس از تعظیم گفت ببخشید که معطل شدید لطفا با من بیایید... پایان قسمت شصت و هفت 📙@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 🎇 #قسمت_شصت_هفت خدمتکار با یک پس گردنی مرد را از پله ها به پایین هل داد مرد سعی کرد خ
🍓رویای نیمه شب🍓 مردی که میخواست مالیات بدهد با تعجب به من نگاه کرد و کیسه پولش را برگرداند سرجایش به طرف ایوان به راه افتادم تپش قلبم را احساس می کردم نمی توانستم حدس بزنم داخل دارالحکومه چه شکلی است و چه ماجراهایی انتظارم را میکشد پدربزرگ سفارش های زیادی کرده بود که چطور رفتار کنم و حرف بزنم از هیجان همه شان فراموش شده بود از دیوان گذشتیم و وارد راهروی شدیم و به سرسرای زیبا رسیدیم از آنجا هیاتی بسیار بزرگ و ساختمان های دو طبقه و سه طبقه اطراف آن پیدا بود خدمتکار سعی می‌کرد از من جلوتر راه نرود برای همین مرتب با حرکت دست راهنمایی می‌کرد از چند پله پایین رفتیم از ارز حیاط گذشتیم آبنمایی بزرگداشت چند اردک و غاز و پلیکان در آن زیر سایه درختان شنا می کردند اطراف آبنما باغچه‌های بود پوشیده از بوته های گل و درختانی کوتاه از پر برگ وارد سرسراییدیگر شدیم چند نفری روی تخت چوبی مشغول کارهای دفتری و چک و چانه بودند به پله هایی رسیدیم که نگهبان این کنار آن ایستاده بود و زنی جوان انتظار مرا میکشید خدمتکار به من تعظیم کرد و رفت زن که معلوم بود یکی از خدمتکاران مخصوص خانواده ها کم است به من لبخند من امین هستم خدمتکار مخصوص بانویم قنوا اشاره کرد از پله ها بالا برویم او را به یاد آوردم با خانم ها برای خرید به مغازه آمده بود کنار هم از پله ها بالا رفته و از طبقه دوم سر در آوردی از ردیف ستون های سنگی که جلویشان نرده های چوبی و منبت کاری شده بود گذشتیم کنار آن نرده‌ها می توانستی تمام حیات را ببینیم و یاد از آن بالا زیباتر بود میان سرسرای بزرگ و روشن که سقفی بلند و پر نقش و نگار داشت به دلیل چوبی رسیدیم امینه در را باز کرد و گفت اینجا محل کار شماست ترتیبی داده خواهد شد که هر روز بدون مزاحمت نگهبان‌ها به اینجا بیایید اتاق بزرگ و دلپذیری بود دو پنجره بزرگ و محرابی شکل به طرف باغ داشت کف اتاق و سکوی گوشه آن پوشیده از فرش بود جلوی پنجره ها پرده هایی گرانبها آویزان بود پرده ها را کنار زد قسمتی از باغ نیمی از شهر رودخانه فرات و پل روی آن به چشم آمد پنجره ها را گشود تا هوای اتاق عوض شود 🍓پایان قسمت شصت و هشت🍓 📙@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا