🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
❤️هوالستّارالعیوب❤️ #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_نود_دو _برای من تجربهء تازهای است،اما میدانم عشق،بد
❤️هوالستّارالعیوب❤️
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_نود_سه
قنواء قبل از آنکه اسبش را به تاخت در آورد، گفت: «مذهب وزیر، مقام پرستی است. او هر کاری میکند تا همچنان وزیر بماند.😒
پسرش <<رشید >> را وا داشته تا مثل او فکر کند. وزیر دلش میخواهد مرا برای رشید بگیرد تا رابطه اش با پدرم محکم تر شود. 🤪
و حالا از این که مرا با جوان زیبا و ثروتمندی به نام هاشم میبیند، خوششان نمی آید.» 😡
-نزدیک پل از سرعتمان کم کردیم.
قنواء گفت : «حالا که خودم را به شکل پسرها در آوردهام دوست دارم بروم و قوهای ابوراجح را ببینم.» 😍
_به من فرصت نداد تصمیمش را تغییر دهم.
پاها را به پهلوی اسب کوبید و مثل تیری که از چله کمان رها شود به حرکت درآمد.🐎🐎 🐎
_خوشبختانه ابوراجح در حمام نبود.
قنواء سکه ای به طرف مسرور انداخت و گفت: «برو بیرون و مواظب اسبها باش!!»
مسرور سری تکان داد و رفت.
جز دو پیرمرد کسی در رختکن نبود.
قنواء کنار حوض نشست و با دقت به قوها نگاه کرد. 🌟
-این دو پرنده زیبا تر از آن هستند که فکرش را می کردم.😍
- بودن قنواء در آنجا کار درستی نبود.
اگر ابوراجح از راه می رسید،
قنواء را میشناخت و از اینکه او را به حمام آورده بودم آزرده خاطر می شد.
_ بهتر است برویم ما نباید به اینجا می آمدیم.🤨
قنواء ایستاد و گفت: «تو گفتی میخواهی سیاهچال را ببینی.
خودم را به خطر انداختم و همراهی ات کردم. حالا من خواستم به اینجا بیایم و قوها را ببینم و تو مرا همراهی کرده ای. اینجا که بدتر از سیاهچال نیست.» 😳
_من هم با تو به سواری رفتم. 🧐
_خوب گوش کن!! من در عوض نجات حماد و صفوان از سیاهچال این دو پرنده را می خواهم.... 😏
تو باید از ابوراجح بخری شان و برایم بیاوری.بهایشان را هرچه باشد،می پردازم.😉
_فراموش نکن که این قوها فروشی نیستند.
_هرچیزی قیمتی دارد.ابوراجح خوشحال می شود که مثلا صد دینار بگیرد و آن ها را به من بدهد.😉😄
این داستان ادامه دارد...🌸🌾
پایان قسمت نود و سه
╔════🍭🌸═══╗
♡ @fotros_dokhtarane ♡
╚═══🌈🧚🏼♀════
امشب شبِ قدرِ تمامِ عاشقان است
در قلب هایِ منتظر رنگین کمان است
پرسیدم از چرخ و فلک ،این حادثه چیست؟
گفتا:شبِ میلادِ مولایِ زمان است
ای صاحبِ عصر و زمان دلشادم امشب
از هر چه اندوه و غم ست آزادم امشب
السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله❣️✨
میلاد_امام_زمان(عج)_مبارک_باد🎊❣️✨
#نیمه_شعبان
❤️@fotros_dokhtarane ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🌱می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
🌱 دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
🌱می نویسم که "شب تار سحر می گردد"
🌱یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد ❤️❤️❤️
#نیمه_شعبان
#میلاد_امام_زمان
🌺 @fotros_dokhtarane 🌺
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
❤️هوالستّارالعیوب❤️ #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_نود_سه قنواء قبل از آنکه اسبش را به تاخت در آورد، گفت:
🌷هوالمحمود🌷
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_نود_چهار
پرده راهرو را بالا گرفتم.🙂🚶
_نمی خواهم ابوراجح ما را با هم اینجا ببیند.می روم سری به پدربزرگم بزنم.اگر می خواهی،همینجا بمان و وقتی ابوراجح آمد با او صحبت کن👌🔥.گرچه می دانم او قوهایش را با صندوقچه ای از طلا و جواهر هم عوض نمی کند.
از حمام بیرون آمدم.مسرور مشغول نوازش اسب ها بود.قنواء هم آمد.با بی اعتنایی سوار اسبش شد و با حرکت افسار،اسبش را به چرخیدن واداشت.مسرور با وحشت خود را کنار کشید.😱
افسار اسب دیگر را به قنواء دادم و به مسرور گفتم:نام این جوان،هلال است.به دستور اربابش به اینجا آمده تا این دو اسب را بدهد و قوها را بگیرد،حالا که ابوراجح نبود، باید دست خالی برگردد.😕
مسرور به قنوا گفت:ابوراجح قوهایش را به وزیر نداد.ارباب تو که جای خود را دارد!
قنواء گفت:ساکت باش و تا چیزی نپرسیده ام،حرف نزن.🤥
رو به من گفت:ما هرچه را بخواهیم،صاحب می شویم.شما به زودی این قوهای زیبا را در حوض اربابم که با سنگ یشم ساخته شده خواهید دید.☺️
از طرف کوچه که خلوت بود،راه افتاد برود.گفتم:خواهیم دید.
من و مسرور دور شدن او را با آن دو اسب زیبا نگاه کردیم.😄♥️
به مسرور گفتم:در این باره چیزی به ابوراجح نگو.بگذار هلال خودش با او صحبت کند.🌹
_یعنی قوها این قدر ارزش دارند؟
برای کسانی که نمی دانند با ثروت فراوانشان چه کنند،بله.😊
می خواستم بروم که مسرور آستینم را گرفت.نگاه خیره ام را که دید،آستینم را رها کرد.من من کنان پرسید:موضوع مهمانی روز جمعه چیست؟🤔♥️
_از کجا باخبر شده ای؟🤥
_از ابوراجح چیزهایی شنیدم😄.
این داستان ادامه دارد...💛
💞با ما همراه باشید💞
╔════🍭🌸═══╗
♡ @fotros_dokhtarane ♡
╚═══🌈🧚🏼♀════
توصیههای امام زمان(عج) برای زندگی برتر✨🌿
💠 خودت را برای خدمت در اختیار مردم بگذار ✅
#سبک_زندگی
#مهدویت
#نیمه_شعبان 🌱
💫 @fotros_dokhtarane
امام زمان از زبان امام زمان.pdf
2.83M
🌹 عید بر شما مبارک🌹
🌼این آلبوم کوچک حاوی عبارت هایی است که امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) در نامههایی که برای دوستان و نوابشان فرستادهاند، در مورد خودشان فرمودهاند.
🌸امید است قدمی باشد در راه رضایت ایشان
❤️@fotros_dokhtarane
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
🌷با نام خدا به رسم آغاز سلام
✨با عشق و تبسم و به آواز سلام
🌷از سبزترین ترانه ها سرشارید
بر روی گل تک تکتان باز سلام😍
🌷امام زمان عزیز☺️
✨صبحی که با میلاد تو
🌷آغاز شود بینظیر ترین
✨روز زندگیم خواهد بود🤩
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
#داستان
میگفت وهابی تکفیری بودم، پای روضه ی امام حسین(ع) شیعه شدم، توی کوچه زنم رو جلو چشمم زدن، فرار کردیم، بعد از کلی وقت، زنم باردار شد، رفتیم دکتر و گفت بچه توی شکمش مرده،💔
ناراحت و مضطر برگشتیم خونه،😔
خانمم قرص خورد خوابید و منم مشغول توسل شدم🌸
بعد از یه مدت خانمم سراسیمه ازخواب پرید،گریه میکرد،😭
گفتم چی شده؟ گفت دیدمش، گفتم کیو؟ گفت یه خانم،گفت بچه ات با ما بهت برش گردوندیم.
قدش خمیده بود و چادرش خاکی، خواستم به جبران چادرشو بتکونم، نذاشت و گفت «مهدی باید بیاد و بتکونه»
#لبیک_یا_مهدی
بخشی از زندگی سلمان حدادی
طبق روایت خودش
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#داستان میگفت وهابی تکفیری بودم، پای روضه ی امام حسین(ع) شیعه شدم، توی کوچه زنم رو جلو چشمم زدن، فر
انشاءالله سال دیگه نیمه شعبان با حضور صاحب الزمان جشن میگیریم🌱🤲🏻