eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
384 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
39 فایل
🍃کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس💐 🎀(دخترانه) 🌷 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار زیبایی از دو نفر از 😍 به عشق شهیدان و 📌خواندن قسمتی از وصیت نامه سردار دلها با خلاقیت و ابتکار شون. 💞 ✨✨ (خانم زکی) ( خانم کنعانی) شماره ۱۱ 🚩@fotros_dokhtarane
😍رویای نیمه شب😍 دیگر چه میخاستی بگویی! با وقاحت تمام ادعا میکنی که دوتن از دوستانت را بی گناه به سیاه چاه انداخته ایم.می دانی اگر نتوانی این ادعا را ثابت کنی،خودت هم باید به آنها ملحق شوی؟ بگذریم از این که در حال حاضر هم سزاوار سیاه چال هستی. از این ها که بگذرم ،جواب منفی است.حاکم از گناهشان نمیگذرد. _دلیلی بر گنهکاری و مجرم بودنشان ندارد. همه می دانند که بدون محاکمه ،راهی سیاه چال شده اند. وزیر خود را به ابوراجح رساند و سیلی محکمی به صورتش زد. صدای سیلی در فضای زیر گنبد پیچید. ابوراجح که بنیه ضعیفی داشت،تلو تلو خورد و روی زمین افتاد. _دهانت راببند، بوزینه ی بدریخت! ما هر کس را که احساس کنیم برای حکومت،خطرناک است به سیاه چال می اندازیم. تو اگر عقربی را اینجا ببینی،صبر میکنی تا نیش بزند؟ @fotros_dokhtarane
📽 💠 بمناسبت سالگرد شهادت سلیمانی و المهندس 🌹 🎤 با یکی از رزمندگان و ⏰ چهارشنبه ۱۷ دی ماه ساعت ۱۹ در کانال روبیکا دخترونه فطرس rubika.ir/fotros_dokhtarane 💦 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
  🌹✵ ﷽ ✵🌹 *📝نامه زینب سلیمانی به دختران «حاج قاسم»* حجابتان را حفظ کنید تا دشمن آتش بگیرد دختر شهید حاج قاسم سلیمانی در پیامی به گروه جهادی «دختران حاج قاسم» نوشت: ✍ حاج قاسم به دخترانش خیلی بیش از حد حساس بودند در حدی که اگر کوچک‌ترین آسیبی به آن‌ها می‌رسید دق می‌کردند؛ حجابتان را حفظ کنید تا دشمن آتش بگیرد؛ قرآن را فرا گیرید تا شیطان آتش گیرد. 🌹سلام بر دختران حاج قاسم: ما دختران حاج قاسم با بیعت و پیمان با امام خامنه‌ای عزیز، یاد و راه شهدا، راه و روش ائمه، باید پرچمدار راه امام حسین(ع) و خواهرش زینب باشیم. پرچم را لحظه‌ای زمین نگذاریم 👌 یادمان نرود برای لحظه لحظه آسایش و نفس راحتی که می‌کشیم مدیون خون شهدا هستیم. چه خون ائمه و چه خون شهیدان صدر اسلام و مدافعان حرم اهل بیت(ع) ✔️ دفاع از حرم حضرت زینب(س) دفاع از ناموس ما شیعیان تلقی می‌شود. همه سلیمانی‌ها و باکری‌ها و فخری‌زاده‌ها و... رفتند تا ایران و اسلام بماند ✔️ دختران عزیز که نامتان را دختران حاج قاسم نهادید: مراقب باشید تا ذره‌ای خطا نداشته باشید تا روح حاج قاسم عزیز به شما افتخار کند که شما هم‌چون زینب و فاطمه و نرگس و نرجس هستید برای او 💯 ایشان به دخترانش خیلی بیش از حد حساس بودند در حدی که اگر کوچک‌ترین آسیبی به آن‌ها می‌رسید دق می‌کردند. قرآن را فرا گیرید تا شیطان آتش گیرد. امربه معروف و نهی از منکر را زنده نگاه دارید تا خون حسین(ع) در قیامت شهادت خواهد داد که در برابر خون ثارالله چه کسانی کوتاهی کردند و چه کسانی عمل. عزیزان رهبرمان خیلی تنهاست.خیلی ... سربازی باشید برایشان همچون سرباز قاسم سلیمانی و در راه و هدف رهبری و کشور عزیزمان با افتخار پلاک شهادت و شهامت را بر گردنتان بیاویزید و خجالت نکشید. چرا که این دنیا محل گذر است و آن دنیاست که ابدیست. خداوند از رگ گردن نزدیک‌تر است. هرکس خداوند را شاهد و ناظر خود و اعمالشان بدانند هیچ حقی ناحق نخواهد شد. هم‌چون خون به ناحق ریخته شده شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی عزیز و یاران با وفایشان. *والسلام علیکم* *زینب سلیمانی* 🚩🇮🇷🚩🇮🇷🚩 🌹◾️🌹◾️🌹◾️🌹 .•°°•.🏴.•°°•. 🏴 🏴 `•. ༄༅ °•¸.•° @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فراری از وصیت نامه قاسم سلیمانی 🌷🌷🌷 جمهوری اسلامی مرکز اسلامی و تشیع است.. امروز قرار گاه حسین بن علی ایران است.. بدانید جمهوری اسلامی حرم است، اگر این حرم ماند، حرم های دیگر هم می مانند.. 🌷🌷🌷 💠@fotros_dokhtarane
🌷گفته های دختر سردار سلیمانی در رابطه با پدرش.. حاج قاسم یک فرمانده نظامی میدانی قوی بود که از کاریزمای بسیار قوی برخوردار بود و به شکل قابل توجهی با هوش بود پدرم قلب بسیار مهربان و دلسوزی داشت و به نظر من دلیل موفقیت‌هایش همین قلب مهربان بود پدرم تنها یک فرمانده نظامی و سیاسی نبود که فقط کار فرماندهی انجام دهد و دستور صادر کند بلکه او در دلهای مردم نفوذ کرده بود. طی عملیات آمرلی پدرم به من پیام داد زیرا قبل از رفتنش بسیار نگران بودم و از او خواستم تا روزهای بیشتری در کنار ما بماند. پدرم از آمرلی به من پیام داد چگونه از من می خواهید که نروم در حالی که این جوانان مظلوم در محاصره هستند و منتظر من هستند تا بروم و به آنها کمک. پدرم در میدان جنگ فرمانده و سرباز را یکی می‌دانست و دائماً به دنبال شهادت بود. زندگی حاج قاسم پر از خطر بود و هر کجا میرفت دشمن در کمین بود و او دشمنان بسیار زیادی داشت. وی گفت : یکی از دلایل مهم ورود حاج قاسم به سوریه این است که او نوعی نزدیکی میان سوریه ایران و لبنان می دید و مرزها در معرض خطر بودند. حاج قاسم در واقع همزمان از سوریه و ایران دفاع می‌کرد، برای حاج قاسم هیچ تفاوتی میان ملت ایران، لبنان، سوریه، فلسطین و یمن وجود نداشت. 💠@fotros_dokhtarane
😍رویای نیمه شب😍 به ابوراجح کمک کردم تا برخیزد. _ کاش به اینجا نمی آمدم! راست گفته‌اند که زبان تلخ و گزنده ای داری؛ مثل عقرب . ابوراجح با بی باکی گفت :((اگر سرباز خشنی می فرستادی تا این دو پرنده را به زور از من بگیرد و به ببرد، بدتر و زشت تر از این نمی توانست رفتار کند !حالا که اینطور شد، من قوهایم را نه هدیه می‌دهم و نه می‌فروشم. من گفته‌ام و باز می گویم که رفتار شما با شیعیان، بدتر از رفتاری است که با غیر مسلمانان و کافران دارید و می بینی که راست گفته‌ام !)) وزیر به سوی پرده رفت و آن را چنگ زد. _قوهایت باشد برای خودت.با این وضعی که به وجود آوردی ،اگر آنها را در دارلحکومه ببینم به یاد تو می افتم و من هرگز نمی خواهم تو را به یاد بیآورم .به راستی که وجود تو شوم است ! ابوراجح خونی را که از بینی اش راه افتاده بود ،با دستمال پاک کرد و گفت :((مثل باج گیران یه حمامم آمدی . با تکبر حرف زدی . بی دلیل عصبانی شدی.مثل دیوانگان به من حمله کردی .می خواستی پرندگانی را که دوست شان دارم و به کسب و کارم رونق می دهد ،با تهدید از من بگیری.از همه بدتر ،مقابل حاضران تحقیرم کردی .کتکم زدی.هنوز هم طلب کاری ! اگر ذره ای انصاف داشته باشی ،می توانی قضاوت کنی که وجود چه کسی شوم است!)) 😍پایان قسمت سی و سه @fotros_dokhtarane
✌️🏻 اگر دشمن ما را بشناسد؛ هرگز در انتظار خستگی ما نخواهد بود! وظیفه امروز من 💠 @fotros_dokhtarane
📽 💠 بمناسبت سالگرد شهادت سلیمانی و المهندس 🌹 🎤 با یکی از رزمندگان و ⏰ چهارشنبه ۱۷ دی ماه ساعت ۱۹ در کانال روبیکا دخترونه فطرس rubika.ir/fotros_dokhtarane 💦 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
📍پخش زنده 🕰️ امشب ساعت 19 را فراموش نکنید!!! منتظرتون هستیم.
😍رویای نیمه شب😍 چشم های وزیر از خشم دودو زد. فکری به خاطرش رسید .بر خود مسلط شد . با صدایی که میلرزید، گفت :((میبینم که از جان خودت گذشته ایی! راست می‌گویی. من شوم هستم .پس بدان تا این حمام را بر سرت خراب نکنم ،رهایت نخواهم کرد .)) _از تو و آن دارولحکومه به خدا پناه میبرم ! انگار به روزی که باید جواب گویی اعمالتان باشید ایمان ندارید . این قدرت و مقام زود گذر و فانی ،شما را فریفته .پس هرچه میخاهی بکنید ! وزیر سر جنباند . _ تعجب میکنم که چرا آمدنم را غنیمت نشمردی. میتوانستی با گشاده رویی، دل از این دو پرنده بکنی و مرا شاد و خشنود روانه کنی . به نفعت بود . ابوراجح دستمال خونی را نشان داد. _ همین قصد را داشتم . اشتباهم این بود که کلمه ی حقی بر زبان آوردم . اینکه نباید سبب کدورت خاطر شما بشود !قوها را بردارید و ببرید . دو-سه روزی دلتنگ میشوم . خودم را به این تسکین میدهم که قوهایم زندگی بهتری دارند و غرق در ناز و نعمت اند . وزیر قبل از آنکه در پس پرده ناپدید شود ، گفت :((امروز به هم ریخته ام ! قوها پیش خودت بماند تا ببینم تصمیم چه خواهد بود .)) 🌹پایان قسمت سی و چهار 🌷 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏅الگوی نقش اول 💞 وقتی حضرت آقا به یک جوان علاقمند می‌شوند ... 🔆 یک جوان می‌تواند الگوی علم، ایمان و تلاش باشد ... ❤️ جوانی که جان و سلامتی خود را در راه هدفش گذاشت ... •••🌨☃☃☃🌨••• .•°°•.🏴.•°°•. 🏴 🏴 `•. ༄༅ °•¸.•° 📗@fotros_dokhtarane
😍رویای نیمه شب از آنچه در آن چند دقیقه پیش آمد ، بهت زده بودم. ابوراجح دست و صورت خود را شست و آب کشید . او را به اتاقی که در راهرو بود ، بردم تا استراحت کند . به بالش که تکیه داد،گفت :(( کار من دیگر تمام است . اگر خیلی خوش شانس باشم به سیاه چال می افتم .فکر نکنم این وزیر بی‌کفایت، دست از سرم بردارد. مرد کینه توزی است.)) پنجره ی اتاق به حیاط خلوت باز بود . سجاده ابوراجح کناره پنجره پهن بود. کتابهایش توی تاقچه ،کنار هم چیده شده بود . مسرور ظرف انگور را آورد، جلو ابوراجح گذاشت و رفت . ابوراجح به شوخی گفت :(( صحنه ی قشنگی نبود.نمیخواستم پس از مدتها که به دیدنم آمد ، شاهد آن باشی، اما فایده اش این بود که برای چند دقیقه ، عشق و عاشقی را از یادت برد .)) ابوراجح خندید و من هم بی اختیار به خنده افتادم . _ اگر پدربزرگ بیچاره ات بفهمد اینجا چه اتفاقی افتاد ، دیگر نمی گذارد پیش من بیایی . باز هم خندیدیم . انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده بود . ابوراجح خوشه ایی انگور تعارف کرد و گفت :(( بگیر و بخور که قسمت و روزی خودمان است .)) آنرا گرفتم و با لذت مشغول خوردن شدم . مسرور سرک کشید تا ببیند چه خبر است . نمی‌توانست باور کن که میخندیم . با دیدن چشم های گرد شده ی او باز به خنده افتادیم . (( خوب شد که ماندی و با چشم‌های خودت دیدی که حکومت با ما چگونه رفتار می‌کند. )) *** پدر بزرگ چند بار به دارالحکومه فرا خوانده شده بود تا بهترین نمونه های جواهرات و زینت آلات را به خانواده ی حاکم عرضه کند و بفروشد . اولین بار بود که خانوادهٔ ی حاکم قرار بود به مغازه بیایید ، همه چیز را از نزدیک ببینند و آنچه را می‌خواستند همانجا انتخاب کنن . بعید نبود خانم ها هوس کنند به کارگاه و زیر زمین هم سرک بکشند . دو محافظ سیاه پوست وارد مغازه شدند . بی حرف و حدیثی به کارگاه و زیر زمین رفتن و همه جا را پاییدند و توی صندوق ها و گنجه ها را گشتند تا مطمعن شوند چیز مشکوکی وجود ندارد. قوس شمشیر زیر رداهایشان معلوم بود . خانم ها که آمدند ، محافظ ها بیرون ایستادند تا مراقب اوضاع باشند . پایان قسمت سی و پنج 🌹🌷 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ما رو هم میرسونی؟؟؟ •••🌨☃☃☃🌨••• .•°°•.🏴.•°°•. 🏴 🏴 `•. ༄༅ °•¸.•° @fotros_dokhtarane
😍رویای نیمه شب 😍 خانم ها بیست نفری میشدند . همسر وزیر و همسران کارپردازان دارالحکومه هم بودند. حاکم چند دختر داشت . جز کوچک ترین آنها، بقیه ازدواج کرده بودند . آن ها هم بودند. خانم ها عقب تر از همسر حاکم ایستادند و احترام گذاشتند . دختران حاکم ، بدون توجه به مادر ، با قیل و قال، به جواهرات و زینت آلات اشاره می کردند و درباره زیبایی و ارزش هر کدام نظر میدادند . جز سه زن خدمتکار ، دیگر خانم ها صورتشان را با حریر نازکی پوشانده بودند . تنها چشم هایشان پیدا بود .دوتا از زرگرها پایین آمده بودند و با شربت و شیرینی پذیرایی می‌کردند. احساس کردم کوچک ترین دختر حاکم را قبلا دیده ام . در این دوهفته گذشته ، چند بار به مغازه آمده بود و جواهرات گران بهایی خریده بود .پدربزرگ میگفت لابد دختر بازرگان ثروتمندی است . با دیدن یکی از زن های خدمتکار ، مطمعن شدم که آن مشتری ثروتمند، همان دختر حاکم است . هر بار تنها با همان خدمتکار آمده بود . با خود گفتم :(( با علاقه ایی که این دختر به طلا و جواهرات دارد ، بیچاره مردی که همسرش خواهد شد.)) به خود جواب دادم :(( زیاد هم بد نیست . با این همه طلا و جواهری که دارد،شوهرش میتواند خود را مردی ثروتمندی بداند.)) 🌹🌷پایان قسمت سی و شش🌹🌷 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤣 با بحث شیرین و و 💘 ❤️ بچه ها اگه دارید برای ادمین کانال ارسال کنید تا توی کانال استفاده کنیم 😍 🚺 دخترانه فطرس 💦 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
😂😂پنچری بعثی😂😂 راننده آمبولانس🚑بودم در خط حلبچه، یک روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یکی از لاستیکها پنچر شد🙁رفتم واحد بهداری و به یکی از برادران واحد گفتم: پنچرگیری این نزدیکی ها نیست؟ مکثی کرد و گفت: چرا چرا پرسیدم: کجا؟🤔 جواب داد: لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود🤣) به یک دو راهی می رسی، بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر پنچرگیری پسرخالمه!😆برو آنجا بگو منو فلانی فرستاده، اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب به مغز سرش ملاحظه منو هم نکن😂😂 💎 @fotros_dokhtarane
مژده 😍 گفتگوی زنده فطرس بعد از امتحانات، مجددا برگزار خواهد شد. منتظرمون باشید💕💕
😍رویای نیمه شب😍 می دانستم نامش ((قنواء)) است. تمام جوانان حله این را میدانستند.مشهور بود که دختر ماجراجویی است . گاهی به طور ناشناس در بازار و کوچه ها و محله ها پرسه می زد . حتی شنیده بودم چند بار خود را به شکل پسرها درآورده و در بازار ،دست فروشی و شعبده بازی کرده است . لوله های کاغذ را باز کردم و طرح هایم را به همسر حاکم نشان دادم . قنواء کنارش ایستاده بود و پوزخند زنان به توضیحات من گوش میداد. خواهرانش از پشت سر او گردن میکشیدند . همان طور که فکرش را میکردم، طرح انگشتری که در آن دو اژدها ، نگینی از الماس را به دندان گرفته بودند، توجه‌شان را جلب کرد. قنواء به من چشم دوخت گفت :(( من یک سری کامل از این مدل را میخاهم ، خیلی زیبا و ظریف ،و خیلی زود.)) شبحی از لبخندش را دیدم داشت از موقعیت خودش لذت می‌برد معلوم بود مادر و خواهرانش خیلی دوستش دارند . بیش از حد به او میدان داده بودند . خیال می‌کرد می‌تواند صاحب هرچیزی که بخواهد بشود . حسابدار ، سفارش ها را تند و تند یادداشت میکرد . به او گفتم چنین بنویسد :((یه سری کامل ، شامل انگشتر ، النگو ، گردنبند، بازوبند، کمربند، مو گیر و خلخال، از مدل دو اژدها .)) پایان قسمت سی و هفت 🌹🌷 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زایو : رمانی خیالی اما گویای واقعیت زمانه ما   رمان زایو یک رمان خیالی نیست یک واقعیتی است از زمانه ای که داریم در آن زندگی می کنیم و آینده ای که به سوی آن در حرکتیم؛ آنچه که دارد در مقابل چشمانمان رخ می دهد پیشرفت و توسعه ی سخت افزاری و نرم افزاری است و برعکس سقوط سردمداران دنیا به مدیریت آمریکایی که در کشورهای مختلف بر مسند نشسته اند و شرافت و مردانگی را زیر پاگذاشته اند و مردمان کشورهایشان را مثل حیوانات اهلی اداره می کنند، خلاصه داستان: در دوره ای که با رویکرد به آینده ی نزدیک ترسیم شده، ابَر نکبت های عالم ویروسی درست می‌کنند که به جان مردم می افتد که هر کس آن ویروس را بگیرد قطعا می‌میرد. نیمی از مردم دنیا را کشته اند، خودشان به کره ی ماه گریخته اند و هم مسلکان شان را هم دارند می برند. تنها یک دانشمند ایرانی می‌ماند که می‌تواند پادزهر آن را بیابد اما به شرط آن که جان خودش را فدا کند و … ادامه نقد👇👇👇👇👇💥💥💥 📗@fotros_dokhtarane
ادامه نقد رمان زایو👇👇👇👇👇💥💥💥 بقیه رمان را بخوانید، اما در چشم اندازی که این رمان مقابل چشمان خواننده قرار می‌دهد، و و حرکت آزادگان جهان جلوه گر است. پیام اصلی داستان: در هر زمانی حق پیروز است البته به شرطی که یاران حق در راهی که شروع کرده اند به خرج بدهند و به آن امید دارند. پیام های فرعی اش، خباثت دشمنان انسانیت است، اگرچه ظاهرا را فراهم کرده اند اما این رفاه برای بستن دهان آن هاست تا آسایش شان مانع بزرگ بیداری دل ها و فکرشان و حرکت شان شود. و دیگر اینکه اگر اهل حق با هم شوند می توانند تمام بدی ها را از بین ببرند و پیروز می شوند هر چند که در سختی قرار بگیرند، ایران پرچمدار اسلامی و نجات دهنده ی بشریت است زیر سایه ی خداوند متعال و با تکیه بر البته اگر جوانانش همچنان بیدار بمانند، دل از آسایش و رفاه ببرند و تن به سختی مبارزه با استکبار در سراسر جهان بدهند. بهر حال این رمان گام بلندی در رویکرد نگاه به آینده ی روشن است و قطعا نابود شدنی است. 🌻 @fotros_dokhtarane