eitaa logo
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
738 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
764 ویدیو
17 فایل
#اگاهی #آشنایی_با_شهدا♥ کپی؟حلال هدف ما چیز دیگریست🌼🖤 شروع نوکری:۱۴۰۱/۱۱/۱۵ پایان فعالیت:شهادت❤ ارتباط با مدیر @Fada_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 یکی از برادرهام شده بود. قبرش اهواز بود . برادر دومیم توی اسلام آباد بود . وقتی با خانواده ام از اهواز بر می گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های رسیدیم به لشکر . هم می آمد . من رفتم ، اجازه بگیرم برویم تو . توی چادرش بود. بهش که گفتم ، گفت « قدمتون روی چشم ، فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم .» صبح که داشتیم راه می افتادیم، بهم گفت « برو رو پیدا کن ، ازش تشکر کنم.. توی این ور و اون ور می رفتم تا را پیدا کنم. یکی بهم گفت « حالش خوب نیست؛ خوابیده . » گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود تا ، زیر موند ، خورد... شادی روح و 🥀 🌹🕊
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 یکی از برادرهام شده بود. قبرش اهواز بود . برادر دومیم توی اسلام آباد بود . وقتی با خانواده ام از اهواز بر می گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های رسیدیم به لشکر . هم می آمد . من رفتم ، اجازه بگیرم برویم تو . توی چادرش بود. بهش که گفتم ، گفت « قدمتون روی چشم ، فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم .» صبح که داشتیم راه می افتادیم، بهم گفت « برو رو پیدا کن ، ازش تشکر کنم.. توی این ور و اون ور می رفتم تا را پیدا کنم. یکی بهم گفت « حالش خوب نیست؛ خوابیده . » گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود تا ، زیر موند ، خورد... شادی روح و 🥀 🌹🕊
فراموش کردیم سختی مسیرشان را گُم کردیم..! رَدّ نگاه‌شان را ... 📸 بهمن ۱۳۶۶ - ارتفاعات دلبشک منطقه عملیاتی بیت المقدس۲
اگر مختصر بخواهیم از وضعیت جبهه برای این مردان کوچک بگوییم: خاکِ سرد استراحتگاه‌شان بود فقط یک دست لباس خاکی را هفته‌ها بر تن داشتند..! غذایی که خیلی به‌شان مزه می‌داد سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آبپز بود..! 📸 این عکس اثری از «مهدی جانی‌پور» است که در بهمن ماه ۱۳۶۱ در فکه، طی عملیات والفجر مقدماتی از دو رزمنده نوجوانی که در حال صرف غذا هستند، گرفته شده است.
شلخته‌ تر از سربازها ندیده‌ام از جنگ که بر می‌گردند یکی دستش را یکی پایش را یکی دلش را و حواس پرت‌ترین آن‌ها خودش را جا می‌گذارد...!
انجام تکلیف زمان و مکان نمی‌شناسد! هواپیما‌های عراقی مقر اطلاعات عملیات را بمباران کردند و چند نفر از بچه‌های اطلاعات زخمی شدند. محمدحسین می‌خواست همراه زخمی‌ها برود و کمک‌شان کند؛ رو کردم بهش و گفتم: حسین تو به منطقه آشناتری، همین جا بمان و عقب نرو ... گفت: قرار نیست ما تکلیف‌مان را فقط یک جا انجام دهیم. تکلیف برای من نه زمان می‌شناسد و نه مکان و الان از همه چیز واجب‌تر انتقال این بچه‌ها به عقب است.