eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
589 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
47 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @geniuspro7 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت جذاب و شنیدنی منصوره جاسبی نویسنده گروه خط مقدم از جلسه و مراسم افطار دیروز ✍ بعد از چند روزی سیاه پوشیدن برای اول مظلوم عالم علی علیه السلام، امروز به شوق حضور در جمعی که دوستش دارم، قرمزپوش شده ام. شاید خنده دار باشد، اما مثل بچه کلاس اولی ها که کتاب و دفترشان را از شب قبل آماده می کنند، من هم بار و بنه ام را بسته ام تا خودم را به مهمانی افطاری شهدا برسانم. یک ساعتی از اداره زودتر می زنم بیرون و سر راه چند بسته نان قندی به رسم مشارکت در مراسم می خرم. قول داده ام که حدود پنج خودم را به جلسه شان می رسانم. مدیر کارگروه من را معاون خود کرده است و حالا اگر خلف وعده کنم، نه خود را که او را زیر پرسش های سهمگین قرار داده ام، بالاخره دختر است و قولش، سرش برود قولش نباید برود. پنج دقیقه ای به پنج مانده که به قولم وفا کرده ام. کفش های جلوی در خودنمایی می کند، هفت و هشت جفتی می شود. ندید بدیدم دیگر، دوستانم را که می بینم یادم می رود که احساساتم را بگذارم برای بعد از برگزاری جلسه، یکی نیست بگوید دختر خجالت هم چیز خوبی است دست کم جلوی مدیریت که آقاست ترمز احساست را بکش. همه به پایم بلند شده اند نه اینکه قصد شرمنده کردنم را داشته باشند، نه قصدشان محبتی است که از دلشان سرچشمه می گیرد. تقریبا بحث کارگروه های دیگر تمام شده است، نوبتی هم که باشد نوبت من است که بالای منبر بروم و از فعالیت بچه های گروهمان بگویم. بحث ها بالا می رود، حرف هایشان را منتقل می کنم و مخالفتشان را با ده درصدی که مدیر گروه خط مقدم اعلام کرده است. مرغش یک پا که نه حتی نیمچه پا هم ندارد، بیشتر چک و چانه بزنیم ده درصد را تا پنجاه درصد هم اعلام می کند. نه استدلال های منطقی را می پذیرد نه اینکه بچه ها جهادی در خدمتند. قصه گروهمان به درازا می کشد، حالا من مانده ام و یک لشکر که فقط گاهی یکی دو نفر ندای هل من ناصرم را می شنوند. خدا چه کارت کند زهرا خانم گل که اگر خودت بودی من مجبور نبودم این همه صغرا و کبرا بچینم و آقای مرادیان رابه یاری بطلبم که از حق نگذرم ایشان منطقم را پذیرفت. دیگر باید بساط جلسه را جمع کرد، از هر سخنی بگذریم سخن افطاری خوشتر است. سفره پهن می شود، هر کس گوشه کاری را عهده دار می شود، ساده است و صمیمی و بی ریا، خرما و پنیر و سبزی و نان سنگک و... تزئینش کرده است، خانم مدیر هم حلیم بادمجان درست کرده است. تا می آییم حرفی بزنیم می گوید ده درصدی ها. وسط های افطارش است که یکی از خانم ها با هندوانه ای بزرگ سر می رسد، خانم مدیر با تلاش بسیار، ده درصد را روی بدنه هندوانه حک می کند، عکس ها گرفته می شود، آقایان در سکوت مشغول خوردنند. صدا از دیوار در می آید اما از آنها نه. این طرف دیوار اما بر سر سفره خانم ها بساط خنده و شوخی بر پاست. شهدا هم به نظاره خنده هایمان نشسته اند، از حاج همت بگیر تا شهید رستگار و موحد دانش. ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
و اما روایت دلنشین دیگر از خانم رستم خانی به نام خدای شهدا برای پیدا کردن حال خوش گاه بهانه های کوچک لازم است و از دل همین بهانه هاست که شادی های عظیم نصیب آدم می شود. بچه ها از چند روز قبل برنامه افطاری را چیده بودند. دلم می خواست بروم و افطاری را در کنار شهدا نفس بکشم. یک ساعت زودتر از اذان به دفتر گنجینه آثار شهدای شهرک شهید جنگروی رسیدم. اعضای تیم مدیریت جلسه داشتند و با گرمی از من استقبال و مرا به جلسه دعوت کردند. از قضا جلسه مربوط به نویسنده ها بود، بحثی کاملا جدی در رابطه با درصدی که نویسنده ها از قراردادشان باید به گروه پرداخت کنند. نویسنده ها نظرشان بر ۵ درصد بود و تیم مدیریت ۱۰ درصد.گاه در مباحثه شرکت می کردم و گاه چشم میچرخاندم و به تصاویر شهدا که زینت بخش دیوارها شده بود نگاه می کردم. دفتر گنجینه پر است از فیلم ها و نوارهای به جا مانده از دوران دفاع مقدس. شهدا صدایمان را می شنیدند و ما برای بهتر شدن روند کار با هم صحبت می کردیم، مثل وقتهایی که آنها دور هم جمع می شدند و برای شرکت در عملیات مباحثه می کردند و در پس همه اختلاف نظرهاشان، هدفی واحد نهفته بود. سرانجام با استدلالهای مختلف جلسه  ما نیز به نفع ۱۰ درصدیها به پایان رسید و همین مساله سوژه ای شد برای شوخی های پس از جلسه. با نزدیک تر شدن به لحظات افطار کم کم دیگر اعضای گروه خط مقدم نیز سر رسیدند.‌هر کسی در هر حدی که توانسته بود گوشه ای از کار را بر عهده گرفته و بانی رزقی از سفره پر روزی افطار شهدایی شده بود. سفره چیده شد: نان سنگک تازه پنیر و گردو و سبزی، خرما و بامیه و گوش فیل، نان قندی، و حلیم بادمجان خوش طعم و عطری که سردسته ی همه ۱۰ درصدیها یعنی خانم مدیریت زحمت پختش را کشیده بود و از همه مهمتر نوشابه آن هم در سه رنگ. وقتی ۱۰ درصدی اعظم نگاه متعجب مرا به بطریهای نوشابه در دستش دید، گفت: با حلیم بادمجون خیلی می چسبه!! فکر می کردم شوخی می کند اما این جدی ترین حرف آن شب بود! سر سفره نقل تمام حرفها به ۱۰ درصدی ها ختم می شد و کل کل بین نویسنده ها و تیم مدیریت داغ بود و وقتی به اوج خود رسید که خانم مدیر با چاقو روی هندوانه ی چاقی که مهمان ناخوانده سفره شد، حک کرد ۱۰ درصد و همگی با آن عکسی به یادگار انداختیم. آن شب بهترین و خوش عطرترین افطاری عمرم را خوردم در کنار صمیمی ترین و بی ریاترین رفقای شهدایی. لیلا رستم خانی ۲۶ فرودین ۱۴۰۱ ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝