🦋 # رفیق_آسمانی 🦋 #روایت #شهید_چمران 🌹 #حق_الناس شب عاشورا امام حسین علیه السلام ...‌ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 «..🇮🇷@frontlineIR🇮🇷...»

🦋 #رفیق_آسمانی 🦋 🌹 #شهید_سید_علی_اندرزگو 📜 #روایت همسر شهید میگوید : وقتی به افغانستان فرار کردیم فرزند دوم را باردار بودم. قصد جانمان را کردند به من گفت اگر اسیبی به شما نرسد به امام رضا پناه میبرم و میرویم مشهد. شکر خدا به خیر گذشت در یکی از پاسگاه های مرزی گفتند:مسافران پیاده شوند میخوایم همه را بگردیم. ایشان ارام به من گفتند من الان به #حضرت_زهرا(س)میگویم خودش مراقبت کند حالا ببین مادرم زهرا چه میکند... ایشان به طرف رییس پاسگاه رفت و گفت: «وضع خانم من خوب نیست. حالش بهم خورده است و باردار هم هست.» رییس پاسگاه گفت: «این که غصه ندارد. ببرش توی قهوه‌خانه آب و چایی بده تا ما این مسافرها را بگردیم. آن وقت شما بیایید و سوار شوید.» در همین جا بود که من دیدم حال #شهید_اندرزگو دگرون شده و زیر لب می‌گوید: «من بهت گفتم #مادرم_زهرا یک کاری می‌کند و بالاخره هم ما را نجات داد.» بعد از چند دقیقه آمدیم سوار اتوبوس شدیم. #خط_مقدم 🇮🇷                   🇮🇷@frontlineIR🇮🇷

🦋 #رفیق_آسمانی 🦋 #فرمانده_سپاه_پاوه 🌹 #شهید_ناصر_کاظمی  رفتم پيش اسيران، شهيد رجائي سؤالهايي مي كرد و من هم ترجمه مي كردم . در اين اثنا ، #ناصر_كاظمي با شلوار كُردي و يك بلوز ورزشي و يك كلاه كاموا وارد شد . در نگاه اول حالتي داشت كه بچه ها نگاه كه به او كردند ، به گريه افتادند . #گريه براي سادگي و #خلوص يك فرمانده سپاه . #روایت از علی احدی #خط_مقدم 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷

فاتح خرمشهر شهید شد 💔😔 #شهید_احمد_کاظمی #حاج_قاسم #روایت ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR

دیار عشق ❤ دهلاویه ارسالی از مخاطبین آقای حفظی #لبیک_یا_خامنه_ای #راهیان_نور #دفاع_مقدس #روایت ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR

اراده خداوند جزیره را حفظ کرد #خیبر #روایت #معجزه #فیلم_مستند ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝

روایت بغض الود سردار سلیمانی از عملیات خیبر #خیبر #روایت ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝

روایتی از اعضای کارگروه احیای منابع مامان زینب ۴.۵ ساله، محمد حسین ۲.۵ ساله و زهرای ۷ ماهه یه روزهایی بود که ساعت های زیادی برای پیاده سازی فایل های جنگ وقت می گذاشتم. گاهی از نماز صبح پای لپ تاپ بودم بدون هیچ سر و صدایی و بدون هیچ وقفه ای، تا زمانی کار می کردم که دیگه چشمام اجازه نمی داد و به سوزش می افتاد… کلی زمان داشتم ولی فکر می کردم وقت ندارم، البته فقط فکر می کردم😅 چون بعد ها قدر زمانم رو بیشتر دونستم، وقتی که حتی سی ثانیه هم نمی تونستم پای لپ تاپ بشینم چون به محض روشن کردنش، دست های کنجکاو و کوچولوی دخترم روی صفحه کلید بود. وقتی برنامه ریزی رفت و آمد هام برای جلسات و برنامه های گروه خط مقدم دست خودم نبود و اون رو کوچولوهای تو خونه ام تعیین می کردند… وقتی فرصت خلوت کردن با خودم رو نداشتم و توی روزمرگی های زندگی غرق شده بودم حتی تاریخ و روزهای هفته از دستم در رفته بود، یه روز به خودم اومدم دیدم عمرم داره می گذره و دستام خالیه باید بیشتر و بهتر از زمانم استفاده کنم، یا علی گفتم و رفتم پای کار… الان نمی تونم مثل قدیم فایل صوتی بزنم ولی کارهای کوچک دیگه ای هست که از دستم برمیاد، فکرم رو عوض کردم به جای کارهای بزرگ و چشمگیر به کارهای کوچک و موثر راضی شدم. کتاب شهید راه چمنی اولین قدم کوچکی بود که برداشتم و روزانه از صفحات کتاب عکس می گرفتم و با نرم افزار به متن تبدیل می کردم تا در گروه بارگذاری بشه… الحمدلله به لطف خدا از پس این کار برآمدم هرچند روزهای سختی هم داشتم که گاهی به خاطر شدت مشغله کاملا فراموش می کردم که باید متن برای گروه بفرستم😅 ولی گذشت… چند وقت پیش هم کتاب سرگذشت استعمار رو تمام کردم💪🏻 الان ایمان آوردم که حتی مادری با سه فرشته کوچولو هم وقت های کم و با برکتی داره که به لطف و نگاه شهدا می تونه بهترین استفاده رو از اونها بکنه و قدم قدم جلو بره… 🌼الحمدلله علی کل حال🌼 #روایت #خبر #خط_مقدم ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝

روایت دکتر مرضیه مسگرزاده پژوهشگر و نویسنده (کارگروه نویسندگان) امروز جای همه شما دوستان جانم خالی بود مصادف با نزدیکترین ایام ولادت آقاجانم حیدر امیرالمؤمنین حضرت علی ابن ابیطالب(ع) اولین جلسه مصاحبه با خانواده شهیدان تیموری رقم خورد فضایی صمیمی و زبانی گرم و مهربون با بودن مادر نازنینشون خانم معتمدی شکل گرفت امروز رفتیم به سال های کودکی مادر شهیدان، تویسرکان و فضاهای اون موقع خونه قدیمی مادری و یه دنیا خاطره های قشنگ کودکیشون بوی نان تازه از تنور خونگی تا شب چرو زمستانی و داستان ها و تعریف های شب نشینی های بی پیرایه دیلوار و یه جور سیلو و نحوه نگهداری سنجد و گردو و گندم و قرمه بوی قشنگ روستا تو فضای امروز ما حسابی پیچیده بود جای همه تون خالی به چندین اصطلاح محلی تویسرکانی آشنا شدم که شاید بعدا براتون تعریف کنم خانم معتمدی عزیز هم جای شما خالی آش اوماج تویسرکانی بار گذاشته بود و … آش سبک و خوبی بود جای شما سبز هم مهمونم کردن و هم با یه ظرف آش راهیم کردن و جلسه اول مصاحبه با نماز ظهر و عصر مهر زده شد🌹 کلی نقشه کشیده بودم برای عکس و فیلم اما کلا فراموش کردم انقدر که رفتم تو حال تویسرکان و بلندی های دهات نجفیه راستی حرف از تاپوله هم شد اگه املاشو درست نوشته باشم اگه تونستید بگید تاپوله چیه؟ تاپوله یه ظرف گلی بزرگ مثل گلدون بوده کو توش گندم میذاشتن بعد چیزایی که میخواستن خشک کنند و ذخیره کنند می ریختن مثل گوشت قرمه یا سنجد یا گردو یا… بعد درش رو میگذاشتن و دورش رو با گل می پوشوندند مثل یخچال عمل می کرده #روایت #خبر #خط_مقدم ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝

اراده خداوند جزیره را حفظ کرد #خیبر #روایت #معجزه #فیلم_مستند ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝