eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
589 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
47 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @geniuspro7 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم.... 🍃من آرزومه کف پای مادرم و ببوسم کارگروه خانواده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣شگفتانه محسن چاوشی در وصف حاج قاسم سلیمانی❤ 🎼📃موسیقی و متن و بخصوص تشبیه ها و تصویر سازی از سردار فوق العاده زیباست!!!💎 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎وقتی حاج قاسم، فرهنگ تشریفاتی را به چالش می‌کشد!👏 کارگروه رسانه/فضای مجازی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR
از چیزی نمی‌ترسیدم قسمت پنجم گزیده ای از خاطرات سردار سلیمانی❤😍 مجدد پرس و جو شروع شد. حالا سه روز بود از صبح تا شب به هر در بازی سر می‌زدم. بعضی درها که یادم می رفت، چند بار سوال می کردم. رسیدم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافر خانه در آن بود. یکی یکی سوال کردم. اول قبول می‌کردند بعد از یک ساعت رد می کردند ! به آخر خیابان رسیدم. از پله های یک ساختمان بالا رفتم. صدای همهمه زیادی می آمد. بوی غذا آنچنان پیچیده بود که عن قریب بود بیفتم. سینی های غذا روی دست یک مرد میان سال، تند تند جا به جا می‌شد. مرد چاقی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد: یک دسته پول! محو تماشای پول ها بودم و شامه ام مست از بوی غذا. مرد چاق نگاهی کرد. با قدری تندی سوال کرد:«چه کار داری؟» با صدای زار گفتم:«آقا کارگر نمی خوایی؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت‌. چهره مرد عوض شد گفت:«بیا بالا» از چند پله کوتاه آن بالا رفتم. با مهربانی نگاهم کرد. گفت:«اسمت چیه» گفتم:«قاسم» _فامیلی ت ؟ _سلیمانی. _مگه درس نمی‌خونی ؟ _چرا آقا؛ ولی می‌خوام کار هم بکنم. مرد صدا زد:« محمد، محمد، آمحمد.» مرد میانسالی آمد. گفت:«بله، حاجی.» گفت:«یک پرس غذا بیار. » چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آورد. اولین بار بود می‌دیدم. بعدا فهمیدم به آن چلو خورشت سبزی می گویند. گفت: « بذار جلوی بچه» طبع عشایری ام و مناعت طبع پدر مادرم اجازه نمی‌داد این جوری غذا بخورم. گفتم:«نه ببخشید من سیرم» در حالی که از گرسنگی و خستگی، نای حرکت نداشتم. حاجی که بعداً فهمیدم حاج محمد است، با محبت خاصی گفت: « پسرم ،بخور» ظرف غذا را که تا ته خوردم و یک نوشابه پپسی که در شهر دیده بودم را سر کشیدم . حاج محمد گفت: « می‌تونی کارکنی و همین جا هم هم بخوابی و غذا بخوری. روزی پنج تومان به تو می دهم. اگر خوب کار کردی، حقوقت را اضافه می کنم.» برق از چشمانم پرید. از زیارت « سید خوشنام پیر خوشنام » تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. حاج محمد مرا به محمد سپرد‌. او هم اهل جیرفت بود. محمد مرا داخل آشپزخانه برد. آشپز سفید خیلی چاقی بود. نگاهی غضب آلود به من کرد. به تندی به محمد گفت:« این بچه را کجا آورده اید؟ مگر بچه بازی است؟! کارگر می‌خواهم نه بچه.» دلم هوری ریخت پایین. همه ی رویایم را بر باد دیدم‌. مرد سفید گوشت که یوسفی نام داشت، مشغول دعوا با محمد بود که جوان دیگری آمد، با لهجه ای که برایم آشنا بود . گفت:« چیه آقای یوسفی؟» یوسفی با تندی گفت: «این چیه آورده اند؟! قدش هم به دیگ نمی رسد. چطور می خواهد مرا کمک کند؟» جوان که بر حسب اتفاق اسمش هم قاسم بود، گفت :«بچه کجایی؟» گفتم:« رابر» چشمانش درخشید . گفت: « خود رابر ؟» گفتم:«نه ، کن ملک» قاسم خنده ای کرد و گفت: «من بچه جوارانم.» از خوشحالی می‌خواستم گریه کنم! جواران ده نزدیک عشیره مان بود که چند دکان داشت و پدرم عموما با آنها معامله می کرد کرک و پشم و پنبه و کشک و روغن می داد و وسایل دیگر را می گرفت. سوال کرد : « پسر کی هستی؟» گفتم :«پسر مشدی حسن.» پدرم را به خوبی می شناخت . پدرم در جواران معروف بود. به آقای یوسفی گفت: « این همشهری من است.» یوسفی را ساکت کرد. منبع : کتاب از چیزی نمی‌ترسیدم خودنوشت شهید قاسم سلیمانی ادامه دارد.... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️ @frontlineIR 🆔️ @frontlineIR
31.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 «این صدای ملت ایران است» 📹 گزارش‌خبری ویژه در پاسداشت بدرقه‌ی بی‌نظیر شهید حاج قاسم سلیمانی و یاران توسط ملت بزرگ ایران KHAMENEI.IR ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 آیا من در ذهن شما آدم خوبی هستم؟ اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهم إِلّا خَیْراً 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاتح خرمشهر شهید شد 💔😔 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR
📚برای احمد ما و من💖 🔆پیشترها وقتی از یک نظامی رده بالا آن هم در کسوت فرماندهی حرفی به میان می آمد، انسان عصا قورت داده ای بود که حتی از دور دیدنش نیز مو به تن دیگران سیخ می کرد اما نسلی آمده بودند تا بر دل ها فرماندهی کنند و حاج احمد کاظمی از همان نسل بود.  🔆بعضی ها از همان ابتدایی که قرار است به این دنیا بیایند نشانه هایی با خود دارند که انگار آنها را از دیگران متمایز می کند، احمد هم از همان دسته آدم ها بود، اینکه اینطور بی تکلف می گویم احمد چون دلم می خواهد او را مانند رفیق گرمابه و گلستانش "حاج قاسم" صدا کنم وگرنه کیست که نداند او شهیدی گرانقدر است که باید محترمانه گفت: شهید حاج احمد کاظمی یا سردار احمد کاظمی. 🔆حاج احمد و حاج حسین خرازی  نقاط مشترک بسیاری داشتند. اصلا همین که شهادت آنها را برای خود انتخاب کرد یعنی نقطه مشترک های فراوان اما یکی از این نقاط، طور دیگری چشم نوازی و دل ربایی می کند و خود را به رخ می کشاند، آن هم لبخندی همیشگی است که مهمان چهره زیبای این دو بود، شاید وقتی اسم فرمانده لشکر به گوش کسی می خورد، باید آدمی با دیسیپلین نظامی و عصا قورت داده ای را مجسم کنی که خدم و حشم بسیاری دور و بر او را گرفته اند اما وقتی به این دو می رسی، همه آنچه در ذهنت از یک فرمانده نظامی ساخته ای شسته می شود و می رود. 🔆حالا از حاج حسین و شباهت هایش به حاج احمد می گذرم. از او در فرصتی دیگر باید گفت. اینک آسمانی شدن حاج احمد وارد هفدهمین سالروز خود شده است و می خواهم چند خطی به یاد او بنویسم، از اویی که مادر در چهار سالگی اش، سه ماهی را در خواب دیده بود که در رودخانه ای به سمت دریا می روند. یکی از ماهی ها هلال ماهی به کمرش داشت، انگار اصلا خود ماه بود، طوری که نوری زیبا از سمتش به آسمان روانه می شد. مادر می دانست که آن سه ماهی پسرهایش هستند ولی اینکه کدامشان چون ماه درخشنده بود، الله اعلم. بعدها زمانی که احمد فرماندهی لشکر ۸ نجف اشرف را عهده دار شد، دیگر مادر هم می دانست که آن ماه، احمد است. 🔆همین مادر، همین مادری که دست و دلش برای احمد می لرزید جنگ که شد و حتی قبل از آن، غائله کردستان که پیش آمد، او را از زیر قرآن رد کرد و گفت برو خدا پشت و پناهت. 🔆قصه مادر با هر عملیاتی که پیش می آمد همین بود، هر بار که احمد برای دستبوسی اش می آمد، او را به بی بی دو عالم می سپرد. 🔆 احمد می گفت: "ما اهل اینجا نیستیم !ما اهل اینجا نیستیم ما اهل جای دیگه هستیم باید برای اونجا خیلی ما تلاش بکنیم، ما یک صف بزرگی جلومون وایسادن ماها رو تحویل می‌گیرن اون صف رو ما کاری نکنیم رو برگردونه از ما، دلها رو بسپارید به خدای متعال متوسل بشید به ائمه اطهار در راس اونها امام حسین شهید عزیز، پرچم دار این حرکت ما و افتخار بکنیم که ما سربازان فرزند او حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف هستیم."   🔆جنگ که تمام شد، او حیران نرفتنش مانده بود، بی قرار و دلتنگ دوستانش بود، حاج همت، حاج احمد متوسلیان، حسین خرازی، عباس کریمی، ... همه رفته بودند، او مانده بود و قاسم اما آنها هم ماندنی نبودند، مگر می شد خدا اینهمه سال خلوص را بی پاداش بگذارد، اصلا آنها نیامده بودند که در بستر، مرگ را در آغوش گیرند که خونبهایشان شهادت بود و بس.   🔆صبح روز نوزدهم دی ماه سال ۸۴ بود که خبری تلخ سرخط خبر رسانه ها شد با این مضمون:  "هواپیمای نظامی فالکون سپاه پاسداران که به منظور اعزام یازده تن از فرماندهان و افسران عالی رتبه این نهاد به سمت ارومیه حرکت می کرد، دچار نقض فنی شد و در حدود ده کیلومتری فرودگاه ارومیه به زمین خورد.".   🔆احمد به آرزویش رسیده بود و دلتنگی هایش به اتمام و حالا این قاسم بود که تنهای تنها شده بود. احمد در بخشی از وصیت نامه اش نوشته بود: "خداوندا فقط می‌ خواهم شهید شوم شهید در راه تو. خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می‌ خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت. ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده.". منصوره جاسبی کارگروه نویسندگان ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️ @frontlineIR 🆔️ @frontlineIR
از چیزی نمی‌ترسیدم قسمت ششم گزیده ای از خاطرات سردار سلیمانی❤😍 قاسم مهمترین پشت گرمی من شدو هم حامی و مراقب من. وسایلم را از خانه عبدالله به هتل کسری منتقل کردم و شروع به کار نمودم. حالا شش ماه می‌شد کار می‌کردم. دلم برای مادرم و خواهر و برادرانم لک می‌زد. یزدان پناه دارای یک داماد روحانی داشت. هر از چندگاهی آنجا می‌آمد. برای درآمد بیشتر یک آبمیوه گیری هم خریدم و شروع کردم در پیاده رو آبمیوه گیری کردن. جمعه ها با احمد، تاجعلی و علیخانی دور هم جمع می‌شدیم. مسافرانی که آنجا می آمدند، با دیدن من و سن کمم متعجب می‌شدند. برخی اصرار داشتند داوطلبانه هزینه تحصیلم را بدهند. یک بار دو زن محجبه آمدند. سنی از آنها گذشته بود. آنها روزها زنان باحجاب کم بودند. یکی از خانم ها از من که بچه بودم، رو می‌گرفت. گفت:« پسرم، اسمت چیه؟» گفتم:«قاسم» گفت:« قاسم جان، میای با من تا کمکت کنم درست رو تموم کنی ؟» اصرار زیادی کرد. گفتم:«نه! من با همین کار کردن می‌تونم درس هم بخونم.» شب آهسته پول‌هایم را شروع به شمردن کردم: همه دو تومانی و تعداد زیادی هم دو ریالی، پنج ریالی و ده شاهی بود. سر جمع ۱۲۵۰ تومان! از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. موفق شدم پس از پنج ماه، هزار تومان برای پدرم پول بفرستم. شاید بزرگترین پیروزی و موفقیت من تا آن روز بود‌ بالاخره موفق شدم قرض پدر را ادا کنم. نه ماه از آمدنم می گذشت. حالا دیگر آن نوجوان سیاه سوخته ضعیف نبودم. آبی در پوستم دویده بود و نشاط جوانی را در خودم احساس می کردم . به اتفاق تاجعلی، کت و شلواری خریدم رنگش کرم خیلی زیبا بود. مجموعه لباس ها و کفش،روی هم، به صد تومان نرسید. پیراهن قرمز قشنگی را دو تومان خریدم. خیلی دلتنگ مادرم بودم. شاید در طول این نه ماه، ده‌ها بار به یاد او گریه کرده بودم. چمدانی در از سوغاتی برای همه آن‌ها خرید کردم و چهارتایی (من، احمد، تاجعلی و علیخان) با خرید بلیط گاراژ اتوتاچ، با ماشین مهدی پور، به سمت ده حرکت کردیم. حال خیلی خوشی داشتیم. برف سنگینی باریده بود،همه جا سفید پوش شده بود. یاد سال گذشته افتادم که برف تا زیر شکم گوسفندها بود و من بدون ترس از گرگ ها که در فصل زمستان در کمین گوسفندان بودند، به جنگل بادام های کوهی می رفتم. آن روز ها یک چکمه لاستیکی، پدرم برای زمستانم خریده بود. نزدیک بزجان ماشین خراب شد. مقداری پیاده رفتیم. بین راه سوار جیپ پهلوان شدیم. نزدیکی های غروب به ده رسیدیم. همه ی هم سن و سال های ما و حتی کوچکترها ، احمد پسر خدا کرم، غلامعباس و علی محمد به دیدن ما آمده بودند. لباسهای نو و قشنگ و رنگ و روی سفید شده، همه را تشویق به شهر می‌کرد! مادرم با پدرم خیلی خوشحال بودند. مادرم جوجه خروسی کشت و شام مفصلی را تدارک دید. سوغاتی را بین همه تقسیم کردم. دو خواهرم که خیلی برایم عزیز بودند، برای هر کدام چیزی آورده بودم. یک دستگاه دوربین لوبیتل هم خریده بودم. با بچه‌های دهمان عکس گرفتم. پدرم خیلی خوشحال بود . تند تند از کارم سوال می کرد: « بابا کارت سخته؟» همکارات باهات خوب اند؟» من هم جوابم مثبت بود. منبع : کتاب از چیزی نمی‌ترسیدم خودنوشت شهید قاسم سلیمانی پیشنهاد می شود این کتاب جذاب را تهیه و مطالعه نمایید. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️ @frontlineIR 🆔️ @frontlineIR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 فیلم کوتاه امتحان نهایی... مدت زمان ۳:۵۶ 💥این فیلم اولش نوستالژیه، آخرش یه شگفتانه فیلم واقعیه👌 📣ببینید و نشر بدید (عج) ┄┅─✵🌺🌺✵┄┅─ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
41.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•╼﷽╾•° تعلق الهی شهید❤️ ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت مرد یقین از زبان 💔 ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
از سنگ تا موشک... ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فلسطین خط مقدم ما و همه جهان اسلام است. ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنگ ۳۳ روزه لبنان با اسرائیل و خاطره  عزیز از عنایت حضرت زهرا (س) به رزمندگان حزب الله و جبهه مقاومت
الیس الصبح بقریب؟! ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
4_5793883682276118978.mp3
1.35M
حاج قاسم در کدام جناحِ سیاسی بود؟ روایتی ناب از هویت‌ سیاسی یک سردار پُر رمز و راز سربازی که سودای سیاست نداشت آبرویی که خرج انقلاب شد! برشی از سخنرانی ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
آن کس که باید ببیند می‌بیند... ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
بسم رب الشهدا و الصدیقین بار دیگر خون،بار دیگر شهادت 💔 و بار دیگر کوردلانی که چشم دیدن همبستگی و یکپارچگی ملت ایران را ندارند ،دست به حمله ی تروریستی در مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان زده و تعدادی از هموطنانمان که قصد زیارت مزار شهید عزیزمان را داشتند به شهادت رساندند. بریده باد دستانشان و کور باد چشمانشان ⚫️ بدینوسیله گروه پژوهشی فرهنگی خط مقدم، شهادت جمعی از هموطنانمان را در حادثه ی تروریستی گلزار شهدای کرمان، خدمت تمامی ملت ایران تسلیت عرض نموده و برای بازماندگانشان از درگاه حق تعالی طلب صبر مینماییم🖤. ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
شهادت فریاد یک ملت بود... ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین صحبت های کاظمی هنگام سقوط👆😔 🔷 روز 19 دیماه سال 1384 یادآور حادثه تلخ سانحه‌ي سقوط هواپيماي فالكن سپاه است که در حدود ‌10 كيلومتري فرودگاه اروميه به خاطر نقص فني در هر دو موتور آن با زمين اصابت كرد. اين هواپيما حامل سردار كاظمي فرمانده‌ي نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و سردار سعيد مهتدي فرمانده لشكر پياده مكانيزه ‌27 محمد رسول الله(ص) و ‌9 نفر ديگر از همراهان بود كه عازم ماموريت عملياتي بودند. نام و خاطر شهدای این حادثه علی الخصوص شهید احمد کاظمی یار و همرزم سردار شهید سلیمانی گرامی میداریم🌹 ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
کتاب شعر «حدود ساعت یک» گزیده‌ای است از دل‌سروده‌های شاعران میهن عزیزمان در پاسداشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به کوشش انتشارات «هیأت امروز» و با همکاری «نشر شاهد» منتشر شد. در بخشی از این کتاب شعر با عنوان «کربلا غیر از اطاعت نیست، یاران العجل!» سروده «حسین مؤدب» می‌خوانیم: ای‌ خوشا در راه اقیانوس طوفانی شویم/ در طواف روی جانان غرق حیرانی شویم/ کربلا غیر از اطاعت نیست، یاران العجل!/ در مسیر جمکران باید جمارانی شویم/پای درس فاطمه آموختیم این عشق را/ در غدیر معرفت با شوق قربانی شویم/ صبح نزدیک است این شام پریشان حال را/باید اکنون عازم پیکار پایانی شویم/من ز لبخند شهیدان اینچنین فهمیده‌ام/دشمنان مورند... ما باید «سلیمانی» شویم! در نوید شاهد ببینید ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺اگر امروز کسی را دیدید که بوی شهید از کلام او از رفتار او از اخلاق او استشمام شد 🌺بدانید که او شهید خواهد شد کارگروه رسانه/فضای مجازی ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
شهادت هدف نیست... ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝