🌷
خوش آن روزی که زندگی ام جان تازه بگیرد و به لطافت "حیات" شما مُزیّن شود و مرگم سعادتمند گردد و رنگ "ممات" شما را بگیرد، "رنگ سرخ شهادت"...
.
در این لحظات نورانی چه دعایی بالاتر از این: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیای مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِی مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
🌿الهی آمین🌿
.
#عیدانه
#رحمة_للعالمین
#هفدهم_ربیع_الاول
#پیامبر_اکرم_صلی_علیه_وآله
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#یا_حسین
#شهید #شهادت #شهدا
#اللهم_اجعل_محیای_محیا_محمد_وآل_محمد_ومماتی_ممات_محمد_وآل_محمد
#ریحانه_مهرپویا
#خط_مقدم
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
#عیدانه با شهدا🌷
دقیقا یادمه نزدیکای عیـد سال ۶۵ بود....فکر می کردم حالا که بچّه ها جبهه هستند عید و سال نـو یادشون نیست.
چند دقیقه ای که مونده بود تا سال تحویل بشه دیدم جنب و جوشی تو سنگرمون به چشم می خوره ، خدا رحمت کنه شهید احمدزاده رو ؛
ازش پرسیدم چـه خبـر شده ؟ گفت چند لحـظـه ی دیگه ، سال تحویـل میشه ، برای همینه که بچّه ها گفتند بهتـره سفره ی هفت سین پهن کنیم .
مونده بودم چطور میشه تو سنگـر ، سفره ی هفت سین پهن کنیم ؟! دور و برمو با دقّت نگاه کردم ، راستش یه کمی نون خشک بود و چند تا دونه کنسرو ماهی !
همین که داشتم فکر می کردم دیدم شش نفر اومدن تو سنگر و رفتن سراغ سفره ،حتما براتون جالبه که بگم یکی شون سه چهار سانت سیم خاردار تـو دستش بود که گذاشت سر سفره، یکی شون سلاح و خلاصه سمبـه (وسیله ای که باهاش سلاح شون رو پاک می کردن) کمی علف به عنوان سبـزه ،سرنیزه ، سربند. شمردم دیدم شش تا شده ، با خنده گفتم : هفتمیش کو ؟!
شهید احمدزاده خنده ای کرد و گفت : خودت سیّد ! آره با خودت میشه هفت تا... یکی از بچه ها رفت دفتر تبلیغات رادیوی کوچیک رو آورد . رادیو که روشن شد تیک تاک پخش می شد . فهمیدیم چند ثانیه بیشتر به تحویل سال نو باقی نمونده
صدای گوینده : « آغاز سال یکهزار و سیصد و شصت و پنچ.... » بچه ها همدیگه رو در آغوش گرفتند و سال نو رو به همدیگه تبریک گفتن .
سال نو به یاد رزمندگان هشت سال دفاع مقدّس ؛ و شهـدایمان باشیم !
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷
╔═════ ࿇ ═════╗
🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╚═════ ࿇ ═════╝
#عیدانه با شهدا🌷
اصلا جبهه همه چیزش فرق می کرد.
نوروز و حال و هوای آن در جبهه هم از این قاعده مستثنی نبود.
در طول ۸ سال دفاع مقدس، گاهی رزمندگان، هنگامه ی نوروز، سفره ی هفت سینی به سبک خودشان می چیدند و سربند و سرنیزه و سایر “سین“هایی که در بساطشان پیدا می کردند را روی “چفیه“ای پهن می کردند و “حول حالنا الی احسن الحال“ می خواندند، در حالی که “بهترین حال“ را داشتند و از همه نزدیکتر بودند به “محول الحول و الاحوال“…
درست همان روزهایی که چند ده میلیون جمعیت کشور، مشغول دید و بازدید و مراسم نوروز می شدند، رزمندگان در جبهه مشغول نبرد با دشمن و جنگ تن به تن با “دلتنگی دوری از خانواده” و دید و بازدید با “فرشتگان” بودند.
مثل نوروز سال ۱۳۶۱ که از دومین روز تا سیزده بدرش، رزمندگان مشغول “عملیات فتح المبین” شدند و بجای “یا مقلب القلوب“، رمز عملیات را، “یا زهرا“ را، صدا زدند و توانستند بخش وسیعی از خاک ایران را از چنگال دشمن آزاد کنند و سایه توپخانه های دشمن را از سر دزفول و اندیمشک و جاده اهواز-اندیمشک بردارند.
اما شروع سال ۱۳۶۲، فراغتی دست داد و جمعی از فرماندهان سپاه توانستند در شهر شوش، منزل یکی از آشنایان محسن رضایی گرد هم جمع شوند و عیددیدنی داشته باشند و این عکس زیبا شد یادگار ماندگار آن سال:
عکس فرماندهان شهید در عکس مشاهده می شود.
شهید ابراهیم همت،فرمانده لشگر محمد رسول الله (ص)
شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا
شهید کاظم رستگار، فرمانده لشگر سیدالشهدا(ع)
و...
#عید_نوروز
🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷
╔═════ ࿇ ═════╗
🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╚═════ ࿇ ═════╝
#عیدانه با شهدا🌷
نیازی به تقویم و روز شمار نداشتند.
سبز شدن علفهای نورس کنار سنگرها و نسیم خنک و ملایمی که لابه لای کانال می پیچید؛
صدای قدم های بهار را زودتر از خودش به گوش می رساند.
اسفند که نفس های آخرش را می کشید، بچه ها به تکاپو می افتادند و شروع به سنگر تکانی می کردند، سنگری تنگ و کوچک اما به اندازه دلهای بزرگشان پر از خاطرات تلخ و شیرین.
بعثی ها شلیک می کردند و بیکار نمی نشستند و رزمنده ها در حین جنگ، زنده نگه داشتن آیین را ارج می نهادند و هفت سین می چیدند.
سین اول سفره بود، چفیه ای همه کاره که گاه با آن زخم هایشان را می بستند و گاه سجاده ای می شد که رویش نماز عشق می خواندند.
سین دوم سربند بود، سربندهایی مزین به نام ائمه اطهار(ع) که همچون اکسیری توانمندشان می ساخت و به آنها قوت قلب می داد.
سیم خاردار و سیمینوف و سیم بر و سمبه و سنگ سینهای دیگر هفت سینشان بود.
گوششان با صدای توپ آشنا بود، خیلی آشنا....
صدای شلیک توپ که از رادیو پخش می شد، احسن الاحوال دلشان را به یاد دوستان شهیدشان گره می زدند و دعای فرج را زمزمه حال خوششان می کردند.
جنگ بود اما دلشان بهاری و ایمانشان آسمانی بود. لبخندشان انگار شکوفه ای بود که بر درخت گیلاس روییده، همانقدر زیبا، لطیف و فرح بخش
بهار می رسید و آنها خیلی وقت بود که خانه دلشان را از غبار دنیا زدوده بودند و بذر ایمان و معرفت در آن کاشته بودند.
#دلنوشته سرکار خانم رستم خانی♡
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═════ ࿇ ═════╗
🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╚═════ ࿇ ═════╝