eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
587 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
53 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @geniuspro7 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 ؟ 💠 ⚫️ فرستادن سرهای مطهر شهدا به سوی شام حاملان سر نزدیک هر شهری از کربلا (از کوفه تا دمشق) می‌ رسیدند جرات نداشتند که وارد شوند، می‌ ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش کنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌ رفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را می‌ فرستاند و می‌ گفتند این سر یک خارجی است. یزید بن معاویه (لعنه الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد که سر مطهر فرزند علی(علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب که در رکاب آن حضرت شده بودند با کالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید. در تاریخ آمده بعد از آن که ابن زیاد یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای کربلا را در کوچه‌ ها و محله‌ های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد. ابن زیاد سرهای شهدای کربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود. ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین(علیه السلام)، اسراء را در ۱۵ محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارک امام سجاد(علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز نمود. 😔😔 آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و انکسار طوری که مردم به تماشاى آنها مى‌ آمدند، به شام آورد. منابع و اسناد مدتی را که اسرا از کوفه به شام در حرکت بودند را ذکر نکردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ ادبی‌ های حاملین سرهای مبارک از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر می‌ کردند.... 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🔺 ؟ 💠 ⚫️ فرستادن سرهای مطهر شهدا به سوی شام 🥀 ⛪️ حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت: اَتَرْجُو اُمَّهٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند که ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشکار شد و این شعر را نوشت: فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَه فی الْعَذاب بخدا سوگند شفاعت کننده‌ ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود دوباره عده‌ ای خواستند آن دست را بگیرند که باز ناپدید شد، برای بار سوم که برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت: وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحکم جَور وَ خالف خَلفَهُم حکم الکِتاب امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید کردند و با این کارشان مخالف قرآن عمل نمودند. حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به گوش دیر رسید که در آنجا زندگی می کرد. خوب گوش داد: ذکر تسبیح الهی را شنید...... 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🔺 ؟ 💠 ⚫️ فرستادن سرهای مبارک به سمت شام 🥀 راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون کرد متوجه شد از نیزه‌ ای که کنار دیوار دیر گذاشته‌اند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود می‌ آیند و می‌ گویند: السلام علیک یابن رسول الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما کیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر کیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) که در سرزمین عراق خروج کرد و ابن زیاد او را کشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام). باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله). راهب با تعجب پرسید: همان محمدی که خودتان است؟ خولی گفت: آری. راهب فریاد می‌ زد که هلاکت برای شما باد به خاطر کاری که کردید. از آنها خواهش کرد سر مبارک حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمی‌ توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟ خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت که من ده هزار درهم به تو می‌ دهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد. راهب سر مطهر را به مشک خوشبو نمود و آن را روی سجاده‌ اش گذاشت و تمام شب را گریه کرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض کرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می‌دهم که معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی می‌ دهم که من غلام و بنده تو هستم و عرض کرد: ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است که در کربلا نبودم و جان خود را فدای تو نکردم. ای اباعبدالله، هنگامی که جدت را دیدار می‌ کنی گواهی ده که من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله ... صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتکار اهل بیت کرد. 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🔺 ؟ 💠 ⚫️ پس از رسیدن نامه‌ی یزید مبنی بر اینکه سر مبارک  علیه السلام و کسانی که با او کشته شده‌اند و آنچه از آنها غارت شده و اهل و عیال او را نزد او بفرستند، عبیدالله بن زیاد دستور داد اسیران کربلا آماده شوند و امر کرد امام سجاد علیه السلام را با زنجیر ببندند. ○●○●○●○●○●○●○●○●○●○ سربازان نیز دست‌های او را به گردنش زنجیر کردند و سپس او و سایر اسرا را در پشت سرهای شهدا روانه کردند. مخفّر بن تعلبه عایزی و شمر بن ذی الجوشن همراه‌شان به راه افتادند و رفتند تا به گروهی که سر حضرت امام حسین علیه السلام نزدشان بود، و سپس به شام رسیدند. علیه السلام در طول راه به حمد خدا و تلاوت قرآن و استغفار مشغول بود و حتی یک کلمه با سربازان عبیدالله سخن نگفت تا کاروان به شام رسید. ■حضرت صادق علیه السلام از پدرش از امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده است که فرمود:« مرا بر شتری لنگ سوار کردند، بدون روپوشی و جهازی، و سر سید الشهداء علیه السلام بر نیزه‌ی بلندی بود و زنان بر اشتران پالان دار پشت سر من بودند و جماعتی که ظلم و ستم را از حد گذرانده بودند، با نیزه‌ها در جلو و عقب و اطراف ما بودند. هر گاه یکی از ما می‌گریست، سرش را به نیزه می‌کوبیدند تا آنگاه که وارد دمشق شدیم و کسی فریاد زد: « ای اهل شام، اینها اسیران اهل بیت ملعون هستند.» 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🔺 ؟ 💠 ⚫️ ‏‌العابدین‌(ع) در مدت اقامت‏ خویش در کوفه، دو بار سخن گفت، بار نخست هنگامی بود که جارچیان حکومت، مردم را برای تماشای اسیران، فراخوانده بودند. این در حالی بود که برای اسرا در کنار شهر کوفه، خیمه زده بودند. علی‏‌بن‌الحسین‌(ع) از خیمه بیرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام شوند. امام‌(ع) سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبر‌(ص) درود فرستاد و سپس چنین فرمود: "ای مردم! آن که مرا می‏‌شناسد که می‏‌شناسد و آن که مرا نمی‏‌شناسد، من علی فرزند حسین‌(ع) هستم. همان که در کنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا کردند، بی‏‌آنکه جرمی داشته باشد. من فرزند آن آقایی هستم که حریم او هتک شد. آرامش او ربوده شد و مالش به غارت رفت و خاندانش به اسارت رفت." قبل از این که سخنان حضرت به پایان برسد، کوفیان ابراز هم دردی کردند و یک صدا فریاد برآوردند: ای فرزند رسول خدا (ص)! ما گوش به فرمان شما و به تو وفاداریم، از این پس مطیع فرامین تو هستیم، با هر که فرمان دهی می‏‌جنگیم، با هر که دستور دهی صلح می‏‌کنیم و ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان می‏‌گیریم. امام زین‏‌العابدین‌(ع) در پاسخ سخنان ندامت‏‌آمیز و شعارگونه کوفیان فرمود: "هرگز! به شما اعتماد نخواهم کرد و گول شعارها و حمایت‏‌های سراب‏‌گونه شما را نخواهم خورد." (ع) با این سخنان، مهر بی‏‌اعتباری و بی‏‌وفایی را بر پیشانی آن‏ها زد و آتش حسرت را در جان کوفیان شعله‏‌ور کرد و با این سخنان بر ندامت آن‏ها افزود: " اگر حسین‌(ع) کشته شد، چندان شگفت نیست، چرا که پدرش با همه آن ارزش‏‌ها و کرامت‏‌های برتر نیز قبل از او به شهادت رسید. ای کوفیان! با آن چه نسبت ‏به حسین(ع) روا داشتند، شادمان نباشید. آن چه گذشت واقعه‏‌ای بزرگ بود! جانم فدای او باد که در کنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزای کسانی است که او را به شهادت رساندند." 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🔺 ؟ 💠 ⚫️ سخنان امام سجاد(ع) در مجلس عبیدالله بن زیاد مورخ مشهور از جمله طبری، آورده است: "با ورود قافله حسینی به مجلس تشریفاتی عبیدالله، عبیدالله به امام سجاد(ع) رو کرد و پرسید: نامت چیست؟ امام سجاد (ع) فرمود: علی‌ ابن‌الحسین. عبیدالله گفت: مگر خداوند علی‌ ابن الحسین (ع) را در کربلا نکشت؟ علی ابن الحسین‏(ع) لحظه‏‌ای سکوت کرد. عبیدالله خطاب به امام‌(ع) گفت: چرا پاسخ نمی‏‌دهی؟ امام سجاد‌(ع) فرمود: "خداوند جان‏‌ها را به هنگام مرگ دریافت می‏‌کند. هیچ انسانی نمی‏‌میرد مگر به اذن الهی". عبیدالله بن زیاد با مشاهده آن حضور ذهن و حاضر جوابی و پاسخ کوبنده جوانی که در زنجیر اسارت است، خشمگین شد و دستور داد تا علی‌بن‌الحسین‏(ع) را نیز به شهادت رسانند، ولی حضرت زینب کبری(س) فریاد برآورد: " ای ابن زیاد! آن همه از خون‏‌های ما که ریخته‏‌ای، برایت کافی نیست؟ سوگند به خدا! اگر می‏‌خواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش". شرایط مجلس عبیدالله و سخنان افشاگر حضرت زینب‏‌(س) سبب شد تا ابن زیاد از کشتن امام زین العابدین‏(ع) منصرف شود. 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🔺 ؟ 💠 ⚫️ امام سجاد‌(ع) در مسیر شام در برخی از منابع تاریخی آورده‏‌اند که در مسیر شام قافله اسیران اهل‏‌بیت (ع) از شهر بعلبک گذشت. مردم بعلبک تا شش فرسخی از شهر بیرون آمده، به روش خاص خود به جشن و شادی پرداختند! باید گفت: شهرها هر چه به شام، مقر حکومت امویان نزدیک‏تر می‏‌شد، مردمانش از اهل‏‌بیت (ع) دورتر بودند و شناخت آن‏ها از اسلام اموی بیش از اسلام ناب محمدی(ص) و علوی بود. سلطه بنی‏‌امیه بر این مناطق، اجازه نمی‏‌داد تا راویان و سخن‏گویان، فضائل اهل‏‌بیت‏(ع) و مناقب علی بن ابی‏طالب‏(ع) را برای مردم بازگو کنند، از این جهت دور از انتظار نبود که ساکنان بعلبک با مشاهده کاروان اهل بیت و اسیران ستم دیده به شادی و سرور بپردازند، به ویژه این که قبل از ورود کاروان اسیران اهل بیت‏(ع) به آن شهر، تبلیغات وسیعی علیه آن قافله صورت داده بودند.... 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🔺 ؟ 💠 ⚫️ سخنان اسوه زهد و تقوا در بعلبک حضرت امام سجاد(ع) در حالی که قطرات اشک بر چهره‏‌اش جاری بود، با قلبی سوزان به مردم غفلت‏‌زده چنین فرمود: " ما را بر پشت‏ شتران برهنه سیر می‏‌دهند، در حالی که سواران بر شترهای نجیب، خویش را از گزند دشواری‏‌های راه در امان می‏‌دارند! وای بر شما، ای مردمان غفلت‏‌زده! شما به پیامبر اکرم‌(ص) کفر ورزیدید و زحمات او را ناسپاسی کردید و چون گمراهان راه پیمودید". 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🔺 ؟ 💠 ⚫️ ورود به شام در بعضی مقاتل آمده است که امام سجاد‌(ع) پس از تحمل شکنجه‏‌های فراوان در بین راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسیسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بیت‌(ع)، شهری که مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگویی علی‏‌بن ابی‏طالب‏(ع) چیزی نشنیده بودند، رسید. جواب امام سجاد‌(ع) به شماتت دشمنان مورخین نوشته‏‌اند: ابراهیم پسر طلحه(از بلواگران جنگ جمل) در آن هنگام در شام بود. خود را به کاروان اسرای اهل بیت رساند. چون علی‌بن‌الحسین‌(ع) را دید، از حضرت پرسید: علی‌بن‌الحسین(ع)!حالا چه کسی پیروز است؟ (گویا فرزند طلحه شکست پدرش در جنگ با علی‏‌ابن ابی‏طالب‏(ع) را در برابر چشمانش مجسم کرد و از روی انتقام‏‌جویی چنین گفت.) امام سجاد‌(ع) فرمود: "اگر می‏‌خواهی بدانی ظفرمند کیست؟ هنگام نماز، اذان و اقامه بگو". پاسخ کوتاه، اما کوبنده امام سجاد‌(ع) به پسر طلحه بن عبیدالله، پیامی ژرف به همراه داشت. به او فهماند که جنگ ما در گذشته و حال برای عزت و قدرت دنیایی نبود که اکنون ما شکست‏ خورده باشیم و تو و یزید فاتح باشید...‌. 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🔺 ؟ 💠 ⚫️ امام سجاد(ع) در مجلس یزید یزید بن معاویه لعنت‌الله علیه که از پیروزی سرمست و خود را فاتح نهضت کربلا می‏‌دانست، دستور برپایی مجلسی را داد تا با تشریفات خاصی اسیران اهل‏‌بیت‏‌(ع) را وارد کنند تا آنها را تحقیر کند. ماموران دربار موظف شدند علی‌بن‌الحسین‌(ع) را که بزرگ اسرا بود، با زنجیر ببندند و وارد مجلس یزید کنند. مراسم اجرا شد. کاروان اسیران، وارد مجلس یزید شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادی بر چهره یزید و اطرافیانش نمایان بود. ‏‌العابدین‌(ع) سکوت را جایز ندانست. همین که چشم مبارکش به چهره خبیث ‏یزید افتاد، فرمود: "ای یزید تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا(ص) ما را بر این حال مشاهده کند، با تو چه خواهد کرد؟" مردم شام که یزید را خلیفه رسول‌الله‏‌(ص) می‏‌دانستند و برای پیامبر(ص) احترام قائل بودند، با این فرمایش امام (ع) از خود می‏‌پرسند: مگر میان اسیران با پیامبر نسبتی هست؟ سخنان امام سجاد‌(ع) چنان ضربه‏‌ای بر ارکان حکومت ‏یزید وارد کرد که سبب رسوایی او شد و او دستور داد غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام زین‏‌العابدین ‏(ع) باز کنند. یزید انتظار داشت که امام سجاد‌(ع) در برابر اهانت‏‌ها و کردار زشت او سکوت کند، ولی حضرت پیش رفت و در برابر یزید ایستاد و فرمود: "طمع نداشته باشید که ما را خوار کنید و ما شما را گرامی بداریم. شما ما را اذیت کنید و ما از اذیت ‏شما دست ‏برداریم. خدا می‏‌داند ما شما را دوست نداریم و اگر شما ما را دوست ندارید، سرزنش‌تان نمی‏‌کنیم." یزید که به بن‏‌بست رسیده بود، گفت: راست گفتی لیکن پدر و جد تو خواستند امیر باشند. سپاس خدا را که آنان را کشت و خونشان را ریخت. سپس سخن قبلی خود را تکرار کرد که: علی، پدرت، خویشاوندی را رعایت نکرد و حق مرا نادیده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع برخاست و خدا چنان کرد که دیدی. علی بن الحسین (ع) فرمود: "ای پسر معاویه و هند و صخرا! پیش از این که به دنیا بیایی پیغمبری و حکومت از آن پدر و نیاکان من بوده است. روز بدر، احد و احزاب، پرچم رسول الله‏(ص) در دست پدر من بود و پدر و جد تو پرچم کفار را در دست داشتند. سپس فرمود: ای یزید! اگر می‏‌دانستی چه کرده‏‌ای و بر سر پدر و برادر و عموزاده‏‌ها و خاندان من چه آورده‏‌ای به کوه‏‌ها می‏‌گریختی و بر ریگ‏‌ها می‏‌خفتی و بانگ و فریاد بر می‏‌داشتی." 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🔺 ؟ 💠 ⚫️ خطبه معروف امام سجاد‌(ع) امام سجاد‌(ع) از پله منبر بالا رفت و خطبه‏‌ای را با نوای گرم توحیدی بیان کرد که در این جا به فرازی از آن خطبه می‏‌پردازیم: "من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند محمد مصطفایم، من فرزند علی مرتضایم، من فرزند فاطمه زهرایم..." امام زین‏‌العابدین همچنان به معرفی خویش ادامه داد، تا آن جا که صدای مردم به گریه بلند شد و ارکان کاخ یزید به لرزه درآمد و از تحت تاثیر قرار گرفتن مردم سخت‏ شد، از این رو برای قطع کردن سخنان امام (ع) به مؤذن دستور اذان داد. مؤذن دربار برخاست و با صدایی که همه می‏‌شنیدند، اذان گفت. وقتی به اشهد ان محمدا رسول الله‏(ص) رسید، امام که هنوز بر بالای منبر قرار داشت، خطاب به یزید فرمود: "ای یزید! این محمد(ص) که هم اکنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پیامبری او گواهی داد، جد توست‏ یا جد من است؟ اگر بگویی پیامبر(ص) جد توست، دروغ گفته‏‌ای و کفر ورزیده‏‌ای و اگر باور داری که پیامبر(ص) جد من است، پس چرا و به چه جرمی خاندان او را کشتی؟" آری بزرگ مبلغ نهضت عاشورا رسالت‏ خویش را به نحو شایسته ایفا کرد و چهره مجلس را با تبلیغ رسای خود دگرگون کرد و مجلس یزید با رسوایی خاندان بنی‏‌امیه و یزید بن معاویه پایان یافت.... 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷