﷽
#عشق_مقدس 💞
✿࿐ تو هنوز اینجایی ࿐✿
🏴شهادت قسمت چهارم:
▪️کاغذ و قلم را گرفتم. دستانم می لرزید. نمیتوانستم تصور کنم حسین من،عزیزم،جانم از پیشم برود.
▪️با دیدن اشک هایم و لرزش دستانم به شوخی گفت: « عزیزم،من هفت جان دربدن دارم؛اگر یکی از بین برود باز هم شش تایش باقی می ماند! نگران نباش.نوشتن وصیت،وظیفه هر مسلمان است، بعد او گفت و من نوشتم.
▪️وصیت نامه که نوشته شد،کسانی که حضور داشتند،امضا کردند.
▪️صبح پنجشنبه،سیزدهم آذر، به پایگاه بازگشت و همان روز به جبهه جنوب اعزام شد. از طریق نامه با هم ارتباط داشتیم. آخرین نامه ای که از او به دستم رسید هفدهم دیماه بود.
▪️ شب نوزدهم دی خواب دیدم،نامه ای به دستم رسیده است. روی نامه نوشته شده بود: «ثارالله». این نامه را به دست گرفتم و درب حیاط را باز کردم تا به همان جایی برویم که این نامه از آنجا آمده بود.
▪️ناگهان جلوی من دشت سرسبزی ظاهر شد و جادهای عریض وسط آن نمایان گشت. دو طرف جاده،سرسبز بود و درختانی بلند و پر شاخ و برگ داشت. شروع به دویدن کردم. آنقدر دویدم تا به ساختمان رسیدم که روی درب آن یک میله بود. انتهای میله،پرچم نصب شده بود و روی آن پرچم،بزرگ و خوانا نوشته شده بود« ثارالله».
📍ادامه دارد.....
📚منبع: تو هنوز اینجایی
زندگینامه شهید امینی امشی
🖋نویسنده:هاجر پورواجد
#دفاع_مقدس #همسر_شهیدم
#زندگینامه_شهدا #خاطرات_شهدا
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝