هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
📚⇦♡#رز_سرد♡⇨ 💕
💠 گلبرگ👈بیست و یکم
پاییز با تمام تلخے هایش دوباره از راه رسید.پاییز فصل عاشقے بود ولے براے اسراء سراسر درد .او بہ ظاهر محمدامین را فراموش ڪرده بود اما ڪسے جز خدا نمے دانست ڪہ او هر وقت بہ سراغ ڪمد لباس هایش مےرود در خیالات خود با لباس عقدش با محمدامینش خاطره مےسازد.
آرام و سرگردان پشت پنجره ایستاد و نظاره گر بارانے شد ڪہ دلتنگے هایش را مےشست و بےتابانہ مے بارید.ناخودآگاه زیر لب زمزمہ ڪرد:
بزن باران...ببار از چشم من...بزن باران...بزن باران..بزن
بزن باران ڪہ شاید گریہام پنهان بماند...بزن باران ڪہ من هم ابرےام...بزن باران...پر از بے صبرے ام...بزن باران...ڪہ این دیوانہ سرگردان بماند...
Sapp.ir/roman_mazhabi
صداے پچ پچ مادر و محسن باعث شد ڪہ او دست از سر پنجره بردارد و از اتاق بیرون برود.این پچپچ ها و در گوشے حرف زدن ها چند روزے بود ڪہ سوهان روحش شده و آزارش مےداد.براے اینڪہ بہ این اعصاب خردڪنے ها پایان دهد،دل را بہ دریار زد و اتاق را بہ مقصد پذیرایے ترڪ ڪرد.
صداے مادر و محسن از آشپزخانہ مےآمد.صدا زد:
مامان...مامان...
مادر سراسیمہ در چهارچوب در نمایان شد و گفت:
جانم چے شده عزیز دلم..؟
_مےشہ بہ منم بگید دربارهے چے حرف مےزنید؟
_چیز خاصے نیست دخترم..
_چرا چیز خاصے هست ڪہ چند روزه صداے پچپچ شما و بابا و محسن قطع نمےشه.خب اگه چیزے هست بہ منم بگید.
محسن خودش را بہ مادر رساند و گفت:
آره یہ چیزے شده.
مادر_محسن؟؟!!
محسن_بلہ ؟!مادر من بلاخره ڪہ باید بدونہ چے شده یا نہ...
مادر_آخہ...
محسن_آخہ بے آخہ همینجا همہ چیز رو بهش مےگم.اسراء جان چند روز پیش محمدامین و نامزدش تصادف ڪردن و محمدامین الان توے ڪماست.
اسراء_همین!!؟اینو از من پنهان مےڪردین؟؟!!
مادر_گفتم شاید حالت بد بشہ و نگران بشے...
اسراء قهقہاے سر داد و گفت:
نگران!!نگران یہ آدم سرد و بے تفاوت ڪہ قلبم رو تصخیر ڪرده؟
خندهاش بہ بغض سرڪشے تبدیل شد ڪہ هر لحظہ امڪان داشت سرریز ڪند.پدر ڪہ تا الان نظاره گر ماجرا بود سرے بہ نشانہے تأسف تڪان داد و بہ سمت اسراء رفت.او را سخت در آغوش ڪشید و گفت:
بابا جان اینقدر خودت رو اذیت نڪن اون پسر ارزشش رو نداره.
محسن جلو آمد و گفت:
مےخواے برے ملاقات اون آدم سرد و بےتفاوت؟
اسراء_آره...
پدر تشر زد:مےخواے برے ڪہ دوباره سنگ رو یخ بشے؟ڪہ با حالے بدتر از اون روز برگردے؟
اسراء_مےخوام براے یہ بارم ڪہ شده حرف هام رو بشنوه.
#ادامه_دارد...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
دنبال کنید 👇 👇 👇
@fungirls 💜
@fungirls 💜
@fungirls 💜
#رمان #رمان_عاشقانه #رمان_مذهبی #fungirls #اسرا #محاکمه_روحانی 😂
هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
BQACAgUAAxkBAAE95ghhLl2VehRA9IPgGdKDMwznftTU3wACRwMAAk0eaVXz47pSHl17hyAE.attheme
113.5K
#تم_رنگی
پاسور🃏
🍃💛دنـــیــایـــ تــــمــــ💛🍃
با ما خاص باشید😌😎👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1999503421C680fbbfbc6 🎀🖇
هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
BQACAgUAAxkBAAE-bxVhMoWOqpHHOfd_95W6zqmRA4Uh5QACIwQAArg5kFU_9viYNvYjHCAE.attheme
132.6K
تم #بنفش💜🍩
🍃💛دنـــیــایـــ تــــمــــ💛🍃
با ما خاص باشید😌😎👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1999503421C680fbbfbc6 🎀🖇
هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
BQACAgUAAxkBAAE-ja9hM5k3yEVaUEtQNxL_-_Y8oJJEKAACJAMAAvm5oFVcjJCUdVWY9iAE.attheme
132.4K
تم #یونیکورن🦄🍬
🍃💛دنـــیــــایـــ تــــمــــ💛🍃
با ما خاص باشید😌😎👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1999503421C680fbbfbc6 🎀🖇
هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
📚⇦♡#رز_سرد♡⇨ 💕
💠 گلبرگ👈بیست و دوم
اسراء پشت سر مادر با اضطراب قدم بر مے داشت.نمےدانست قرار است با چہ چیزے روبہرو شود و از همین مےترسید.محسن بازویش را گرفت و زیر گوشش زمزمہ ڪرد:
هنوزم مطمئنے؟
اسراء چشمانش را بر هم فشرد و لب زد:
هنوزم مطمئنم.
محسن دیگر حرفے نزد چون خوب مےدانست در این مواقع مرغ اسراء یڪ پا دارد.
بلاخره بہ بخش مراقبت هاے ویژه رسیدند.زن عمو بر روے صندلے هاے فلزے ڪہ روڪش چرم داشتند نشستہ بود و ذڪر مےگفت.ارغوان هم با سرے پانسمان شده و دستے شڪستہ پشت پنجرهے اتاق ایستاده و بہ ظاهر نگران بود.صداے قدم هایشان زنعمو و ارغوان را مطلع ڪرد و همین سبب بلند شدن صداے ارغوان شد.نوعروس زنعمو در حالے ڪہ انگشت سبابہاش را با بے احترامے بہ سمت اسراء گرفتہ بود غرید:
هے...تو ڪہ بازم اومدے...مگہ نگفتم نمےخوام ببینمت دخترهے چشم سفید...اومدے بشے آینہے دق من یا امل بازے هات رو بہ رخم بڪشے هان؟؟!!!
Sapp.ir/roman_mazhabi
محسن ڪہ با شنیدن این حرف ها خون در رگ هایش بہ جوش آمده بود فریاد زد:
درست صحبت ڪن...احترام خودت رو نگہ دار..
مادر دستش را بہ نشانہے سڪوت بالا آورد و اسراء بے آن ڪہ بہ حرف هاے ارغوان ڪوچڪترین توجہے ڪند بہ سمت پنجرهے اتاق رفت.
پشت پنجره ڪہ رسید و با بغض زمزمہ ڪرد:
محمدم.
دستش را بالا آورد و چنگے بہ پنجره زد تا پا بر جا بماند.در حالے ڪہ سعے مےڪرد بغضش را در گلو خفہ ڪند ،ادامہ داد:
مےخوام براے یہ بارم ڪہ شده بہ حرفام گوش بدے.مےدونے چیہ بہ نظرم الان ڪہ بین این همہ دستگاه خوابیدے از هر وقتے صبور ترے.محمد من دوستت داشتم.یہ وقت فڪر نڪنے خودخواه بودم ڪہ علارقم میل باطنے تو انتخابت ڪردم.من قبلا هم بهت گفتم ڪہ نمےخواستم جلو چشم بقیہ بد بشے همین.در ضمن
•{نڪند فڪر ڪنے در دل من یاد تو نیست!
گوش ڪن نبض دلم زمزمہاش با تو یڪیست.}•
من از خودم و عشقم و دلم و زندگیم گذشتم تا تو در آرامش باشے هرچند ڪہ بازم اذیتت ڪردم.امیدوارم منو ببخشے و بدونے ڪہ پشیمونم.حلالم ڪن آقا محمدامین.من بد ڪردم.بہ تو و دل تو بد ڪردم.منو ببخش.
همان موقع بود ڪہ صداے بوق ممتد دستگاه و ڪشیده شدن خطے صاف تر از خطڪش بر روے صفحہے مانیتور همزمان شد و یڪ عالمہ پرستار و دڪتر بہ داخل اتاق هجوم آوردند.پردهے اتاق ڪشیده شد.انگار بوق دستگاه مأمور شده بود تا قلب عاشق اسراء را از حرڪت باز دارد.اسراء ڪنار دیوار سر خورد و دگر نہ چیزے دید و نہ چیزے شنید.همہ و همہ تاریڪے محض بود و بس.
#ادامه_دارد...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
دنبال کنید 👇 👇
@fungirls 💜
@fungirls 💜
@fungirls 💜
#محاکمه_روحانی #اسرا #تابعقوانینجمهوریاسلامیایران
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
📚⇦♡#رز_سرد♡⇨ 💕
💠 گلبرگ👈بیست و سوم
صداے مداح فضاے حسینیہ را پر ڪرده بود.روضہے علےاڪبر(؏)عجیب قلب همگان را بہ درد آورده بود.مادر از آشپزخانہے حسینیہ بیرون آمد و نگاهے بہ اطراف انداخت.اسراء زانوانش را در آغوش ڪشیده بود و در حالے ڪہ خودش را در گوشہاے از آن فضاے بزرگ و شلوغ جا داده بود بے صدا و غریبانہ اشڪ مےریخت.ڪسے ڪہ بہ او فڪر نمےڪرد.همہ مےگفتند:
_بیچاره مادرش
_بدبخت نامزدش
_آخے خواهراش رو نگا
_ببین باباش شڪستہ شده.
فضا آرام بود و گہ گاهے فقط صداے گریہے زن ها بہ گوش مےرسید.مادر سرے بہ نشانہے تأسف تڪان داد و از حسینیہ خارج شد.در درگاه در ایستاد و محسن را ڪہ بہ دیوار روبہروے حسینیہ تڪیہ داده بود فراخواند.
مادر_فڪر نمےڪنے بره خونہ بهتره؟
محسن_نہ مامان جان.اینجا بمونہ بهتره.
مادر_آخہ مےترسم دوباره حالش بد بشہ.تو این چند روز بچم شده پوست و استخون.
Sapp.ir/roman_mazhabi
محسن_من بهتون قول مےدم حالش بد نمےشہ.اینجا باشہ راحت تر مےتونہ رفتن اون پسره رو باور ڪنہ.
مادر_والا من تو ڪار تو موندم.باشہ هر چے تو بگے.ولے اگہ حالش بد شد پاے خودت.
مادر بہ داخل حسینیہ بازگشت.ناگهان با ورود ارغوان ڪہ بہ ظاهر حالش بد بود،فضاے آرام آنجا متشوش شد.ارغوان با دیدن اسراء شروع بہ داد و هوار و بد گویے ڪرد:
تو ڪہ بازم اینجایے....بس ڪن مظلوم نمایے هات رو.چقدر مےخوای من و روح امین رو آزار بدے هان؟؟!!
اسراء تحمل نڪرد و عصبے از جایش بلند شد.روبہروے ارغوان ایستاد و گفت:
حق دارے...من آزار دهنده ام...بهت گفتم ڪہ تمام سعےمو مےڪنم تا از زندگیتون برم بیرون.بگو آرزوے مرگم رو دارے.
خستہ شدم از دستت یہ ڪلمہ بگو و راحتم ڪن.
دست ارغوان بالا رفت و با شدت بر صورت اسراء ڪوبیده شد.بغض اسراء مجدداً شڪستہ شد و وجودش فضاے متشنج آنجا را تاب نیاورد.با عجلہ از حسینیہ بیرون دوید و زیر باران پاییزے قدم در ڪوچہ گذاشت.آن روز همان روزے بود ڪہ درست یڪ سال پیش محمدامین را براے اولین بار دیده بود و بہ او دل باختہ بود.دردناڪ تر از آن سیلے طرفدارے زن عمو از عروسے بود ڪہ ڪم تر از یڪ ماه بعد از مرگ محمدامین دوباره ازدواج ڪرد.محسن از پے او راه افتاد و صدایش زد:
اسراء وایسا.جان محسن وایسا.
اسراء ایستاد و بہ سمت برادر برگشت.محسن قدم تند ڪرد و خودش را بہ اسراء رساند.او را بہ آغوش ڪشید .اسراء با هقهق گفت:
محسن محمدامین بہ خاطر من رفت؟
_نہ.
_ولے مقصر منم مگہ نہ؟
_نہ خواهر من.مقصر تو نیستے.
_میشہ یہ چیزے بگے آروم بگیرم.
محسن اسراء را بیشتر بہ خود فشرد و زیر گوشش زمزمہ ڪرد:
الا بذڪرﷲ تطمئن القلوب.
اسراء اینگونہ و با نام معبود و معشوقش در آغوش برادر آرام گرفت.مادر خودش را بہ فرزندانش رساند و با ڪمال تعجب اسراء را آرام دید.
•{غریبانہ شڪستم من اینجا تڪ و تنها...دل خستہ ترینم ....در این گوشہے دنیا...}•
#ادامه_دارد...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
دنبال کنید 👇 👇 👇
@fungirls 💜
@fungirls 💜
@fungirls 💜
#محاکمه_روحانی #اسرا #تابعقوانینجمهوریاسلامیایران #رمان #رمان_عاشقانه #رمان_مذهبی
هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
━━━═•❀⊰#پیشنمایشتم📲✨
#تم_گوگولی°•° | #ست 💕
#گل 🌿🌸
گوشیتوگوگولی کن👇🏻
━━━━═•❀⊰@Theme_World
هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
BQACAgQAAxkBAAE-5ChhNiiIDxP6BjDeP7XZRwWtU5jSoAACJwoAApuisVHSx7_i4J0XDyAE.attheme
335.1K
#تم_گوگولی°•° | #ست 💕
#کولاژ #نارنجی 🧡
🍃💛دنـــیــــایـــ تــــمــــ💛🍃
با ما خاص باشید😌😎👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1999503421C680fbbfbc6 🎀🖇
هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
BQACAgQAAxkBAAE-tN1hNNS6uqbq92emW0Cy5NrEFwNLGgACbwoAAu7AoFHD3-jxGAQg3iAE.attheme
141.3K
#تم_گوگولی°•° | #ست 💕
#شیشه_ای #گلکسی 🌌
🍃💛دنـــیــــایـــ تــــمــــ💛🍃
با ما خاص باشید😌😎👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1999503421C680fbbfbc6 🎀🖇
هدایت شده از .↺❀[ دنیاےتــــــــم ❥|➺• دنیای تم دنياي تم
━━━═•❀⊰#پیشنمایشتم📲✨
#تم_گوگولی°•° | #ست 💕
#شیشه_ای #گلکسی 🌌
گوشیتوگوگولی کن👇🏻
━━━━═•❀⊰@Theme_World