شیروانیِ قرمزِ او
صبح است و این بار؟ لبخند و باز هم لبخند صبحتون بخیر💚🌿
صبح است و امروز همه غمگینن:)
صبحتون بخیر
برایت از عباس(علیه السلام) میگویم:
أمّا القلوبُ المنکسرة،
العباسُ کفیلها..
«اما قلب های شکسته؛
عباس ضامن و سرپرست آن هاست!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی این جزو اولین ویدویی هایی بود که تو گوشیم سیو کردم و هی نگاش کردم :))))
هدایت شده از کافه شعرِ خیابانِ دلتَنگی
دُختَر حَرمَلِه دَر اوجِ حِسآدَت میگُفت،
خوش بِه حآلِ رُقَیِه،
چِه عَمویی دآرِه❤️:)
انقدر امروز سنگینه:)
انقدر داخلش درد پنهان و معلومه
دلم نمیاد هیچی جز مداحی...
بذارم :)
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
ای اهلِ حرم میر و علمدار نیامد...
- حسین علاءالدین
شیروانیِ قرمزِ او
+من؟ عوض شدم؟ منو یادته؟ نصفم تو بودی و نصف دیگه خودم بودم :) من الان رسیدم به جایی که شدم یه جسم
من همیشه میتونستم چیزای مختلفی باشم:)
مثلا میتونستم یه قاتل زنجیره ای باشم که بعد ازکشتن ادما با دستاش، قلب کسایی که کشته رو درمیاره و با چاقو قلبشونو تیکه تیکه میکنه و خون هایی که رو صورتش ریخته رو پاک میکنه یا میتونستم اون قاتلِ باشم که بعد از کشتن معشوقش و تیکه تیکه کردن قلب معشوقش،به یه قاتل دیگه پول داد که اونو بکشه و قلبشو تیکه تیکه کنه!
تا شاید یادش بره قتل هایی که کرده رو و مهم تر از همه یادش بره چطوری معشوقش به او خیانت کرده :)
اما...
نه نمیخوام نویسنده باشم! من از نویسنده ها میترسم! نویسنده ها فرق یه نگاه معمولی و یه نگاه پر از عشق رو میفهمن
اونا میدونن چشم ها دروغ نمیگن:)
نویسنده ها همیشه میفهمن!
اونا میتونن یه جنگل رو کویر میکنن و یه بیابون رو بهشت کنن
اونا میتونن بی رحم باشن تورو داخل داستان هاشون تیکه تیکه کنن و برات تا اخر عمر عزا داری کنن
یا میتونن در حالی که زیر خاک رفتی، کنار خودشون بنویسنت!
اونا همیشه ترسناک و خطر ناکن!
میتونن یه عاشق رو به معشوق نرسونن و کاری کنن، یه عاشق دق کنه
اونا میتونن دو نفر رو از هم دور کنن یا میتونن دو نفر رو که هیچ ربطی ندارن، به هم ربط بدن
من از نویسنده ها میترسم
اونا همیشه میدونن ته داستان چی میشه!
اونا همیشه میدونن باید چی رو روی کاغذ بیارن:)
اونا میدونن چطوری با یه اشک دنیا رو سیاه کنن
و بلدن با یه خنده دنیا رو قشنگ کنن
نویسنده ها همیشه ترسناکن!
اونا میتونن با خودشون دعوا کنن و خودشون رو به قتل برسونن.. میتونن ادمارو بکشن و زنده کنن:)
نویسنده ها ترسناکن، من از نویسنده ها میترسم
#بایگانی_های_قلبم
#فلبداهه_های_ذهن_دگرگون_من:)
نویسنده؟ پرنیا طهماسبی
شیروانیِ قرمزِ او
ز احوالات 1403/4/25
دیشب تا 2:30 صبح با خاله هام خندیدیم و اما شب خوب نشد بخوابم!
وصبح؟کلی کار داشتیم برای فردا :)
جوری که ظرف های چینی گلدار نذری هامون قشنگن:)
امروز اشفته بودم و دگرگون
البته خوبی های قشنگی هم داشت :)))
لبخند :)
اون تسبیح و انگشتر رو جوری دوست دارم که:)
اخه کادوی وصله ی وجوده:))))
روز مبهمی بود اما
شیروانیِ قرمزِ او
حسین جانم:) #ارامش
Mahmood Karimi - Makon Ey Sobh Tolou Shoor (128).mp3
6.71M
مکن ای صبح طلوع:)))
جوری که این مداحی جونه منه :)
#ارامش
شیروانیِ قرمزِ او
دلم میخواد اینجا غر بزنم!
به طرز عجیبی متن هایی که مینویسم! راضیم نمیکنه
همش حس میکنم بده
میتونه بهتر باشه
برای کسی جذابیت نداره
با نوشتن ترسناک میشم!
من از نویسنده ها میترسم!
من همیشه وحشت دارم از نوشتن :)
شاید برا همینه که متن هام هیچ وقت مورد پسندم نیست؟
شیروانیِ قرمزِ او
و او جان ماست :) مکتوب میماند در محان:)
33 دقیقه باهاش حرف زدم و قرار بود کلا 2 دقیقه باشه
صرفا برا رفع دلتنگی
بعد پشت تلفن گریه ام گرفته بود:)
شیروانیِ قرمزِ او
نامه های شاملو به آیدا 💌: ~آیدای عزیز من هر چه بیشتر میبینمت احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود. دیروز چند
‹از نگاه تو شاید آیدا فقط یک زن باشد،
اما برای من معنایی وسیعتر از این دارد.
بهتر بگویم آیدا برای من بهانهی زندگی کردن
و انسان بودن است.او تمثیل همهی مردمی
است که من دوستشان دارم. همانها که
با محبت خود مرا نوازش میکنند.
پس آیدا یک بهانه است.
او اشارتی به من و جامعهی من است.👩🏻♥️›
#لیلی_و_مجنونِ_معاصر
بنازم چشمِ مستت را ...
قربان مردمک های سرگردان چشم هایت بروم ...
قربان غم و شادی ات بروم؛
توچه هستی که جز در تو
آرام نمی گیرم!
_فروغ فرخزاد
شیروانیِ قرمزِ او
شب است و ماه هم امشب به یاد حضرت عباس اشک میریزد:) شبتون بخیر 🌚💚
شب است و امشب هیچ:)
شبتون اکنده از ارامش!
شیروانیِ قرمزِ او
صبح است و امروز همه غمگینن:) صبحتون بخیر
سلام پرنیا رو میپذیرید؟
ظهرتون بخیر 💚