eitaa logo
گاهی...قلم...
393 دنبال‌کننده
120 عکس
19 ویدیو
0 فایل
یا ابا صالح ادرکنی.... دست نوشته های م. رمضان خانی انتشار مطالب با ذکر منبع حلال است. ارتباط با نویسنده @maede_68
مشاهده در ایتا
دانلود
این انیمیشن خیلی دوست داشتم و جزو معدود برنامه کودک هایه که چندبار دیدمش. هرچند ضد خدا بودنش رو نمیشه با فضای فانتزی و حس خوب همدلی داخل داستان نادیده گرفت! هورتون یه مثال بارز برای بی خداییه! قصه از اونجایی شروع میشه که یه فیل یه صدایی می شنوه و متوجه یه شهر داخل یه گرده ی گل میشه. حالا باید اینو به بقیه اثبات کنه وگرنه اون گرده رو از بین می برند. مثال بارز ضد خداها در این انیمیشن کانگورو هستش. اون بارها با دیالوگ های شیک و مجلسی اعلام می‌کنه اگر چیزی رو نمی تونی با حواس پنجگانه درک کنی پس قطعا وجود نداره! استدلالی به قول خودشون کاملا منطقی. وقتی خدارو نمی بینی، لمس نمی کنی، نمی شنوی، پس قطعا وجود نداره! این قانون در تمام عالم هستیه! جالبه به بدونید هورتون کلا برای سن کودک ساخته نشده. هورتون برای نوجوان هاست. چون اونها که تو اوج تفکر هستند و برای هرچیزی دنبال استدلال منطقی می گردن. برای همین انیمیشینی جذاب ساخته شد، با دیالوگ هایی که ذهن رو به چالش دعوت می کنه. هورتون مصداق بارز بنی اسراییله اونجا که به حضرت موسی میگن ما خدایی نمی بینم بنابراین نمی پرستیمش! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
لطفاً در انتشار مطالب کوشا باشید😄
وقتی دلت می خواد بنویسی اما از کلاس خیاطی عقبی😢😭
امروز اتفاق جالبی افتاد... ما مهمانی دعوت بودیم. زن‌ها خونه یکی جمع بودن و آقایون خونه یکی دیگه. همسرم زنگ زدن و با من کار داشتن... صاحب خونه گوشی جواب داد و فکر کرد همسر خودشون هستن که دارن آروم حرف می زنند. با عصبانیت داد زد: _اَه بلند حرف بزن ببینم چی داری میگی! نمی فهمی صدا نمی رسه! بماند که وقتی فهمید ماجرا چیه چه حالی شد چقدر عذرخواهی کرد و همه چقدر خندیدن. اما من تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که چندبار با همسرم به جرم هم خانه بودن تندی کردم؟! چندبار در چهاردیواری خانه ام، اختیار دادن زدن برای خودم قائل شدم! دیوار اتاق فرزندم چندبار به گناه صمیمیت لرزیده! شده از رفتارم شرمنده شوم و مثل یک غریبه عذرخواهی کنم؟! این منم.... زنی که گاهی فکر می کند چون با خانواده اش هم خانه است، می تواند قلبشان را نادیده بگیرد! حالا که خوب فکر می کنم، انگار رودرواسی را دوست دارم! دلم می خواهد گاهی با خانواده ام رودرواسی کنم!!!! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
گاهی فراموش می کنم بودنت را.... انگار که هوا باشی و من غرق عادت برای نفس کشیدن! م. رمضان خانی @gahi_ghalam
گاهی می نشینم روبروی اینجا که نیستی! یک سینی می آورم با دو استکان... اولی را برمی دارم و به جای خالی ات خیره می شوم! سکوت می کنم و منتظر آمدنت می مانم. بخار چای زنگ خانه ات را به صدا در می آورد! و تو می آیی و درست روبرویم می نشینی... لبخند می زنی برای ضیافت دونفره مان. اما من دلتنگم... لبخندم نمی آید! و بغض می نشیند زیر گلویم. خیره نگاهم می کنی. خیره تر پاسخ می دهم! اشکم می چکد و تو هنوز هم لبخند می زنی! دستانم می خزد دور استکان و تو در آغوشمان می گیری... چشم هایم را می بندم و نفس می کشم. به اندازه تمام غیبت هایت! زمزمه می کنی: _من؟ یا تو؟ سرم پایین می افتد... _من... از ذهنم می گذرد کاش کمی از خستگی هایم را برداری. بی آنکه به زبانم بلغزد «باشه ای» می شنوم... لبخند می زنم... نرم نوازشم می کنی... _آروم شدی؟ عمیق نفس می کشم... چشم هایم را باز می کنم. استکان هنوز دستم است و چای تو مثل همیشه سرد شده. خیره می شوم به جای خالی ات! عطر حضورت نگاهم را تا آسمان بالا می کشد. ممنون که در این شب دلتنگی، با بنده ات پشت یک میز نشستی... ممنون که آمدی معبودم! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
گاهی مدادی باشد، نقاشی هم می کشم... مدت ها قبل دیدمش. مثل همیشه از کارهای جدید هم پرسیدیم. او از تابلوهای معرق و تذهیبم و... و من از سیاه قلم هایش... با خوشحالی گفتم: _جدیدا طراحی هم می کنم. لبخند زد. _ببینم. گشتم و یکی از طرح ها را پیدا کردم. با ذوق گوشی را کشید و کمتر از چند ثانیه اخم هایش گره شد! معذب شدم. _خیلی بده؟ با همان صورت درهم گوشی را به طرفم گرفت و گفت: _بد که نه! ولی با این شخصیتی که داری فکر نمی کردم اهل کشیدن این طرح ها باشی! جا خوردم و دوباره به عکس خیره شدم! _مگه طرحش چیه؟ پوزخند زد و سرتا پایم را کاوید. _با این ظاهر چادری فکر نمی کردم بشینی زنِ ناخن لاک زده بکشی! چادرش را مرتب کرد و بدون اینکه منتظر دفاعیه ام بشود رفت! تمام حس و حالم خراب شد! اصلا تیر خلاص زد به ذوق هنری ام... مثل همیشه چندماهی همدیگر را ندیدیم. تا همین... شاید یک ماه قبل! پای رفتن نداشتم برای سلام گفتن! تغییر کرده بود. آنقدر زیاد که مغزم داشت گذشته را دانه به دانه محاسبه می کرد! غیبت چادرش زیادی توی چشم بود و رژ لب کمرنگی که با سیاهی خط چشم هایش هارمونی داشت! و من مدام فکرم مشغول است به افراطی که انتهایش به تفریط ختم می شود! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
شنیدین میگن خداوند محوریت عالم رو به خاطر نور وجودی حضرت زهرا سلام‌ علیها آفرید؟ یه چیز بگم و برم... تو حدیث کسا وقتی قراره جبرییل اصحاب عبا رو معرفی کنند، با اینکه حضرت محمد صل الله پیامبر هستند و بزرگ خانواده‌، اما اینطور خطاب می کنند... «آنان فاطمه است و پدرش و همسرش و پسرانش!!!» اثبات ولایت از این واضح تر؟ التماس دعا.... ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
به شخصه معتقدم ایراد بچه های انقلابی اینه که زیاد حرف می زنند! درست برعکس ضدانقلاب و اپوزیسیون های پر اسم و رسم دار! تا حالا با یه آدمی که مواضعش خاصه بحث کردید؟ اون یه تیتر شنیده و مدام تکرار می کنه و شما برای همون یه تیتر دو ساعت حرف می زنید! وقتی طرف میوفته گوشه رینگ ، تیتر بعدی رو مطرح می کنه. در هرحال درسته شما اطلاعات بالاتری داری اما بازنده ی اصلی این بحث هستید! درست مثل جنگ رسانه ای! بی بی سی میاد تیتر می زنه «ناتوانی ایران برای تهیه ی ماسک» و ما می‌ریم پشت بندش پونصد خط توجیه و توصیه و تکبیر می نویسیم، بدون اینکه حتی یکی از خودمون حوصله ی خودنش رو داشته باشیم! نمی دونم کی قراره بفهمیم دنیای الان، دنیای خلاصه نویسیه! کسی متن های طولانی مارو نمی خونه و اگر هم بخونه، تو خاطرش نمی مونه. اونا بلدن با ناخودآگاه آدم ها بازی کنند و ماهم خوب بلدیم بازی بخوریم! خیلی وقته این موضوع داره اذیتم می کنه. فکر می کنم وقتشه یه کاری کنم. یه کانال جدید می‌زنم. با تیتر به جنگ تیتر بریم!💪 اگه ضد انقلاب ازتون سوال می کنه، شما هم ازش سوال کنید! کوتاه و مختصر. وقت اون رسیده که ما طلبکار باشیم، نه اونا. به زودی لینک کانال رو اعلام می کنم. هرکس تمایل داشت خوشحال میشم همراهی مون کنه. م. رمضان خانی
لینک کانال جدید که به زودی فعالیتش شروع میشه. با تیتر به جنگ تیتر می رویم💪 https://eitaa.com/joinchat/2591227941C919e24d1d3
دلم زندان می خواهد! ترجیحاً با شکنجه! مثلا کودک شوم... حصار ، بازوهای پدرم باشد که تنگ در آغوشم گرفته! و شکنجه ته ریش هایی که از خنده نفسم را بند آورده! بعد هم سوار شانه هایش شوم تا برای رهایی پروازم دهد.... عجیب هوای زندان دارم! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
دنیا انگار یک چیزهایی کم دارد! نمی دانم دقیقا از کی و کجا؟ شاید از دی ماه! شاید هم.... آری بی شک هزار و اندی سال است که او را نداریم! هست!!! نه که نباشد! اما این بودن سخت تر از تمام نبودن های عالم است! دی ماه یک تلنگر بود! برای اینکه یادمان بیاید چقدر تنها هستیم. بی او... بی او ها.... انگار پدر سفر کرده و خدا برادر بزرگمان را گرفت، تا باور کنیم تکیه گاه فقط باباست... امامم... آقایم.... مولایم.... دیگر تاب ندارم! اینجا دنیا زیادی تنگ است! هوا برای نفس کشیدن کم می آید! و خوشبختی در پشت پرده ی چشم انتظاری مفقود شده! اینجا «العُسْرِ» تشدید گرفته، و در فراق «یُسْرًا» می گرید! بیا گمگشته ی هزار ساله... بیا که دنیا زیادی می تازد! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
قوری را کج می کنم. گل گاوزبان داخل استکان می ریزد و عطر لیمو عمانی اش، معده ام را تحریک می کند. بی اختیار استکان را به بینی ام نزدیک می کنم و عمیق نفس می کشم. یادم می آید چه عطرهایی را این روزها ندارم! عطر مادربزرگم با چشم هایی که مدت ها می شد، با دیدن قهر کرده بود! بچه که بودم گاهی از نبودنش می ترسیدم. هنوز یک سال نیست که در سرما می خوابد و من... این روزها عجیب می ترسم! دلم عطر حلیم بادمجان می خواهد! از مدرسه برمی گشتم و زنی مهربان برایم سفره پهن می کرد! او مشغول کشیدن می شد و من موهای فرفری اش را با لبخند نگاه می کردم. حالا او با مادربزرگ همسایه است! هوای عطر مدرسه دارم... هوای رنگ... قلمو... و مدادی که به زبری خودش را روی کاغذ کاهی بکشد! عطر کتلت می خواهم و دزدی سیب زمینی های سرخ شده! اصلا حاشیه چرا؟ من... عطر پیراهن مادر می خواهم... و دست های خسته ی بابا... من.... بوی خانه ی پدری هوس کردم! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
سلام. خب بریم سراغ یه تحلیل پویایی جدید. اسلحه هاتونو آماده کنید، من آماده م کشته بشم😁
(چارلی و کارخانه شکلات سازی) این فیلم از روی یکی از کتاب های پرفروش ساخته شده. و من خودم از اونجایی که اعتیاد به شکلات دارم، از عشاق این فیلم هستم😁 ✅اول از همه چارچوب اصلی داستان بر پایه ی خانواده بنا شده. نسل اول بی اهمیتی به خانواده و نسل دوم ترس از دست دادن خانواده. ❗️ویلی ونکا به خاطر شکلات و سخت گیری های پدرش از خانه فرار می کنه. نکته مثبتش اینه که الان خیلی تنهاست و نکته ی منفیش اینکه تو اجازه داری برای رسیدن به هدف والا حتی از خانواده ت بگذری! و قطعا بعد از به دست آوردن اون هدف دوباره پیش شون برگردی! ✅حالا یه نکته مثبت اینه که سعی کردن برای نسل دوم (بعد از ویلی ونکا) خانواده رو در سطح بالایی قرار بدن. می بینیم که چارلی، کارخانه ای که برنده شده رو به خاطر اینکه مجبوره خانواده‌شو ترک کنه، نمی پذیره. ❗️چارلی که در این فیلم نماد یه بچه ی خیلی خوب و با محبت و همه چیز تمامه، برای پیدا کردن کارت طلایی ، پولی که از روی زمین پیدا کرده مخفیانه تو دستش مشت می کنه و به مغازه شکلات فروشی می‌ره! جالبه که خانواده ش ، خصوصاً پدربزرگش به خاطر این دزدی شرافتمندانه حسابی تشویقش می کنند! چون چارلی به اون بلیط احتیاج داشت! (بازهم هدف وسیله رو خیلی راحت توجیه می کنه) ❗️شیطنت بزرگ کارگردان که در کتاب اصلی وجود نداره اینه که: وقتی اعلام میشه شکلات ها در جهان پخش شده دو سکانس می بینیم. اولی غرب که مردم با اخلاق تو صف ایستادن و دارن به ترتیب شکلات می خرن! دوم کشوری رو نشون میده با زیرنویس مراکش! لباس های مردم سنتی است و عمامه ای روی سر دارن که اثبات مسلمانی اونهاست. این آدم ها به شیوه ای کاملا وحشیانه به هم حمله می کنند و برای خرید شکلات به هم آسیب می زنند! ❗️قبل از اینکه فیلم وارد کارخانه بشه ، کارگردان قدرت رسانه رو به تصویر می کشه. اینکه چطور وقتی رسانه ها بخوان شکلات میشه سرخط اول تمام اخبار در دنیا!😏 ✅نکته ی مثبت دیگه ی این فیلم، در واقع انتقاد صریح به تربیت والدین داره. ما پنج بچه رو می بینیم ، با پنج شیوه ی اشتباه تربیتی. 1⃣پسر چاقی که اول حذف شد، نماد حریص بودن. 2⃣دختری که دماغش آبی شد، نماد فرزندی که از اول تشویق به اول شدن و بهترین بودن شده‌، اون هم به هر قیمتی! 3⃣دختر خودخواهی که نماد نه نشنیدن از خانواده بود. و هرچیزی ولو غیر ممکن پدرش براش تهیه می کرد. 4⃣پسر گیمور که با اتکا به کامپیوتر و بازی های نامناسب، از دنیای کودکی دور شده و در لابلای دو دنیای کودکی و بزرگسالی سرگردان و کلافه س! ✍ م. رمضان خانی @gahi_ghalam
ارتباط با نویسنده @maede_68
در این مجموعه ما شاهد اُفت شدیدی در کلیت سریال بودیم. چه در زمینه متن و چه در زمینه ی تغییر شخصیت ها. اول از همه کاملا مشخص شد که بار معنوی و اعتقادی داستان به گردن خشایار الوند بوده است( روحش شاد) و حالا که تیم پایتخت این گزینه را ندارد، همان نمادهای دینی را با تمسخر هرچه تمام تر به نمایش می گذارد. این موضوع در سکانس های نماز خواندن نقی و ظاهر و... کاملاً مشهود است! نکته ی دوم بی سرو ته بودن اصل قصه است! ما عادت داریم در پایتخت های قبل داستانی ببینیم که به اتفاق قابل تأملی ختم شود. مثل ماجرای داعش در پایتخت ۵ ، یا پایان پایتخت ۴ که خیلی خوب نشان داده شد با سرکار رفتن ستون عاطفی خانواده ، خیلی چیزها از دست می رود! اما در این قسمت ما به جای یک داستان منسجم روبرو شدیم با مجموعه ای از کنایه ها به نهادها و حتی اشخاص خاص! به نظر می‌آید این بودجه برای پایتخت در نظر گرفته شد، تا فقط به همه دوباره و چندباره اشتباهات عده ای خاص را برای همیشه نهادینه کند! اُفت انسانی شخصیت ها کاملا غیر قابل انکار است. فهیمه با ظاهری نشان داده شد تا اثرات ماهواره را اثبات کند و انتخاب درست همسر حتی روی ظاهر شخص موثر خواهد بود. اما برای هما، نقی و ارسطو هیچ توجیه قابل قبولی وجود ندارد! هما نقش عاقل و مودب این داستان ، تبدیل شده است به یک زنِ عصبیِ دروغگوی بی اراده! که حتی در برابرِ اصرار فهیمه به پروتز لب ، توان مقاومت ندارد! او حتی در برخورد با طاهره اثبات کرد چه شخصیت ضعیف و بی ثباتی دارد. ارسطو که نماد کامل یک آدم اهل خانواده و دوست دار اقوام بود، کسی که نماز می خواند و برای همسر فوت شده اش ، افطار نذری می دهد، با بنیه ای سست رو به خالکوبی می‌آورد و پسرخاله ای که حکم برادر دارد در منجلاب مواد مخدر رها می کند! و نقی‌‌‌... که متأسفانه چند پست اختصاصی می شود در موردش نوشت! مشکلات زمینه ای این مجموعه هم کم نبود! به صورت شستن فهیمه با شیر باز ، موقع قطع بودن آب، تا تغییر ناگهانی شماره ی پیراهن بهتاش در زمین بازی و برعکس گرفتن گوشی توسط ارسطو و... می توان اشاره کرد. و این ها همه نشان می‌دهد که عوامل پایتخت این بار، با بودجه ی کلانی که داشتند، فقط شعور مردم را به سخره گرفتند. امیدوارم بتوان صحنه ی خاصِ جفت گیری دو کوآلا در گوشی نیکا را هم جزو خطاها در نظر گرفت و نه شیطنت نویسنده! در هرحال پروژه ای مثل پایتخت برای آرش عباسی زیاد بزرگ بود و این آدم اثبات کرد چنین تریبونی در قد و اندازه ی او نخواهد بود! به نظرم پرونده ی پایتخت برای همیشه به اتمام رسید و یک خداحافظی تلخ در ذهن همه باقی گذاشت. ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
عادت چیز غریبی ست... مدام منتظری! شاید زنگی... پیامی... اصلا یک کلمه ی کوتاه... اینکه بپرسد: هستی؟ و تو جان دهی تا بنویسی: آره. و به سه نقطه ی لرزان بالا چشم بدوزی تا باز ، بنویسد. هرچند حرف های ساده... هرچند معمولی... هرچند... بماند. ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
وقتی مخاطبینت با ذوقن😊 #مهدیه_خانم
گاهی...قلم...
آدم باید پیرباشه که از اینا گوش کنه؟ یعنی من الان پیر شدم؟🙄 خودتونید😒 خیلی هم قشنگه😌
واژه ها در قحطی فرو می روند! و آرامشی که تازه جوانه زده، پژمرده تر از همیشه سر به خاک می گذارد... نور توان مقابله با ظلمت را ندارد و سخت مغلوب می شود! هراس می رقصد! فاصله ها می خندند! و تنهایی فریاد شوق سر می دهد! دست هایمان را بسته اند و به اسارت دنیا درآمده ایم! و در این زندانِ تنگ، چشم های نمناک مان به آسمان خیره مانده! به راهی که او می آید... 🤲اللهم عجل لولیک فرج ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam