eitaa logo
گاهی...قلم...
391 دنبال‌کننده
122 عکس
19 ویدیو
0 فایل
یا ابا صالح ادرکنی.... دست نوشته های م. رمضان خانی انتشار مطالب با ذکر منبع حلال است. ارتباط با نویسنده @maede_68
مشاهده در ایتا
دانلود
در این مجموعه ما شاهد اُفت شدیدی در کلیت سریال بودیم. چه در زمینه متن و چه در زمینه ی تغییر شخصیت ها. اول از همه کاملا مشخص شد که بار معنوی و اعتقادی داستان به گردن خشایار الوند بوده است( روحش شاد) و حالا که تیم پایتخت این گزینه را ندارد، همان نمادهای دینی را با تمسخر هرچه تمام تر به نمایش می گذارد. این موضوع در سکانس های نماز خواندن نقی و ظاهر و... کاملاً مشهود است! نکته ی دوم بی سرو ته بودن اصل قصه است! ما عادت داریم در پایتخت های قبل داستانی ببینیم که به اتفاق قابل تأملی ختم شود. مثل ماجرای داعش در پایتخت ۵ ، یا پایان پایتخت ۴ که خیلی خوب نشان داده شد با سرکار رفتن ستون عاطفی خانواده ، خیلی چیزها از دست می رود! اما در این قسمت ما به جای یک داستان منسجم روبرو شدیم با مجموعه ای از کنایه ها به نهادها و حتی اشخاص خاص! به نظر می‌آید این بودجه برای پایتخت در نظر گرفته شد، تا فقط به همه دوباره و چندباره اشتباهات عده ای خاص را برای همیشه نهادینه کند! اُفت انسانی شخصیت ها کاملا غیر قابل انکار است. فهیمه با ظاهری نشان داده شد تا اثرات ماهواره را اثبات کند و انتخاب درست همسر حتی روی ظاهر شخص موثر خواهد بود. اما برای هما، نقی و ارسطو هیچ توجیه قابل قبولی وجود ندارد! هما نقش عاقل و مودب این داستان ، تبدیل شده است به یک زنِ عصبیِ دروغگوی بی اراده! که حتی در برابرِ اصرار فهیمه به پروتز لب ، توان مقاومت ندارد! او حتی در برخورد با طاهره اثبات کرد چه شخصیت ضعیف و بی ثباتی دارد. ارسطو که نماد کامل یک آدم اهل خانواده و دوست دار اقوام بود، کسی که نماز می خواند و برای همسر فوت شده اش ، افطار نذری می دهد، با بنیه ای سست رو به خالکوبی می‌آورد و پسرخاله ای که حکم برادر دارد در منجلاب مواد مخدر رها می کند! و نقی‌‌‌... که متأسفانه چند پست اختصاصی می شود در موردش نوشت! مشکلات زمینه ای این مجموعه هم کم نبود! به صورت شستن فهیمه با شیر باز ، موقع قطع بودن آب، تا تغییر ناگهانی شماره ی پیراهن بهتاش در زمین بازی و برعکس گرفتن گوشی توسط ارسطو و... می توان اشاره کرد. و این ها همه نشان می‌دهد که عوامل پایتخت این بار، با بودجه ی کلانی که داشتند، فقط شعور مردم را به سخره گرفتند. امیدوارم بتوان صحنه ی خاصِ جفت گیری دو کوآلا در گوشی نیکا را هم جزو خطاها در نظر گرفت و نه شیطنت نویسنده! در هرحال پروژه ای مثل پایتخت برای آرش عباسی زیاد بزرگ بود و این آدم اثبات کرد چنین تریبونی در قد و اندازه ی او نخواهد بود! به نظرم پرونده ی پایتخت برای همیشه به اتمام رسید و یک خداحافظی تلخ در ذهن همه باقی گذاشت. ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
عادت چیز غریبی ست... مدام منتظری! شاید زنگی... پیامی... اصلا یک کلمه ی کوتاه... اینکه بپرسد: هستی؟ و تو جان دهی تا بنویسی: آره. و به سه نقطه ی لرزان بالا چشم بدوزی تا باز ، بنویسد. هرچند حرف های ساده... هرچند معمولی... هرچند... بماند. ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
وقتی مخاطبینت با ذوقن😊 #مهدیه_خانم
گاهی...قلم...
آدم باید پیرباشه که از اینا گوش کنه؟ یعنی من الان پیر شدم؟🙄 خودتونید😒 خیلی هم قشنگه😌
واژه ها در قحطی فرو می روند! و آرامشی که تازه جوانه زده، پژمرده تر از همیشه سر به خاک می گذارد... نور توان مقابله با ظلمت را ندارد و سخت مغلوب می شود! هراس می رقصد! فاصله ها می خندند! و تنهایی فریاد شوق سر می دهد! دست هایمان را بسته اند و به اسارت دنیا درآمده ایم! و در این زندانِ تنگ، چشم های نمناک مان به آسمان خیره مانده! به راهی که او می آید... 🤲اللهم عجل لولیک فرج ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
سلام. فقط چند ساعت تا اولین سحر فرصت باقی مانده. ازتون می خوام اگر خواسته یا ناخواسته حقی به گردنم دارید، حلال بفرمایید. اگر کسی هست که از این حق نمی گذره، پی وی اعلام کنه. التماس دعا
یکی از فانتزی هام همیشه این بوده یادم بره روزه م! بعد مثلاً یه لیوان شربت خنکی، یه کتلت سرد شده تو یخچالی، یا یه قاچ گنده هندوانه بخورم.😌 اما متأسفانه تنها خاطره م به این موضوع برمی گرده به چندسال قبل که پنیر گذاشتم تو پیش دستی و حواسم نبود دست پنیری مو بردم نزدیک دهنم.... و همون موقع مامانم گفت، دهن نزنی روزه ای😢 دوستان اشاره می کنند یه خاطره دیگه هم هست، برای همین پارسال😭 بگم؟... رفته بودیم افطاری، بعد همه سیبیل به سیبیل نشستن دور سفره منتظر اذان😢 هنوزم بگم؟... جا نبود من مجبور شدم بشینم مرز بین آقایون و خانمها کنار یکی از محارم😢 نگم دیگه ها؟... . . . هیچی دیگه همین تا نشستم اذان گفت. منم تند یه خرما انداختم دهنم. بعد عموم اشاره کرد اذان نگفته تبلیغ تلویزیونی بوده😭 آقا اینو گفت... همه نگاه ها زوم شد رو صورتم با این مضمون: (نمیری گشنه!) هیچی دیگه مجبور شدم تو همون حال خرما رو ۳۰ ثانیه تو دهنم نگه دارم تا اذان بگن😢 خدایا روزه دارانتو تو ماه مبارک تباه نکن😢 نچ... اعصابم خورد شد! من برم یکم گریه کنم بیام😄 پ. ن : کپی و نشر صد در صد ممنوع😡 ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
ارتباط با نویسنده @maede_68
یه مشکلی که من با فضای مجازی دارم‌ مربوط میشه به اسم پروفایل ها! یهو می بینی یه نفر پیام داده، تا میای اسمشو بخونی ، تایم باز بودن گروه تموم میشه!👇 عشق را در آن غروب سه شنبه ، درست زیر درخت کاج انتهای پارکِ دمِ خونه ی مامانت اینا درک کردم.... مگه جمله سازیه؟😕 یا مثلاً یه جوری اسم می ذارن که بعد از کلی قلب و گل و بوته و خار و خاشاک می رسی به یه حرف آر برعکس!😐 خو الان من چی صدات کنم؟ جناب آر عوضی؟😁 یه کسایی هم دیگه زیادی به اختصار نویسی علاقه دارن. 👈 . شد اسم پروفایل! آخه نقطه؟ یه بار به یکی شون گفتم، سلام ریز می بینمت. نمی دونم چرا بهش برخورد😕 وارد یه گروه میشی می بینی 👈 🙃🙃 نوشته غمگینم... مثل تمام روزهای گذشته! بعد👈 😡😡 جوابشو داده ، عزیزم آرام باش! این نیز بگذرد... 🤐🤐🤐 میای بیرون میری تو یه گروه دیگه، زخمیت نکنم نوشته ( وااااای فصل جوجه س، کی بلام جوجو می خله؟) بعد گوش مروارید جواب داده (خودم نوکرتم! لب تر کن سینه م واست ستبره)😳😳😳😳 یکی هم اسم پروفایلش یه آیه طولانی از قرآن گذاشته! خو من الان کارت دارم چی صدات کنم؟ تا برم وضو بگیرم بیا شروع به تلاوت کنم که شب شده! طرف اسم گذاشته گاهی رستمم ، گاهی افراسیاب!!! بزرگوار کمر فردوسی بزرگ رو شکستی با این دوقطبی! چرا وقتی اسم پروفایلت مریم نازنازیه، عکست یه مرد سیبیل کلفته؟ چی تو بقیه دیدی که فکر کردی باید جنسیت تورو تشخیص بدن؟ به شخصه آنقدر زخم خورده م که تا یکی میاد پی وی میگم به نام خدا جنسیت؟ پ. ن: یه اسم هایی در اصل زیباست و هیچ ایرادی نداره. اما واقعا درست نیست شأن اونها رو پایین بیاریم. 👇👇👇👇👇👇 الله به گروه پیوست! امیرالمومنین در حال نوشتن! عجل لولیک فرج از گروه خارج شد! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
می خواهم مدام به یادت باشم! مثل تمام سال های گذشته... آن سال ها که با پیراهنی بلند می دویدی. سوار تاب می شدی و موهای شانه نزده ات را به رخ باد می کشیدی... می خواهم دوچرخه کوچک سفید رنگت را به یاد بیاورم، و لبخندت از باز شدن کمکی هایش را به خاطر بسپارم! اصلا خرس سیاه و سفیدت را در آغوش بکش تا باهم دوباره به کوچه برویم... دوستانت را صدا بزن... گوهر... عطیه.‌‌... ریحانه.... فاطمه. آه نه! فاطمه دیگر در این دنیا نیست!! اصلا بیا باهم برویم لی لی بازی کنیم... سنگ سیاه و صافت را بردار و بی انداز روی شش! این عدد در بزرگسالی کم گیر می آید! نترس از زمین خوردن. خودم سر زانوی تازه سوراخ شده ات را بررسی می کنم! بعد بیا لب حیاط باهم هندوانه بخوریم و بی خیال دنیا باشیم! اصلاً این روزها تا دلت بخواهد سکه دارم! دست های کوچکت را به من بده تا سوار چرخ و فلک شویم! می دانی؟ دلم می خواهد بنشینم روی زمین گریه کنم و تو و دوستانت برایم بخوانید: _دختره اینجا نشسته گریه می کنه، زاری می کنه.... و من های های بگریم برای روزگاری که دیگر نیست... برای تو که ندارمت! دلم برایت تنگ شده کودکی هایم... ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam