#عکس_نوشت
#من
هیچ وقت فکر نمیکردم از اعداد درجه دماسنج اینقدر متنفر باشم؛ از دَهُم دَهُماش.
از ۳۷.۶
از ۳۸.۳
از ۳۹.۸
به علم ریاضی، اعداد در دماسنج جیوهای یکدهم یکدهم است اما در قاموس والدگری هر کداماش دنیا دنیا استرس و التهاب است.
#تو
دیشب وقتی پرستار سرمای سوزن را به پوست دستات رساند، یکبار و تنها یکبار لرزیدی؛ و بعد بیصدا با حلقه اشکی به دور تیلۀ چشمانت اول، دو ظرف نمونه خون را تماشا کردی و بعد قطره قطره سِرُم را. مادرت میگوید تو مثل من هستی؛ تو دار! اما دیشب فهمیدم تو مثل خودت هستی خیلی خیلی خیلی تو دار.
تنت سلامت پسر!
بعدالتحریر:
به برکت اسم «شافی» حضرت رحمان، حال پسرم خیلی بهتر است.
تن عزیزانتان صحیح و سالم
#تب
#درجۀ_جیوهای
#سیونُه_درجۀ_سانتیگراد
هدایت شده از حرفیخته
حرفیخته را باز میکنم. توی باکس، متن را paste میکنم. بعد select all و بعد delete.
به ارواح خودم چند تا آبنکشیده میفرستم و تهش دهن کج میکنم: "تو که جیگرِ خودافشایی نداشتی، بیجا کردی خودتو قاتی نویسندهها جا کردی."
#روتین_های_یک_مغز_گونیپیچشده
هدایت شده از [ هُرنو ]
#عباس_معروفی (که خدا رحمتش کند)، در کتاب #تماما_مخصوص اش، میگوید:
«تاریخ مثل یک صفحهٔ کاغذ است که ما روی پهنهاش زندگی میکنیم و درد میکشیم، دردی به پهنای کاغذ. وقتی گذشتیم در پروندهٔ تاریخ به شکل خطی دیده میشویم، همان خط لبهٔ کاغذ.
گاهی هم اصلا دیده نمیشویم.»
همین :)
یاد این غزل #حسین_صفا میافتم که مطلعش این بود:
اگر کسی شب سرما به ابرها زد و گم شد، مرا به یاد بیارید...
آقاچاوشی هم صوتیاش کرده است.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم_نوشت
این 👆 فیلم را ببینید سپس پست زیر 👇 را بخوانید.
#کتاب_نوشت
تابستان امسال، صبح روز عید غدیر، برای اولین بار در عمرم، به عنوان یک زادۀ تهران، تهرانگردی کردم. آن هم به همت جناب جواهری (خدایا به سلامت دارَشْ).
آن برنامۀ تهرانگردی، بر اساس بخشی از نوشتههای ادوارد براون در کتاب #یک_سال_در_میان_ایرانیان بود.
تهرانی که براون در آن ایام دیده بود بسیار متفاوت از تهران ۱۴۰۲ ما بود؛ شکی نیست. اما روش و شیوه انگلیسی آن موقع، با انگلیسی ۱۴۰۲ تفاوت چندانی نکرده است. مصداقاش فیلم بالا.
ضمنا، نسخه صوتی این کتاب را میتوانید از طاقچه بشنوید.
@gahnevis
#بریدۀ_کتاب
#حرف_آخر
مثل خورشید
از پشت تاریکیهای من
درآمد و خندید
بیدریغ.
مثل یک کشتی
در دریای اشکهای من
فرونشست و غرق شد
بیدلیل.
این،
همۀ داستان بود.
#نامههای_عاشقانه
#عباس_معروفی
@gahnevis
هدایت شده از حُفره
https://survey.porsline.ir/s/Tc5eElh
دوستان تهرانی عزیز
خیلی لطف میکنید اگه به دانشجوی فلکزدهای کمک کنید و این پرسشنامه رو پُر کنید😫
خیلی ممنون میشم
گاه نوشتههایم
https://survey.porsline.ir/s/Tc5eElh دوستان تهرانی عزیز خیلی لطف میکنید اگه به دانشجوی فلکزدهای
#پست_موقت
هماکنون نیازمند یاری سبز پررنگتان هستند.
Abdolreza Helali - Nahelatal Jesm - 128.mp3
4.92M
#وای_مادرم
ناحلة الجسم یعنی
نحیف و دلشکسته میری
جوونی اما مادر پیری
بهونۀ سفر میگیری
باکیة العین یعنی
بارون غصهها میباره
چشای مادر ما تاره
دیگه علی (علیه السلام) شده بیچاره
منهدة الرکن یعنی
توون برات نمونده بانو
کی قلبتو سوزونده بانو
کی بالتو شکونده بانو
معصبه الراس یعنی
بستی سری رو که پر درده
رنگ رخ تو مادر زرده
تو کوچه کی جسارت کرده
جوری لگد خوردی که
نمیتونی بلند شی از جات
جای غلاف رو بازوهات
داری میری کنار بابات
هیچ کسی ای وای من
نگفت تو کوچه به اون کافر
نزن زن رو جلوی شوهر
بمیره زینبات ای مادر
وای مادرم
@gahnevis
هدایت شده از [ هُرنو ]
چند روز پیش، با عزیزان و رفیقان گروه درجهیک و ناب #سهکتاب، جلسهای داشتیم با آقای #مجید_قیصری. بهانهٔ جلسه، کتاب سه کاهن اثر نویسنده بود. اما همانطور که انتظارش را میکشیدم، آقای قیصری دست ما را گرفتند و کشاندند وسط بحث #زیست_و_سلوک_هنری.
حقا که استفاده کردم.
بعضی از صحبتهای ایشان را برایتان نوشتهام. حیفم آمد نخوانیدش:
🔰🔰🔰
«کسی که حرفهایه، همهچیش حرفهایه. حرفهایگری به این نیست که من پنجاه جلد کتاب داشته باشم. خواب شما، خوراک شما، نشستن شما، زمانی که کار میکنید، مهمه.
من تحت هر شرایطی باید حداقل ۵۰۰ کلمه بنویسم. سر همون ساعتی که باید بشینم. اینکه هر وقت حسش بیاد نیست که. این چه حرفهایگری ایه؟ آدم باید یه اندوخته جمع کنه. همه چیز باید برنامه داشته باشه. اگه کسی نظم توی نوشتن نداشته باشه هیچی نداره. باید جای نوشتنتون مشخص باشه. ذهن عادت میکنه. سلوک نوشتن باید داشته باشید. اگه نداشته باشید هیچی ندارید. شما توی هر شغلی برید سلوک دارن. رانندهها سلوک دارن. کجا بنزین بزنم؟ کجا صبونه بخورم؟
در هر صنف و رشتهای اگه سلوک نداشته باشید، میشید دیمی!
کارمندید شما؟ خب شب بنویسید. ولی بنویسید. این حرفا که حالا هر وقت حالش بیاد هر وقت حسش اومد و اینا رو نداریم! من روزانه مشخص میکنم که چقدر نوشتم...»
راستی، دیشب تولد ایشان هم بود :)
پینوشت: #سهکتاب، حالا نه ماهش شده. دارد کمکم راه میافتد و من لذت میبرم که عضوی از این گروه هستم. در گوشی بگویم که برای سال بعد ممکن است عضوگیری داشته باشیم. :)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف