#بریدۀ_کتاب
#حرف_آخر
مثل خورشید
از پشت تاریکیهای من
درآمد و خندید
بیدریغ.
مثل یک کشتی
در دریای اشکهای من
فرونشست و غرق شد
بیدلیل.
این،
همۀ داستان بود.
#نامههای_عاشقانه
#عباس_معروفی
@gahnevis
هدایت شده از حُفره
https://survey.porsline.ir/s/Tc5eElh
دوستان تهرانی عزیز
خیلی لطف میکنید اگه به دانشجوی فلکزدهای کمک کنید و این پرسشنامه رو پُر کنید😫
خیلی ممنون میشم
گاه نوشتههایم
https://survey.porsline.ir/s/Tc5eElh دوستان تهرانی عزیز خیلی لطف میکنید اگه به دانشجوی فلکزدهای
#پست_موقت
هماکنون نیازمند یاری سبز پررنگتان هستند.
Abdolreza Helali - Nahelatal Jesm - 128.mp3
4.92M
#وای_مادرم
ناحلة الجسم یعنی
نحیف و دلشکسته میری
جوونی اما مادر پیری
بهونۀ سفر میگیری
باکیة العین یعنی
بارون غصهها میباره
چشای مادر ما تاره
دیگه علی (علیه السلام) شده بیچاره
منهدة الرکن یعنی
توون برات نمونده بانو
کی قلبتو سوزونده بانو
کی بالتو شکونده بانو
معصبه الراس یعنی
بستی سری رو که پر درده
رنگ رخ تو مادر زرده
تو کوچه کی جسارت کرده
جوری لگد خوردی که
نمیتونی بلند شی از جات
جای غلاف رو بازوهات
داری میری کنار بابات
هیچ کسی ای وای من
نگفت تو کوچه به اون کافر
نزن زن رو جلوی شوهر
بمیره زینبات ای مادر
وای مادرم
@gahnevis
هدایت شده از [ هُرنو ]
چند روز پیش، با عزیزان و رفیقان گروه درجهیک و ناب #سهکتاب، جلسهای داشتیم با آقای #مجید_قیصری. بهانهٔ جلسه، کتاب سه کاهن اثر نویسنده بود. اما همانطور که انتظارش را میکشیدم، آقای قیصری دست ما را گرفتند و کشاندند وسط بحث #زیست_و_سلوک_هنری.
حقا که استفاده کردم.
بعضی از صحبتهای ایشان را برایتان نوشتهام. حیفم آمد نخوانیدش:
🔰🔰🔰
«کسی که حرفهایه، همهچیش حرفهایه. حرفهایگری به این نیست که من پنجاه جلد کتاب داشته باشم. خواب شما، خوراک شما، نشستن شما، زمانی که کار میکنید، مهمه.
من تحت هر شرایطی باید حداقل ۵۰۰ کلمه بنویسم. سر همون ساعتی که باید بشینم. اینکه هر وقت حسش بیاد نیست که. این چه حرفهایگری ایه؟ آدم باید یه اندوخته جمع کنه. همه چیز باید برنامه داشته باشه. اگه کسی نظم توی نوشتن نداشته باشه هیچی نداره. باید جای نوشتنتون مشخص باشه. ذهن عادت میکنه. سلوک نوشتن باید داشته باشید. اگه نداشته باشید هیچی ندارید. شما توی هر شغلی برید سلوک دارن. رانندهها سلوک دارن. کجا بنزین بزنم؟ کجا صبونه بخورم؟
در هر صنف و رشتهای اگه سلوک نداشته باشید، میشید دیمی!
کارمندید شما؟ خب شب بنویسید. ولی بنویسید. این حرفا که حالا هر وقت حالش بیاد هر وقت حسش اومد و اینا رو نداریم! من روزانه مشخص میکنم که چقدر نوشتم...»
راستی، دیشب تولد ایشان هم بود :)
پینوشت: #سهکتاب، حالا نه ماهش شده. دارد کمکم راه میافتد و من لذت میبرم که عضوی از این گروه هستم. در گوشی بگویم که برای سال بعد ممکن است عضوگیری داشته باشیم. :)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
22.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ با نویسندگی، زندگی کن!
🔻 آغاز ثبتنام نویسندگی خلاق
🆔 http://B2n.ir/f49884
#بانویسندگی_زندگی_کن
#نویسندگی_خلاق
| @mabnaschoole |
#خداحافظ_افسربانو
نامش افسر بود. همیشۀ بچگیام از شنیدن نامش چشمانم گِرد میشد. فکر میکردم افسرها لباس پلیس میپوشند و سر چهارراهها میایستند و برای ماشینها چراغ سبز و قرمز میکنند و یا در خیابانها دزدها را میگیرند ولی این افسر من پای اجاقگاز میایستاد، خانه جارو میزد و یا از روی تشکچه مخصوصاش بر همه چیز ریاست میکرد.
بزرگ که شدم فهمیدم بازیگری به نام افسر اسدی هم هست و افسر من، تنها افسر خانم روی کرۀ زمین نیست.
وقتی میخندید دوست داشتی با خندهاش بخندی. شیرین میخندید. دندان نداشت، شده بود یک نوزاد بزرگ؛ آنقدر نقلی بود که دوست داشتی لپهایش را بگیری و بکشی.
دیوانۀ زرشکپلو با مرغهایش بودم. خانهاش همیشه بوی عطر برنج دمکرده میداد. آب طالبی را در خانه او کشف کردم. وقتی میبوسید آنقدر محکم و جانانه بود که شاید لازم بود بعدش فیزیوتراپی میرفتی.
افسر دنیای من امروز به ناگاه تصمیم گرفت سفر کند. در اواخر سالهای بودنش درد همدمش شده بود؛ دردی منحصر به خودش.
اَجر لحظه لحظۀ صبر کردنهایش بر درد این همه سالها را حضرت رب به احسن وجه برایش جبران کند.
خداحافظ مامانبزرگ
منت دارتان میشوم اگر به فاتحهای مهمانش کنید.
#افسرها_هم_فاتحه_میخواهند
@gahnevis