Salman:
📌 سیرهی مبارزاتی امام کاظم علیه السلام
🔹 در نگاه عوامانه، برخی خیال میکنند امام کاظم علیه السلام یک شخصیت منفعل بوده و به همین خاطر حاکمان جبّار ایشان را به راحتی به زندان انداخته و به شهادت رساندند.
🔸 با نگاهی به سیرهی مبارزاتی امام موسیبنجعفر علیهالسلام بهروشنی درمییابیم که ایشان فعالانه در برابر ستمهای خلیفه عباسی ایستادگی کردند.
🔹 در آن هنگام که حضرت در زندان زیر شکنجهها و فشار حداکثری قرارمی گیرد، هارونالرشید شخصی بنام «ربیع» را برای مذاکره وگفتگو به نزد امام کاظم علیهالسلام میفرستد تا از حضرت بخواهد در قبال آزادی خود، تقاضای هارون الرشید را برآورده کند.
🔸 امام کاظم علیهالسلام باکمال بیاعتنایی به خواستهی هارون، میفرمایند: «اموال خودم در نزد من حاضر نیست تا از آن بهرهمند گردم، و خداوند مرا درخواستکننده از خلق نیافریده است.»
🔹 شخصی دیگر به نام «یحیی بن خالد» که حامل پیام هارون بود برای مذاکرهی دوباره به نزد امام کاظم علیهالسلام به درون زندان اعزام میشود. پیام حاوی این مضمون بود که اگر حضرت از هارون یک عذرخواهی کوتاهی داشته باشد در عوض آن، منِ هارون سوگند خود را خواهم شکست و تو را از زندان بیرون خواهم کرد.
🔸 در اینجا نیز حضرت تاکتیک مقاومت قهرمانانه را اگرچه هزینه آن شهادت باشد بر چالشِ سازش که بهمراتب هزینهی آن سنگین تراست ترجیح میدهد.
📎 #اعتقادات
📎 #امام_كاظم_عليه_السلام
📎 #شهادت_امام_كاظم
Salman:
عنایت حضرت باب الحوائج امام موسی بن جعفر علیه السلام
حضرت علامه می فرمودند:
در ایامی که در سامرا بودم به مرض حصبه مبتلا شدم و هرچه در آنجا معالجه نمودم، مفید واقع نشد...
مادرم با برادرانم مرا از سامرا به کاظمین برای معالجه آوردند و در آنجا نزدیک صحن مطهر یک اتاق در مسافرخانه تهیه و به معالجه من پرداختند.
این معالجات مؤثر واقع نشد و من بیهوش افتاده بودم. وقتی از معالجه پزشکان کاظمین مأیوس شدند، یک روز به بغداد رفته و یک طبیب را برای من به کاظمین آوردند.
همین که آن طبیب بغدادی نزدیک بستر من آمد و می خواست مشغول معاینه شود من در اتاق احساس سنگینی کردم و بی اختیار چشمم را باز کردم دیدم خوکی بر سر من آمده است.
بی اختیار آب دهان خود را به صورتش پرتاب کردم.
گفت: چه می کنی⁉️چه میکنی⁉️من دکترم ‼️من دکترم‼️
نسخه ای را تهیه کرد که ابداً مؤثر واقع نشد و من لحظات آخر عمرم را سپری می کردم.
❇️ تا اینکه دیدم حضرت عزرائیل وارد شد...
با لباس سفید و بسیار زیبا و خشرو و خوش منظره و خوش قیافه... پس از آن #پنج_تن علیهم السلام؛ حضرت رسول اکرم و حضرت امیر المومنین و حضرت فاطمه زهرا و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین صلوات الله علیهم اجمعین به ترتیب وارد شدند...
همه نشستند و به من تسکین دادند و من مشغول صحبت کردن با آل عبا شدم وآنها نیز مشغول گفتگو با هم بودند.
❇️ در این حال که من به صورت ظاهراً بیهوش افتاده بودم، دیدم مادرم پریشان شده و از پله ها بالای بام مسافرخانه رفته و رو به گنبد حضرت #موسی_بن_جعفر کرده و عرض کردند:
یا موسی بن جعفر من به خاطر شما بچه ام را اینجا آوردم شما راضی هستید بچه ام را اینجا دفن کنند ومن تنها برگردم؟ حاشا و کلاّ... (البته این مناظر را علامه با چشم دل و ملکوتی می دیدند نه با چشم سر... و بدن افتاده و ایشان عازم ارتحال است.)
علامه عسکری در ادامه فرمودند:
همین که مادرم با امام موسی بن جعفر سلام الله علیهما مشغول صحبت بود، دیدم آن حضرت به اتاق ما تشریف آوردند....
امام موسی کاظم علیه السلام به #رسول_خدا عرض کردند:
خواهش میکنم تقاضای #مادر #این_سید را بپذیرید.
حضرت رسول الله رو کردند به جناب عزرائیل و فرمودند برو تا زمانی که خداوند مقرر فرماید.
خداوند به واسطه #توسل_مادرش عمر او را تمدید کرده است، ما هم می رویم ان شاءالله برای موقع دیگر.
💢 مادرم از پله ها پایین آمد و من نشستم و از دست مادرم به قدری ناراحت بودم که حدّ نداشت. به ایشان عرض کردم: چرا این کار را کردی❗️
داشتم با پنج تن آل عبا صلوات الله علیهم می رفتم و تو آمدی جلوی ما را گرفتی نگذاشتی حرکت کنیم...
📚کتاب معاد شناسی علامه طهرانی ره ج اول
📚 مرزدار مکتب اهل بیت علیهم السلام
#امام_کاظم علیه السلام
#شهادت_امام_کاظم علیه السلام
#عنایت_باب_الحوائج
#وقف_اهل_بیت_علیهم_السلام