#رمان_شنود📟
#پارت۴۵
از زبون #شیوا_نظری
+شهرام کیارش
۳۵ ساله
متولد ۲۵ خرداد ۱۳۶۷
تحصیلات: لیسانس حسابداری
فعلا برای سفارت انگلیس کار میکنه. توی کار صادر کردن ویزاست
نام پدر: عباس
نام مادر: ریحانه قنبری
خواهر و برادر: ۱ خواهر و ۲ تا برادر داره.
اقا، من با فرشته هماهنگ شدم و تونستیم آدرس پیچ اینستاگرامش رو پیدا کنیم. اتفاقا پیچش فعاله و اخرین پستش هم مال دیروز ساعت ۵ عصره.
آرمین: خب، دیگه؟
+چند تا عکس توی پیجش بود که...خودتون ببینید.
آرمان: اینا که...
فرسته: عکسای خودش و سوژه اصلی پرونده یعنی هارپر وینسلت.
سهیل: پس اینم با هارپر ارتباط داشته.
آرمین: اتفاقا چون با هارپر ارتباط داشت برامون عجیب بود...ارتباط با یک افسر ارشد MI6 جرم سنگینیه.
آرمان: خب الان باید چیکار کنیم؟
آرمین: دست خودتو میبوسه آرمان جان😁
آرمان: من باید چیکار کنم😶(ذهن آرمان:یا خدا چه نقشه ای برام کشیدن😬)
شیوا: باید به عنوان کسب که میخواد ویزای انگلیس رو بگیره بری توی سفارت. بعدش به محل کارش شنود وصل میکنی.
آرمین بعدم دستگاه تخلیه اطلاعات و هک رو به گوشیش وصل میکنی.
شیوا: به همین راحت☺️
آرمان: به همین راحتی هم نیستااا😑
آرمین:😄...خانم نظری اقا آرمان رو ببرید اتاق گریم😁
آرمان: عه😶اتاق گریم برا چی؟😦...همینطوری میرم دیگه😨عه نکن شیوا😠😟
+بیاااا بیاااااا😂
آرمین:😂❤️
آرمان: عه اقا آرمین برا چی؟😐...سهیل تو یه چیزی بگو😰
سهیل: من کاره ای نیستم😁😂
آرمان: عه...اقا آرمین😭😰
آرمین: برو دیگه😂
فرشته: اقا من برم روی پرونده کار کنم. شاید بتونم یک چیز جدید پیدا کنم ازش.
آرمین: 😂...بفرمایید😁...
ادامه دارد...🌱
نویسنده: N.Z
پ.ن: بیچاره آرمان😂...
#رمان_شنود📟
#پارت۴۶
از زبون #فاطمه_احمدی
_فاطمه
+هوم😴
_فاطمهههه
+هان😨🥱
_جی پی اس هارپر داره حرکت میکنه😬
+واقعا؟...ببینم🥱😳......ساعت چنده؟
_۱۰ صبح🙄
+خیلی خب...من به بچه ها خبر میدم...توعم برو آماده بشو😬
_باشه.
#فرامرز
دلنگ دولونگ دلنگ دولونگ
+الو😴.....
+نمیفهمم چی میگی فاطمه🥱😴.....
_ کیه؟🥱
+باشه باشه😑🥱.....
+خدافظ.....
_فاطمه بود؟🥱
+اره....حسین کارمون ساختس😑باید بریم دنبال هارپر.
_الان؟😳😑
+ساعت ۱۰ صبحه😬.
_عه...خیلی خب بریم😐
#فاطمه_احمدی
معلومه یک نقشه شوم تو سر این هارپره🤦♀به احتمال زیاد میخواد این سادیا رو حذ...چی؟😳
+مهسا نکنه این هارپر میخواد مریم سارمیو حذف کنه؟😬
مهسا: نمیدونم😐شاید درست باشه😬
حسین: سلام بچه ها بدوئید بریم.
فرامرز: با کدوم ماشین؟
مهسا: اقا آرمین برامون ماشین فرستاده.
حسین: با راننده یا بی راننده؟
مهسا: بی راننده.
حسین: اها پس خودم میرونمش😁
فرامز چی میگی داداش؟🤨
+خودم میرونم فقط بریم😐
سوار ماشین شدیم. از روی جی پی اس گوشی هارپر رسیدیم دم سفارت ایران تو روسیه.
+ ماشینش کدومه؟
مهسا: اون سفیده که اونجاس.
حسین: هردوشون داخل ماشینن. کارن و هارپر.
مهسا: احتمالا دارن سادیا رو تعقیب میکنن.
حسین: بله درسته🙂
فرامرز:😐
+😐
مهسا:😑🤭.....اها مریم سارمی اومد.
سوار ماشین شد. هارپر اینا افتادن دنبالش. ما هم افتادیم دنبال هر دوشون😁باید زنگ بزنم به اقا آرمین و گزارش بدم...نه حسین زنگ بزنه بهتره😕
+حسین
حسین: هوم؟ رانندگیتو کن.
+وا چه ربطی داره؟😐...به اقا آرمین زنگ بزن گزارش بده.
حسین: اها از اون لحاظ؟...باشه.
+پس از کدوم لحاظ؟😑
فرامرز: عهم😬😑
ادامه دارد...🌱
نویسنده: N.Z
پ.ن: دعوای دایی و خواهر زاده😁...
#رمان_شنود📟
#پارت۴۷
از زبون #آرمین
داشتم به پرونده هارپر وینسلت فکر میکردم.اینکه چطور یک زن ۳۳ ساله انقدر میتونه مرموز و...عه یه شماره روسیه ای داره بهم زنگ میزنه...حتما از بچه هان.
+بله؟
حسین:سلام اقا خوبین؟
+حسین تویی...خوبم...چیشده؟
حسین: هیچی اقا اومدم بهتون گزارش بدم.
+خب بگو.
حسین: اقا دیشب که مارسیدیم موقعیت هارپر توی یک هتل ۵ ستاره معروف مسکو بود. صبح حدودای ساعت ۱۰ موقعیت هارپر شروع کرد به حرکت و مارو برد سمت سفارت ایران. الان هم ماشین هارپر پشت سر ماشین سادیا در حال حرکته.
+خیلی خب. به محض اینکه...
حسین: اقا واستادن. به نظر میاد اینجا خونه مریم سارمی باشه...فاطمه پلاکو شناسایی کن ببین خونه کیه.
+😐❤️
حسین:...عه شرمنده آقا چی میخواستین بگین؟🤦♂
+به محض اینکه سوژه یک خواست وارد عمل بشه شما هم وارد عمل میشید...پشتیبانی تیم هم با خودت حسین.
حسین: چشم آقا.
+با من هم در تماس باش.
حسین: چشم.
+خدا پشت و پناهتون.
حسین: چشم اقا...
+😐😂
حسین: چیز نه یعنی...ممنون خدا پشت و پناه شما هم باشه🤦♂😬
+اها😂...بعد عملیات هم حتما بخواب😄
حسین: چشم اقا😂❤️
+خداحافظ .
حسین: یاعلی.
#فاطمه_احمدی
فرامرز: من برم یکچیز بگیرم بخوریم😬
+شکمو😂
فرامرز: نه وجدانا شما گشنتون نیست؟😐
حسین: من که گشنمه😁شما چی مهسا خانم؟ اگه گرسنتونه برم براتون یکچیزی بخرم☺️
+😐
مهسا: عه😕...ممنون...هرچی برای خودتون گرفتید برای منم بگیرید🙂
حسین: چشم...خب بریم فرامرز.
فرامرز: تو چیزی میل نداری فاطمه؟
+ هرچی گرفتید برای منم بگیرید😁❤️
فرامرز: خیلی خب پس بریم.
حسین چرا اینجوری شده؟😐به مهسا همش حق میده و از اینجور کارا میکنه🤦♂ وایسا ببینم نکنه...عاشق مهسا شده؟😂بزار تو پیامک از فرامرز بپرسم.😁
+سلام دوباره فرامرز.
فرامرز جان: سلام...چیه؟ چیزی مد نظرته برای خوراکی؟
+نه...میگم توعم متوجه رفتار عجیب حسین شدی؟
فرامرز جان: عههههه توعم فهمیدی عاشق مهسا خانم شده؟
+تو از کجا فهمیدی عاشقش شده؟😂
فرامرز جان: خودش بهم گفت.
+به نظرت خاستگاریش کنم برا حسین؟
فرامرز جان: انقدر زود؟
+😁
ادامه دارد...🌱
نویسنده: N.Z
پ.ن: فاطمه جان از تو بعیده😅...
بچه ها نظراتتون رو درباره کانال بفرستید
اصلا دوست دارید رمان شنود ادامه پیدا کنه؟
اگه بیشتر ۱۰ تا نظر نفرستید کانال رو حذف میکنم🥲
https://daigo.ir/pm/wugn5G
یک کانال رمان جدید زدم🤌
اونجا نوع قلمم تقریبا مثل رمان های پرتقاله و فکر کنم جذاب تر باشه.
اگه دوست دارید بخونیدش واردش بشید.
ژانرشم درام رازآلود جنایی
@h_dark6