eitaa logo
< رمان امنیتی >
46 دنبال‌کننده
12 عکس
1 ویدیو
0 فایل
♡بسم رب خلق المهدی♡ ن.ز هستم نویسنده رمان های کانال🥲 رمان هایی از جنس سریال گاندو... ورود اقا پسر ها به کانال و خوندن رمان ها ممنوع¡🚫 فروارد رمان ها در هر صورت ممنوع¡🚫 لفت نده🙃 بی صدا کن🤭 ۴۰🛩........۵۰
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لفت ندید دیگه...🥲
سلام دوستام...🤍
ظهرتون بخیر🌻😁
بریم برای پارت جدید😉
📟 از زبون +شهرام کیارش ۳۵ ساله متولد ۲۵ خرداد ۱۳۶۷ تحصیلات: لیسانس حسابداری فعلا برای سفارت انگلیس کار میکنه. توی کار صادر کردن ویزاست نام پدر: عباس نام مادر: ریحانه قنبری خواهر و برادر: ۱ خواهر و ۲ تا برادر داره. اقا، من با فرشته هماهنگ شدم و تونستیم آدرس پیچ اینستاگرامش رو پیدا کنیم. اتفاقا پیچش فعاله و اخرین پستش هم مال دیروز ساعت ۵ عصره. آرمین: خب، دیگه؟ +چند تا عکس توی پیجش بود که...خودتون ببینید. آرمان: اینا که... فرسته: عکسای خودش و سوژه اصلی پرونده یعنی هارپر وینسلت. سهیل: پس اینم با هارپر ارتباط داشته. آرمین: اتفاقا چون با هارپر ارتباط داشت برامون عجیب بود...ارتباط با یک افسر ارشد MI6 جرم سنگینیه. آرمان: خب الان باید چیکار کنیم؟ آرمین: دست خودتو میبوسه آرمان جان😁 آرمان: من باید چیکار کنم😶(ذهن آرمان:یا خدا چه نقشه ای برام کشیدن😬) شیوا: باید به عنوان کسب که میخواد ویزای انگلیس رو بگیره بری توی سفارت. بعدش به محل کارش شنود وصل میکنی. آرمین بعدم دستگاه تخلیه اطلاعات و هک رو به گوشیش وصل میکنی. شیوا: به همین راحت☺️ آرمان: به همین راحتی هم نیستااا😑 آرمین:😄...خانم نظری اقا آرمان رو ببرید اتاق گریم😁 آرمان: عه😶اتاق گریم برا چی؟😦...همینطوری میرم دیگه😨عه نکن شیوا😠😟 +بیاااا بیاااااا😂 آرمین:😂❤️ آرمان: عه اقا آرمین برا چی؟😐...سهیل تو یه چیزی بگو😰 سهیل: من کاره ای نیستم😁😂 آرمان: عه...اقا آرمین😭😰 آرمین: برو دیگه😂 فرشته: اقا من برم روی پرونده کار کنم. شاید بتونم یک چیز جدید پیدا کنم ازش. آرمین: 😂...بفرمایید😁... ادامه دارد...🌱 نویسنده: N.Z پ.ن: بیچاره آرمان😂...
📟 از زبون _فاطمه +هوم😴 _فاطمهههه +هان😨🥱 _جی پی اس هارپر داره حرکت میکنه😬 +واقعا؟...ببینم🥱😳......ساعت چنده‌؟ _۱۰ صبح🙄 +خیلی خب...من به بچه ها خبر میدم...توعم برو آماده بشو😬 _باشه. دلنگ دولونگ دلنگ دولونگ +الو😴..... +نمیفهمم چی میگی فاطمه🥱😴..... _ کیه؟🥱 +باشه باشه😑🥱..... +خدافظ..... _فاطمه بود؟🥱 +اره....حسین کارمون ساختس😑باید بریم دنبال هارپر. _الان؟😳😑 +ساعت ۱۰ صبحه😬. _عه...خیلی خب بریم😐 معلومه یک نقشه شوم تو سر این هارپره🤦‍♀به احتمال زیاد میخواد این سادیا رو حذ...چی؟😳 +مهسا نکنه این هارپر میخواد مریم سارمیو حذف کنه؟😬 مهسا: نمیدونم😐شاید درست باشه😬 حسین: سلام بچه ها بدوئید بریم. فرامرز: با کدوم ماشین؟ مهسا: اقا آرمین برامون ماشین فرستاده. حسین: با راننده یا بی راننده؟ مهسا: بی راننده. حسین: اها پس خودم میرونمش😁 فرامز چی میگی داداش؟🤨 +خودم میرونم فقط بریم😐 سوار ماشین شدیم. از روی جی پی اس گوشی هارپر رسیدیم دم سفارت ایران تو روسیه. + ماشینش کدومه؟ مهسا: اون سفیده که اونجاس. حسین: هردوشون داخل ماشینن. کارن و هارپر. مهسا: احتمالا دارن سادیا رو تعقیب میکنن. حسین: بله درسته🙂 فرامرز:😐 +😐 مهسا:😑🤭.....اها مریم سارمی اومد. سوار ماشین شد. هارپر اینا افتادن دنبالش. ما هم افتادیم دنبال هر دوشون😁باید زنگ بزنم به اقا آرمین و گزارش بدم...نه حسین زنگ بزنه بهتره😕 +حسین حسین: هوم؟ رانندگیتو کن. +وا چه ربطی داره؟😐...به اقا آرمین زنگ بزن گزارش بده. حسین: اها از اون لحاظ؟...باشه. +پس از کدوم لحاظ؟😑 فرامرز: عهم😬😑 ادامه دارد...🌱 نویسنده: N.Z پ.ن: دعوای دایی و خواهر زاده😁...
📟 از زبون داشتم به پرونده هارپر وینسلت فکر میکردم.اینکه چطور یک زن ۳۳ ساله انقدر میتونه مرموز و...عه یه شماره روسیه ای داره بهم زنگ میزنه...حتما از بچه هان. +بله‌؟ حسین:سلام اقا خوبین؟ +حسین تویی...خوبم...چیشده؟ حسین: هیچی اقا اومدم بهتون گزارش بدم. +خب بگو. حسین: اقا دیشب که مارسیدیم موقعیت هارپر توی یک هتل ۵ ستاره معروف مسکو بود. صبح حدودای ساعت ۱۰ موقعیت هارپر شروع کرد به حرکت و مارو برد سمت سفارت ایران. الان هم ماشین هارپر پشت سر ماشین سادیا در حال حرکته. +خیلی خب. به محض اینکه... حسین: اقا واستادن. به نظر میاد اینجا خونه مریم سارمی باشه...فاطمه پلاکو شناسایی کن ببین خونه کیه. +😐❤️ حسین:...عه شرمنده آقا چی میخواستین بگین؟🤦‍♂ +به محض اینکه سوژه یک خواست وارد عمل بشه شما هم وارد عمل میشید...پشتیبانی تیم هم با خودت حسین. حسین: چشم آقا. +با من هم در تماس باش. حسین: چشم. +خدا پشت و پناهتون. حسین: چشم اقا... +😐😂 حسین: چیز نه یعنی...ممنون خدا پشت و پناه شما هم باشه🤦‍♂😬 +اها😂...بعد عملیات هم حتما بخواب😄 حسین: چشم اقا😂❤️ +خداحافظ . حسین: یاعلی. فرامرز: من برم یکچیز بگیرم بخوریم😬 +شکمو😂 فرامرز: نه وجدانا شما گشنتون نیست؟😐 حسین: من که گشنمه😁شما چی مهسا خانم؟ اگه گرسنتونه برم براتون یکچیزی بخرم☺️ +😐 مهسا: عه😕...ممنون...هرچی برای خودتون گرفتید برای منم بگیرید🙂 حسین: چشم...خب بریم فرامرز. فرامرز: تو چیزی میل نداری فاطمه؟ + هرچی گرفتید برای منم بگیرید😁❤️ فرامرز: خیلی خب پس بریم. حسین چرا اینجوری شده؟😐به مهسا همش حق میده و از اینجور کارا میکنه🤦‍♂ وایسا ببینم نکنه...عاشق مهسا شده؟😂بزار تو پیامک از فرامرز بپرسم.😁 +سلام دوباره فرامرز. فرامرز جان: سلام...چیه؟ چیزی مد نظرته برای خوراکی؟ +نه...میگم توعم متوجه رفتار عجیب حسین شدی؟ فرامرز جان: عههههه توعم فهمیدی عاشق مهسا خانم شده؟ +تو از کجا فهمیدی عاشقش شده؟😂 فرامرز جان: خودش بهم گفت. +به نظرت خاستگاریش کنم برا حسین؟ فرامرز جان: انقدر زود؟ +😁 ادامه دارد...🌱 نویسنده: N.Z پ.ن: فاطمه جان از تو بعیده😅...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها نظراتتون رو درباره کانال بفرستید اصلا دوست دارید رمان شنود ادامه پیدا کنه؟ اگه بیشتر ۱۰ تا نظر نفرستید کانال رو حذف میکنم🥲 https://daigo.ir/pm/wugn5G
سلام دوستان چطورید؟
یک کانال رمان جدید زدم🤌 اونجا نوع قلمم تقریبا مثل رمان های پرتقاله و فکر کنم جذاب تر باشه. اگه دوست دارید بخونیدش واردش بشید. ژانرشم درام رازآلود جنایی @h_dark6